شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۴۳۷
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
حسین گفت: با دست خالی که نمی‌شود با توپ و تانک جنگید. بعد با حالتی حزن‌آلود ادامه داد: آنقدر اینجا می‌مانم تا یک تیری به سرم بخورد و بعد آنها بفهمند اینجا هم خبری هست.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 

 

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ با خواندن این مطلب که برشی است از کتاب همپای صاعقه به خوبی در می‌یابید که خدا تنها خرمشهر را آزاد نکرد. بلکه سراسر جنگ تحمیلی اگر مشمول عنایت خدا نمی‌شد باید با امکانات موجود، خاک ایران با تجهیزات جنگی عراق که از چندین قدرت جهانی مورد حمایت بود،‌به توبره کشیده می‌شد.

 


 

 

 


*پس از توضیحات همت، احمد متوسلیان گردان‌ها را برای فرماندهان آنها تشریح می‌کند:

متوسلیان: ... گردان مالک اشتر و گردان بلال و گردان مسلم باید به وسط دشمن بزنند. گردان انصار‌الرسول، ابوذر و مقداد باید در قسمت انتهایی دشمن عمل کنند. به طرف مرز رفته و مرز را ببندند، از جاده دژ بگذرند و جاده دژ را تامین کنند.

قهرمانی: آنجا پدافند می‌کنند و دوباره می روند، یا این که مستقیم به پیش می روند؟

متوسلیان: پدافندشان کنار خط مرزی خواهد بود.

قهرمانی: پس نیروها از کنار جاده دژ وارد عمل می‌شوند و مستقیم به سمت غرب می روند برای جاده مرزی.

متوسلیان: کنار جاده دژ را تامین می‌کنند، دژ را تامین می‌کنند تا این گردان های مالک، بلال و مسلم، روی نیروهای دشمن عمل بکنند.

چراغی: ببخشید، امکان دارد که نیرو یا تیپ بالایی به موقع کارش را انجام ندهد و گردان‌های انصار، ابوذر و مقداد بروند به طرف مرز و دشمن از بالا نیروهایش را از طریق جاده دژ وارد کند و بیاید جلو.

متوسلیان: عرض کردم، ابتدا انصار، ابوذر و مقداد از غرب جاده آسفالت به سمت مرز پیش می‌روند و جاده دژ را تامین می‌کنند و این نیروی بالایی- مالک، بلال و مسلم- که به وسط می‌رسد، این سه گردان کارش را می‌کند و همزمان این جاده دژ هم تامین می‌شود.

بعد از اینکه دژ سقوط کرد، گردان‌های انصار، ابوذر و مقداد، حرکت خودشان را به طرف این قسمت از مرز جهت‌دهی می‌کنند.

چراغی: حاج‌آقا، شاید هدف بالایی سقوط نکند؟

متوسلیان: ما در نظر می‌‌گیریم که بالایی سقوط بکند!

همت[خطاب به متوسلیان]: حاج‌آقا، من یک بار دیگر بخوانم. فرمودید مسلم و مالک و بلال کجا کار می‌کنند؟

متوسلیان: مسلم و مالک و بلال، وسط [در منطقه کانال آب گرمدشت] عمل می‌کنند. انصار، ابوذر و مقداد روی جاده دژ عمل می‌کنند.

همت: شما گردان 144 ارتش را هم محسوب می‌کنید؟

متوسلیان: بله؟!

همت: گردان 144 را هم که ادغام با انصار است، محسوب می‌کنید؟

متوسلیان: بله، آن هم می‌آید اینجا دیگر.

قهرمانی: حاج‌آقا، ما و 144 فردا صبح می‌رویم و در خط ادغام می‌شویم؛ والا اگر از همین جا ادغام بشویم، ازدحام می‌شود.

متوسلیان: چاره‌ای نیست.

همت: مسیر دورتر مال کدام گردان‌هاست؟

متوسلیان: بله؟!

 


همت: مسیر دورتر مال کدام گردان‌هاست که بگوییم الان حرکت کنند؟

متوسلیان: الان می‌گویم. به نظر من، این قسمت وسط دشمن، تراکم نیروهای ما زیاد می‌شود. گردان بلال را به اینجا ندهیم؛ چون این گردان ادغامی با ارتش است.

همت: بلال می‌تواند احتیاطش باشد.

متوسلیان: مرحله یکی ها کدام‌ها را نوشتی؟

همت: مرحله یکی‌ها، حمزه و سلمان فارسی، مرحله بعدی، مالک اشتر و بلال؛ مرحله بعد هم انصار و مقداد و گردان 144 ارتش، می‌ماند برای آخر.

متوسلیان: برادرها، توجه کنند! همان طوری که عرض شد، گردان‌های عمار، حمزه، حبیب‌بن مظاهر، قسمتی از سلمان، نه همه آن، بین دو کانال [آب گرمدشت به طرف دژهای مرزی شلمچه] عمل می‌کنند.

همت: یک بار دیگر بخوانید.

متوسلیان: عمار، حمزه، حبیب‌بن مظاهر، سلمان، برای بین دو کانال، گردان‌های بلال، مالک اشتر، مسلم‌بن عقیل به نیروهای دشمن می‌زنند، از این قسمت بالا که عرض کردم. توجه کردید؟!

