موسوی تبریزی در بخشی از مصاحبه ی خود اذعان داشت که تمام نیروهای سپاه و کمیته و دادگاه را در زیر نظر خود قرار داده بود. امری که شهید احد علافی یکی از موثرین سپاه سابق تبریز در کتاب خاطرات خود( اخراجی ها)، انتصابات موسوی تبریزی در سپاه تبریز را یک مداخله ی غیر قانونی از طرف دادگاه تبریز تلقی می کرد.
به گزارش شهدای ایران، روزنامه زنجیرهای شرق مصاحبه ای با سید حسین موسوی تبریزی، فعال سیاسی اصلاح طلب و دادستان اسبق انقلاب انجام داده است. مصاحبه کننده روال صحبت را به گونه ای مدیریت میکند که شهید لاجوردی را به عنوان یک چهره ی تندرو و افراطی معرفی کند.
موسوی تبریزی که از چپی های آن دوران شناخته می شود و بعد ها از سمت خود برکنار شده بود در پازل خبرنگار روزنامه شرق بازی کرد و روال مدیریتی آن سال ها را به گونه ای افراطی بیان کرد.
وی در بخشی از مصاحبه ی خود اذعان داشت که تمام نیروهای سپاه و کمیته و دادگاه را در زیر نظر خود قرار داده بود. امری که شهید احد علافی یکی از موثرین سپاه سابق تبریز در کتاب خاطرات خود( اخراجی ها)، انتصابات موسوی تبریزی در سپاه تبریز را یک مداخله ی غیر قانونی از طرف دادگاه تبریز تلقی می کرد.
بخشی از این مصاحبه به شرح ذیل می باشد:
ماجرای اختلاف میان آقای لاجوردی و معاون اطلاعات سپاه چه بود؟ آقای هاشمی در خاطرات سالهای ١٣٦١ و ١٣٦٢ درمورد اختلاف نوشتهاند اما مشخص نیست که اختلاف دقیقا بر سر چیست؟
اختلاف شخصی یا گروهی نبود. یک نوع اختلاف صنفی بود. اوایل انقلاب اینگونه بود و حتی با کمیتهها هم اختلافاتی پیش میآمد؛ کمیته یک نیروی انتظامی بود، سپاه هم همینطور. کارهایی بود که هر دو میخواستند انجام دهند. یک نوع اختلاف سازمانی بود. در شهرستانهای دیگر این اتفاق بین کمیته و سپاه میافتاد و در تهران، بین کمیته و سپاه و دادستانی تهران. گفتم که دادستانی انقلاب تهران، یک نیروی امنیتی مخصوص خود داشت که آقای قدیریان و دیگران مسئول آن بودند. هر کدام برای خودشان تندرویهایی هم داشتند. البته میتوان گفت منظمترین آنها در آن زمان، سپاه بود. غیرمنظمترین هم کمیته بود، چراکه کمیتههای مختلف بودند، در تهران، ٢٠، ٣٠ تا کمیته بود که هر کدام برای خودشان تشکیلاتی داشتند. مرحوم آقای مهدویکنی، رئیس کل کمیته مرکزی بود، اما بههرحال نمیشد بین اینها نظم ایجاد کرد. این اختلاف خصوصا بعد از جریان منافقین به وجود آمد. یک عده از کسانی که اختلاف داشتند واقعا بچههای خوبی بودند و از ته دل میخواستند کاری برای نظام انجام دهند؛ اما در مورد دستگیریها، یا رسیدن به خانههای تیمی، گاهی هم خودنماییهایی در اشخاص و افراد بهخصوص در اعلام موضع، مصاحبه یا خدمت امامرفتن پیش میآمد. این اختلاف باعث سوءاستفاده منافقین میشد؛ مثلا از یک محلهای، پیرمردی، پیرزنی یا بچهای میآمد از روی اعتقاد خود، خبری را هرچند کوچک به کمیتههای محلی میداد؛ مثلا میگفتند یک آپارتمانی آنجاست که تازه آمدهاند و مشکوک هستند. کمیته دنبال میکرد و خودش فوری اقدام