شهید مدافع حرم فاطمیون «سید مصطفی موسوی» در سوریه به شهادت رسید و پیکرش پس از یک سال به آغوش خانواده بازگشت. روایت زندگی وی در کتاب «بازگشت مسلم» به چاپ رسیده است.
به گزارش شهدای ایران، شهید مدافع حرم فاطمیون «سید مصطفی موسوی» در سوریه به شهادت رسید و پیکرش پس از یک سال به آغوش خانواده بازگشت. روایت زندگی وی در کتاب «بازگشت مسلم» به چاپ رسیده است.
سید محمد موسوی برادر شهید سید مصطفی موسوی از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون در گفتوگو با دفاع پرس با اشاره به رونمایی کتاب «بازگشت مسلم» گفت: این کتاب شامل زندگینامه، فعالیت ها و بخشی از خاطرات شهید از زبان پدر، مادر، خواهران، برادران، دوستان و همرزمان شهید به همراه تصاویری از دوره های مختلف زندگی وی است که به همت گروه تحقیقاتی «احیا» تدوین و با همکاری سازمان فرهنگی و ورزشی شهرداری قم و نشر معارف منتشر شده است.
وی افزود: کار نگارش و گردآوری این کتاب 80 صفحه ای از بهار امسال توسط خانم روشن از گروه تحقیقاتی آغاز و روز گذشته طی مراسمی با حضور مسئولان شهرداری قم و خانواده شهدا رونمایی شد.
علاقه مندان به تهیه این کتاب می توانند از طریق لینک پیش رو اقدام به خرید آن کنند. https://bookroom.ir/book/61638
در ادامه بخش هایی از این کتاب را می خوانید:
«با من از شهادت حرف نمیزد. میدانست ناراحت میشوم. اگر عشق و ارادهاش قوی نبود، بعد از شهادت پسرداییاش، بار اوّلی که برمیگشت، دیگر به سوریه نمیرفت؛ اما خودش میخواست برود. خودش میخواست وارد رزم شود. خودش آرزوی شهادت داشت و بالاخره به آرزویش رسید.
خیلی قانع بود. کم لباس میخرید. با اینکه میگفتم برو لباس نو بخر، خودش دوست نداشت. پول دستش بود؛ ولی ولخرجی نمیکرد. با همان لباسهای کهنهای هم که میپوشید، چهرهاش جذاب و زیبا بود. گاهی میشد یک لباس را چند سال به تن میکرد.
بچۀ آرام و ساکتی بود. اهل دعوا و شرارت نبود. خودش به فکر درس و تحصیل بود و هیچوقت برای شیطنت او در مدرسه مرا نخواستند. اصلاً یادم نمیآید که برای خواندن نماز صبح، او را صدا زده باشم. خودش بیدار میشد و نمازش را میخواند. خودش وظیفۀ شرعیاش را میدانست و نیازی به گوشزد کردن من نداشت. به امور واجب و شرعی حساس بود.
شوخ بود و با روحیه. اهل ورزش بود. آدم فعالی که برای ورزش صبحگاهی همیشه اولین نفر بود. اشتیاق سید مصطفی بقیۀ بچهها را به وجد میآورد.
به قشر طلبه احترام میگذاشت و درس طلبگی را دوست داشت. هیچوقت نشنیدم که از طلبه بودن پدرش خجالت بکشد؛ بلکه افتخار میکرد. در یک مدرسۀ دینی ثبتنام کرده و چندماهی مشغول تحصیل شده بود تا طلبه شود. من نمیدانستم؛ چون هیچوقت از کارهایی که انجام میداد، حرفی نمیزد و همۀ اینها را بعد از شهادتش فهمیدم.»
سید محمد موسوی برادر شهید سید مصطفی موسوی از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون در گفتوگو با دفاع پرس با اشاره به رونمایی کتاب «بازگشت مسلم» گفت: این کتاب شامل زندگینامه، فعالیت ها و بخشی از خاطرات شهید از زبان پدر، مادر، خواهران، برادران، دوستان و همرزمان شهید به همراه تصاویری از دوره های مختلف زندگی وی است که به همت گروه تحقیقاتی «احیا» تدوین و با همکاری سازمان فرهنگی و ورزشی شهرداری قم و نشر معارف منتشر شده است.
وی افزود: کار نگارش و گردآوری این کتاب 80 صفحه ای از بهار امسال توسط خانم روشن از گروه تحقیقاتی آغاز و روز گذشته طی مراسمی با حضور مسئولان شهرداری قم و خانواده شهدا رونمایی شد.
علاقه مندان به تهیه این کتاب می توانند از طریق لینک پیش رو اقدام به خرید آن کنند. https://bookroom.ir/book/61638
در ادامه بخش هایی از این کتاب را می خوانید:
«با من از شهادت حرف نمیزد. میدانست ناراحت میشوم. اگر عشق و ارادهاش قوی نبود، بعد از شهادت پسرداییاش، بار اوّلی که برمیگشت، دیگر به سوریه نمیرفت؛ اما خودش میخواست برود. خودش میخواست وارد رزم شود. خودش آرزوی شهادت داشت و بالاخره به آرزویش رسید.
خیلی قانع بود. کم لباس میخرید. با اینکه میگفتم برو لباس نو بخر، خودش دوست نداشت. پول دستش بود؛ ولی ولخرجی نمیکرد. با همان لباسهای کهنهای هم که میپوشید، چهرهاش جذاب و زیبا بود. گاهی میشد یک لباس را چند سال به تن میکرد.
بچۀ آرام و ساکتی بود. اهل دعوا و شرارت نبود. خودش به فکر درس و تحصیل بود و هیچوقت برای شیطنت او در مدرسه مرا نخواستند. اصلاً یادم نمیآید که برای خواندن نماز صبح، او را صدا زده باشم. خودش بیدار میشد و نمازش را میخواند. خودش وظیفۀ شرعیاش را میدانست و نیازی به گوشزد کردن من نداشت. به امور واجب و شرعی حساس بود.
شوخ بود و با روحیه. اهل ورزش بود. آدم فعالی که برای ورزش صبحگاهی همیشه اولین نفر بود. اشتیاق سید مصطفی بقیۀ بچهها را به وجد میآورد.
به قشر طلبه احترام میگذاشت و درس طلبگی را دوست داشت. هیچوقت نشنیدم که از طلبه بودن پدرش خجالت بکشد؛ بلکه افتخار میکرد. در یک مدرسۀ دینی ثبتنام کرده و چندماهی مشغول تحصیل شده بود تا طلبه شود. من نمیدانستم؛ چون هیچوقت از کارهایی که انجام میداد، حرفی نمیزد و همۀ اینها را بعد از شهادتش فهمیدم.»