به گزارش شهدای ایران ، عکس های مربوط به فقر، از تلخ ترین تصاویر عالم است، برای همین است که رسانه از آن فرار می کند. شاید بیشتر دوست داریم عکس یوز ایرانی و لاکچری های ژیگول و لیگ قهرمانان اروپا را ببینیم.
عکس های مربوط به فقر، نشاط ما را به ناامیدی می کشاند، پس دوستش نداریم.
اینجا دختری خسته و محروم، در سایه داغ یک پل عابر پیاده، بالاسر یکی از
خیابان های شلوغ تهران به خواب رفته است. صدها نفر از پلکان پل بالا آمده،
از کنارش عبور کرده و کمی آن طرفتر در ازدحام شهر، فرو می روند.
شما در برابر این صحنه چه می کنید؟
به سرعت تان اضافه می کنید تا او را نبینید؟
هوشمندانه خودتان را سرگرم صفحه موبایل و تلگرام آنلاین می کنید تا با دیدن این صحنه، دلتان آشوب نشود؟
یا نور خورشید تابستانی، آنقدر داغ و تیز است که اصلا نمی شود عینک آفتابی را کمی جابجا کنید تا رنگ کبود این صحنه را ببینید؟
چقدر «دست دهنده» دارید؟ چقدر احتمال می دهید در برابر این صحنه پاهایتان
سست شود، دل تان بلرزد، و وجدان تان به خروش آید؟ آیا ممکن است کنارش
بنشینید و نفَس به نفَس، در رنج تنهایی اش شراکت کنید؟ چقدر حاضرید ببخشید و
از حجم محرومیت او بکاهید؟
رندی پرسیده بود اصلا متهم ردیف اول در این ماجرا، خود عکاس است، خود
نویسنده است. آیا وظیفه او عکس گرفتن بوده یا باید برای این دختر رنجور،
کاری می کرده است؟ از او متهم تر، خود نویسنده است!
آقای نویسنده! خودت این وسط چه کاره ای؟ در این ماجرا چند چندی؟ نکند خودت
را به نوشتن عادت داده ای تا کاری نکنی؟! شاید پشت متن ها قایم شده ای تا
قدم بر نداشتن هایت لو نرود! آیا قلم جای قدم را می گیرد؟
تعارف را کنار بگذاریم، دادگاهی بگذاریم تا معلوم شود در این ماجرا متهم زیاد است: من، شما، او، ما!
*جام جم