میکرد، یا به سپاه منطقه میگفت و سپاه اقدام میکرد، یا به دادستانی، آنها هم نیروی خودشان را میفرستادند. گاهی خبر همزمان به سپاه و دادستانی میرسید، آنها هم میرفتند که متهمان را بگیرند. در این بین اشتباهاتی پیش میآمد و منافقین فرار میکردند. مرحوم آقای قدوسی (رحمهالله علیه) مدت کوتاهی بعد از شروع ترورها سر کار بود و شهید شد، وقت نکرد که این مسائل را جمعوجور کند. البته خودش هم گلایههایی از بعضی افراد داشت، ایشان زیاد به اوین سر نمیزد. وقتی من دادستان شدم، دیدم این مسئله وجود دارد. من این را در تبریز تجربه کرده بودم. در تبریز هم سپاه داشتیم و سپاه قویای هم داشتیم. مثلا آقای حسین علایی که فرمانده نیروی دریایی شد و الان هم [مدیرعامل شرکت هواپیمایی] «آسمان» است، من ایشان را بهعنوان فرمانده سپاه تبریز معرفی کردم. در تبریز، سپاه و همچنین کمیته و دادستانی، همه با من بودند، هیچکدام منحصرا کار نمیکردند، اگر هم کار میکردند، من جلویشان میایستادم و انصافا هم هماهنگ بودند. آخرین فرمانده سپاه تبریز در آن زمان هم آقای چیتچیان، وزیر نیروی فعلی، بود. من تجربه تبریز را داشتم، وقتی به تهران آمدم اطلاع داشتم که آقای لاجوردی زیر بار کسی نمیرود. در سپاه هم آقای محسن رضایی بود و با هم اختلافاتی داشتند. حتی در زندان اوین، بند ٢٠٩ مخصوص سپاه شده بود و دیگر، لاجوردی در آن دخالت نمیکرد. ما دیدیم نمیتوانیم کار را اینگونه ادامه دهیم. جلسهای گذاشتیم و آنها را هماهنگ کردیم. قرار شد هر اطلاعاتی که بهدست میآید در گروهی که تشکیل شده بود مطرح شود، در این گروه یک نماینده از سپاه، یک نماینده از کمیته و یک نماینده از طرف دادستانی تهران، آقای لاجوردی باشد و من هم بهعنوان دادستان کل نماینده داشتم که آقای فلاحیان که بعدا وزیر اطلاعات شد، نماینده من بود. آنجا با هم تصمیمی گرفتیم که پیشنهاد من هم بود، بهاینترتیب که لااقل تا دو ماه به خانههای تیمی نرویم. فقط باید زیرنظر بگیریم و اطلاعات جمع کنیم، برای اینکه هر کدام از خانههای تیمی حدود پنج نفر بودند و یک نفرشان با خانههای تیمی دیگر ارتباط داشتند؛ ما اگر آن خانه تیمی را میگرفتیم، دیگر آن ارتباط را کشف نمیکردیم. قرار شد زیر نظر بگیریم تا بقیه را هم کشف کنیم. مگر اینکه یک تصمیم فوری باشد که آن هم باید در آن جمع اتخاذ میشد. همین کار انجام شد، خیلی هم خوب شد و نظم ایجاد شد. حدود بهمنماه بود که یکشبه بیش از ٤٠ خانه تیمی را زدیم. بزرگترین آدمهای منافقین هم، همانجا دستگیر یا کشته شدند. مثلا موسی خیابانی که رئیس و فرمانده کل آنها بود همان روز کشته شد. خانم رجوی - همان اشرف ربیعی- آنجا بود و کشته شد. یک بچه سهساله هم داشت که آقای لاجوردی تحویل داد به پدر آقای رجوی. دیگران هم بودند. فرمانده خانههای تیمی هم که در زعفرانیه تهران بود، همه از بین رفتند. این اتحاد و جمعشدنها خیلی اثر گذاشت. اگرچه مثلا گاهی اطلاعات، فوری خدمت امام میرفت و خبرها را میداد. اما آن ناهماهنگیها تا حدود زیادی حل شد.
البته سپاه حتما میخواست که دست بالا داشته باشد و با حاج احمدآقا هم ارتباطشان خیلی قوی بود و زود هم میتوانستند اطلاعات را برسانند. گاهی بزرگنمایی هم میکردند اما انصافا هم در جبهه و هم در داخل زحمت میکشیدند. یکی از منظمترین نیروهای ما در آن زمان، سپاه بود که با کمک نیروی بسیج محلی خیلی کمک میکردند و مردم هم خیلی کمک میکردند. وقتی بهمنماه ٦٠ منافقین سقوط کردند و از بین رفتند، روحیه بچهها در جبهه قویتر شد. الحمدالله خرمشهر را فتح کردیم و خیلی از پیروزیها در جبهه به دست آمد. دشمنی با همدیگر نداشتند. اختلاف فکری، کیفیت برخورد و کیفیت در دنبالکردن مثلا منافقین بود.
مراسم تودیع آقای لاجوردی در سال ٦٣ نشان میدهد که از بازنشستگی خیلی ناراحت است. چند جا میگوید من میدانم که برای ما برنامه حذف تدریجی دارند. منظورشان از «ما» چه کسانی بوده است؟
انقلابیون؛ حتما نظرشان انقلابیون است. البته آنها انقلابیون را مقداری محدود میدانستند. نوعا گروه مؤتلفه غیر از خودشان کسی را انقلابی نمیدانند، با اینکه آقای لاجوردی بهترین مؤتلفه بود، همینطور که آقای عسگراولادی بهترین مؤتلفه بود. من گاهی با او صحبت میکردم و میدیدم که مواضعش منصفانهتر است. آقای لاجوردی، غیر از این، نیش دوستان را هم زیاد تحمل کرده بود. آن زمان هم که با او برخورد کردند، در آن زمان دادستان کل کشور آقای اردبیلی بودند.
آقای لاجوردی در مراسم تودیعش میگوید: «به من میگویند خلاف قانون عمل کردهام، ولی خلاف قانونی در کار نبوده است؛ حکم یکسری از زندانیان تمام شده بود و ما نزد امام رفتیم، درحالیکه آقای موسویتبریزی هم حضور داشته است، امام گفته بودند تا آنها توبه نکردهاند آزادشان نکنید و آنها توبه نکرده بودند». آیا این صحت دارد و درباره اینکه چه کسانی توبه کردهاند با امام بهطور شخصی صحبت شده است؟
من در این ماجرا نبودهام و یادم هم نیست؛ امام نوعا قضات را تحت فشار قرار نمیداد و میگفت در چارچوب قانون عمل کنند، مگر در جایی که شخصی دستگیر شده باشد و امام میشناخت و میداند که بیگناه است یا بازداشت او درست نیست؛ در آنجا امام دخالت میکرد. من یکبار هم ندیدم که امام دخالت کند که فلان زندانی آزاد شود یا نشود. امام حتی گروههایی تشکیل دادند برای بررسی امور زندانیها، کسانی مثل حضرات آیات گیلانی، ابطحی کاشانی، قاضی خرمآبادی و کریمی، خودم هم به آنها کمک میکردم. به اصفهان، شیراز و کرمان رفتیم و زندانیها را دیدیم و فهرستی تهیه شد که عدهای عفو شدند. البته تشکیل این گروه با پیشنهاد آیتالله عظمی منتظری بود. حکم زندان این افراد تمام نشده بود، ولی امام اینگونه اجازه میدادند که عفو شوند. امام برای هیچکس نگفتند زندانی شود یا حکمش که تمام شده، در زندان باقی بماند. فقط امام دو مرتبه در رابطه با آزادشدن قبل از محکومیت، دخالت کردند؛ یکبار، در رابطه با آزادی مرحوم داریوش فروهر بود که آقای لاجوردی او را گرفته بود، امام، من را خواستند و گفتند امثال داریوش فروهر را دیگر نباید بگیرند و زودتر بگویید آزاد کنند. یکبار هم در رابطه با لاهوتی بود که صحبت کردیم. سه نفر هم در رابطه با بنیصدر دستگیر شده بودند؛ خانم سودابه سُدیفی که خانمی خبرنگار بود که با امام از پاریس آمده بود، یکی هم آقای غضنفرپور بود که نماینده مجلس و طرفدار بنیصدر بود و دیگری هم، آقای موسوی بود، پسر آیتالله حاج آقا رضا موسوی زنجانی، اسمش سعید زنجانی بود. اینها را امام فرمودند آزاد کنند و آزاد هم شدند.
موسوی تبریزی که از چپی های آن دوران شناخته می شود و بعد ها از سمت خود برکنار شده بود در پازل خبرنگار روزنامه شرق بازی کرد و روال مدیریتی آن سال ها را به گونه ای افراطی بیان کرد.
وی در بخشی از مصاحبه ی خود اذعان داشت که تمام نیروهای سپاه و کمیته و دادگاه را در زیر نظر خود قرار داده بود. امری که شهید احد علافی یکی از موثرین سپاه سابق تبریز در کتاب خاطرات خود( اخراجی ها)، انتصابات موسوی تبریزی در سپاه تبریز را یک مداخله ی غیر قانونی از طرف دادگاه تبریز تلقی می کرد.
بخشی از این مصاحبه به شرح ذیل می باشد:
ماجرای اختلاف میان آقای لاجوردی و معاون اطلاعات سپاه چه بود؟ آقای هاشمی در خاطرات سالهای ١٣٦١ و ١٣٦٢ درمورد اختلاف نوشتهاند اما مشخص نیست که اختلاف دقیقا بر سر چیست؟
اختلاف شخصی یا گروهی نبود. یک نوع اختلاف صنفی بود. اوایل انقلاب اینگونه بود و حتی با کمیتهها هم اختلافاتی پیش میآمد؛ کمیته یک نیروی انتظامی بود، سپاه هم همینطور. کارهایی بود که هر دو میخواستند انجام دهند. یک نوع اختلاف سازمانی بود. در شهرستانهای دیگر این اتفاق بین کمیته و سپاه میافتاد و در تهران، بین کمیته و سپاه و دادستانی تهران. گفتم که دادستانی انقلاب تهران، یک نیروی امنیتی مخصوص خود داشت که آقای قدیریان و دیگران مسئول آن بودند. هر کدام برای خودشان تندرویهایی هم داشتند. البته میتوان گفت منظمترین آنها در آن زمان، سپاه بود. غیرمنظمترین هم کمیته بود، چراکه کمیتههای مختلف بودند، در تهران، ٢٠، ٣٠ تا کمیته بود که هر کدام برای خودشان تشکیلاتی داشتند. مرحوم آقای مهدویکنی، رئیس کل کمیته مرکزی بود، اما بههرحال نمیشد بین اینها نظم ایجاد کرد. این اختلاف خصوصا بعد از جریان منافقین به وجود آمد. یک عده از کسانی که اختلاف داشتند واقعا بچههای خوبی بودند و از ته دل میخواستند کاری برای نظام انجام دهند؛ اما در مورد دستگیریها، یا رسیدن به خانههای تیمی، گاهی هم خودنماییهایی در اشخاص و افراد بهخصوص در اعلام موضع، مصاحبه یا خدمت امامرفتن پیش میآمد. این اختلاف باعث سوءاستفاده منافقین میشد؛ مثلا از یک محلهای، پیرمردی، پیرزنی یا بچهای میآمد از روی اعتقاد خود، خبری را هرچند کوچک به کمیتههای محلی میداد؛ مثلا میگفتند یک آپارتمانی آنجاست که تازه آمدهاند و مشکوک هستند. کمیته دنبال میکرد و خودش فوری اقدام میکرد، یا به سپاه منطقه میگفت و سپاه اقدام میکرد، یا به دادستانی، آنها هم نیروی خودشان را میفرستادند. گاهی خبر همزمان به سپاه و دادستانی میرسید، آنها هم میرفتند که متهمان را بگیرند. در این بین اشتباهاتی پیش میآمد و منافقین فرار میکردند. مرحوم آقای قدوسی (رحمهالله علیه) مدت کوتاهی بعد از شروع ترورها سر کار بود و شهید شد، وقت نکرد که این مسائل را جمعوجور کند. البته خودش هم گلایههایی از بعضی افراد داشت، ایشان زیاد به اوین سر نمیزد. وقتی من دادستان شدم، دیدم این مسئله وجود دارد. من این را در تبریز تجربه کرده بودم. در تبریز هم سپاه داشتیم و سپاه قویای هم داشتیم. مثلا آقای حسین علایی که فرمانده نیروی دریایی شد و الان هم [مدیرعامل شرکت هواپیمایی] «آسمان» است، من ایشان را بهعنوان فرمانده سپاه تبریز معرفی کردم. در تبریز، سپاه و همچنین کمیته و دادستانی، همه با من بودند، هیچکدام منحصرا کار نمیکردند، اگر هم کار میکردند، من جلویشان میایستادم و انصافا هم هماهنگ بودند. آخرین فرمانده سپاه تبریز در آن زمان هم آقای چیتچیان، وزیر نیروی فعلی، بود. من تجربه تبریز را داشتم، وقتی به تهران آمدم اطلاع داشتم که آقای لاجوردی زیر بار کسی نمیرود. در سپاه هم آقای محسن رضایی بود و با هم اختلافاتی داشتند. حتی در زندان اوین، بند ٢٠٩ مخصوص سپاه شده بود و دیگر، لاجوردی در آن دخالت نمیکرد. ما دیدیم نمیتوانیم کار را اینگونه ادامه دهیم. جلسهای گذاشتیم و آنها را هماهنگ کردیم. قرار شد هر اطلاعاتی که بهدست میآید در گروهی که تشکیل شده بود مطرح شود، در این گروه یک نماینده از سپاه، یک نماینده از کمیته و یک نماینده از طرف دادستانی تهران، آقای لاجوردی باشد و من هم بهعنوان دادستان کل نماینده داشتم که آقای فلاحیان که بعدا وزیر اطلاعات شد، نماینده من بود. آنجا با هم تصمیمی گرفتیم که پیشنهاد من هم بود، بهاینترتیب که لااقل تا دو ماه به خانههای تیمی نرویم. فقط باید زیرنظر بگیریم و اطلاعات جمع کنیم، برای اینکه هر کدام از خانههای تیمی حدود پنج نفر بودند و یک نفرشان با خانههای تیمی دیگر ارتباط داشتند؛ ما اگر آن خانه تیمی را میگرفتیم، دیگر آن ارتباط را کشف نمیکردیم. قرار شد زیر نظر بگیریم تا بقیه را هم کشف کنیم. مگر اینکه یک تصمیم فوری باشد که آن هم باید در آن جمع اتخاذ میشد. همین کار انجام شد، خیلی هم خوب شد و نظم ایجاد شد. حدود بهمنماه بود که یکشبه بیش از ٤٠ خانه تیمی را زدیم. بزرگترین آدمهای منافقین هم، همانجا دستگیر یا کشته شدند. مثلا موسی خیابانی که رئیس و فرمانده کل آنها بود همان روز کشته شد. خانم رجوی - همان اشرف ربیعی- آنجا بود و کشته شد. یک بچه سهساله هم داشت که آقای لاجوردی تحویل داد به پدر آقای رجوی. دیگران هم بودند. فرمانده خانههای تیمی هم که در زعفرانیه تهران بود، همه از بین رفتند. این اتحاد و جمعشدنها خیلی اثر گذاشت. اگرچه مثلا گاهی اطلاعات، فوری خدمت امام میرفت و خبرها را میداد. اما آن ناهماهنگیها تا حدود زیادی حل شد.
البته سپاه حتما میخواست که دست بالا داشته باشد و با حاج احمدآقا هم ارتباطشان خیلی قوی بود و زود هم میتوانستند اطلاعات را برسانند. گاهی بزرگنمایی هم میکردند اما انصافا هم در جبهه و هم در داخل زحمت میکشیدند. یکی از منظمترین نیروهای ما در آن زمان، سپاه بود که با کمک نیروی بسیج محلی خیلی کمک میکردند و مردم هم خیلی کمک میکردند. وقتی بهمنماه ٦٠ منافقین سقوط کردند و از بین رفتند، روحیه بچهها در جبهه قویتر شد. الحمدالله خرمشهر را فتح کردیم و خیلی از پیروزیها در جبهه به دست آمد. دشمنی با همدیگر نداشتند. اختلاف فکری، کیفیت برخورد و کیفیت در دنبالکردن مثلا منافقین بود.
مراسم تودیع آقای لاجوردی در سال ٦٣ نشان میدهد که از بازنشستگی خیلی ناراحت است. چند جا میگوید من میدانم که برای ما برنامه حذف تدریجی دارند. منظورشان از «ما» چه کسانی بوده است؟
انقلابیون؛ حتما نظرشان انقلابیون است. البته آنها انقلابیون را مقداری محدود میدانستند. نوعا گروه مؤتلفه غیر از خودشان کسی را انقلابی نمیدانند، با اینکه آقای لاجوردی بهترین مؤتلفه بود، همینطور که آقای عسگراولادی بهترین مؤتلفه بود. من گاهی با او صحبت میکردم و میدیدم که مواضعش منصفانهتر است. آقای لاجوردی، غیر از این، نیش دوستان را هم زیاد تحمل کرده بود. آن زمان هم که با او برخورد کردند، در آن زمان دادستان کل کشور آقای اردبیلی بودند.
آقای لاجوردی در مراسم تودیعش میگوید: «به من میگویند خلاف قانون عمل کردهام، ولی خلاف قانونی در کار نبوده است؛ حکم یکسری از زندانیان تمام شده بود و ما نزد امام رفتیم، درحالیکه آقای موسویتبریزی هم حضور داشته است، امام گفته بودند تا آنها توبه نکردهاند آزادشان نکنید و آنها توبه نکرده بودند». آیا این صحت دارد و درباره اینکه چه کسانی توبه کردهاند با امام بهطور شخصی صحبت شده است؟
من در این ماجرا نبودهام و یادم هم نیست؛ امام نوعا قضات را تحت فشار قرار نمیداد و میگفت در چارچوب قانون عمل کنند، مگر در جایی که شخصی دستگیر شده باشد و امام میشناخت و میداند که بیگناه است یا بازداشت او درست نیست؛ در آنجا امام دخالت میکرد. من یکبار هم ندیدم که امام دخالت کند که فلان زندانی آزاد شود یا نشود. امام حتی گروههایی تشکیل دادند برای بررسی امور زندانیها، کسانی مثل حضرات آیات گیلانی، ابطحی کاشانی، قاضی خرمآبادی و کریمی، خودم هم به آنها کمک میکردم. به اصفهان، شیراز و کرمان رفتیم و زندانیها را دیدیم و فهرستی تهیه شد که عدهای عفو شدند. البته تشکیل این گروه با پیشنهاد آیتالله عظمی منتظری بود. حکم زندان این افراد تمام نشده بود، ولی امام اینگونه اجازه میدادند که عفو شوند. امام برای هیچکس نگفتند زندانی شود یا حکمش که تمام شده، در زندان باقی بماند. فقط امام دو مرتبه در رابطه با آزادشدن قبل از محکومیت، دخالت کردند؛ یکبار، در رابطه با آزادی مرحوم داریوش فروهر بود که آقای لاجوردی او را گرفته بود، امام، من را خواستند و گفتند امثال داریوش فروهر را دیگر نباید بگیرند و زودتر بگویید آزاد کنند. یکبار هم در رابطه با لاهوتی بود که صحبت کردیم. سه نفر هم در رابطه با بنیصدر دستگیر شده بودند؛ خانم سودابه سُدیفی که خانمی خبرنگار بود که با امام از پاریس آمده بود، یکی هم آقای غضنفرپور بود که نماینده مجلس و طرفدار بنیصدر بود و دیگری هم، آقای موسوی بود، پسر آیتالله حاج آقا رضا موسوی زنجانی، اسمش سعید زنجانی بود. اینها را امام فرمودند آزاد کنند و آزاد هم شدند.
*آناج