حضار همگی: بله، بله.

متوسلیان: شش کیلومتری که از «گرمدشت» رد می‌شوند، نود درجه به سمت چپ یعنی به جلو می‌پیچند؛ باید به وسط دشمن بخورند. گردان مقداد و انصار با همدیگر به انتها می‌روند؛ همراه با گردان 144، جمعی تیپ 2 لشکر 21 حمزه از ارتش. این دو تا گردان ابتدا جاده دژ و بلافاصله بعد از سقوط دشمن در منطقه وسط، سریعا منطقه مرزی را در این قسمت تامین می‌کنند. یعنی بین کانال آخر و کانال دوم از آخر و یک کیلومتری بالاترش پدافند می‌کنند.

قهرمانی: اگر این خاکریز سمت راست، سقوط نکرد، باید چه کار کنیم؟

همت: از یک خاکریز مناسب استفاده کنید.

قهرمانی: اگر در فاصله دویست تا سیصد متری داخل خاک عراق موضعی بود که بشود در آن سنگر گرفت، می‌شود داخل آنجا رفت؟

همت: بله. اگر تشخیص فرمانده عملیات بر این بود که می‌شود در آنجا موضع گرفت، اجازه داده می‌شود در آنجا مستقر بشوید. دفاع دارید می‌کنید دیگر شما. در دفاع اگر ببینی سه کیلومتر جلوتر بهتر می‌توانی پدافند کنی، می‌توانی این کار را بکنی.

قهرمانی: بعد نمی‌گویند تجاوز کرده‌ایم؟

همت [با لبخند]: نخیر! ما که تجاوز نمی‌کنیم. فقط هر جا که بهتر بتوانیم پدافند کنیم، مستقر می‌شویم.

متوسلیان: گردان فتح هم در احتیاط است.

 


 

 

یکی از حضار: گردان چی؟

متوسلیان: گردانی از قم است. همین طور گردان تبوک.

یکی از حضار: تبوک، اسم یکی از غزوه‌های حضرت رسول(ص) است.

متوسلیان: بعد از این که گردان‌ها حرکت کردند، شما مسئولین این دو گردان هم حرکت می‌کنید و می‌آیید به منطقه. ما در نظر می‌گیریم که یک قسمت از گردان سلمان که الان توی خط هست و گردان حمزه، راه‌گشای قضیه باشد.

همت: حاج آقا، ابوذر و مقداد و انصار که با ارتش ادغام می‌شوند، باید زودتر حرکت کنند. درست است دیگر؟

متوسلیان: بله؟!

همت:‌ اینها که به انتها می‌روند، باید زودتر حرکت کنند؛ درست است؟

متوسلیان: انصار و مقداد را شما باید الان بفرستید توی منطقه.

همت: حاج‌احمد، تکلیف ابوذر چه می‌شود؟ مگر اول ابوذر و مقداد و انصار با هم نبودند، به اضافه گردان 144؟

متوسلیان: نه! انصار بود و مقداد. ابوذر را گذاشتیم در احتیاط.

همت: احتیاط چی؟

متوسلیان: احتیاط تیپ.

همت: احتیاط کلی؟

متوسلیان: از حیث کمی اگر کم می‌دانید، ابوذر را بگذارید در عمل.

همت: من می‌گویم آن قسمت انتهایی را دارید کم می‌گیرید. ما از آن انتها خبر نداریم.

متوسلیان: ابوذر هم برای قسمت انتها. برادرها همگی توجه داشته باشید! همه متوجه باشید! مسئولیت این قسمت بالا به عهده برادر شهبازی و برادر همدانی است. در قسمت پایین، به خاطر وارد بودن و اشراف بر منطقه، فعلا برادر قجه‌ای.

حسین قجه‌ای: وضعیت پدافندی برای آن نیروهایی که در محور پایین جاده هستند، به چه شکل است؟

متوسلیان: از اول کانال تا انتهای مسیر به طرف مرز تا مرز.

 

 

 


 

قجه‌ای: بعد تقسیم نمی‌شود که کدام گردان در کدام منطقه باشد؟

علی موحد: گردان اول، سلمان است. بعد، ما، یعنی گردان حبیب. بعد از ما کدام گردان است؟

متوسلیان: به ترتیب از این قرار است: اول، گردان سلمان، بعد، گردان حبیب‌بن مظاهر. چون سلمان به دلایلی قادر به قرار گرفتن در نوک حمله نیست؛‌ یعنی توان این کار را ندارد. بعد، گردان حبیب‌بن مظاهر هم از لحاظ توان رزمی متوسط است، برای این که نیروهایش از حیث جسمانی مقداری ضعیف هستند.

یکی از حضار: حاج‌آقا، نیرویی که دارد خطا را می‌شکند، وقتی دارد به جلو می‌رود، منطقه پاکسازی شده را که دیگر لازم نیست در آن بماند.

متوسلیان: خب، نیرویی که خط را می‌شکند، در جا که پدافند نمی‌کند. ما آرایش حمله را به ترتیب توان گردان‌ها طراحی می‌کنیم. توان گردان‌های سلمان فارسی و حبیب‌بن مظاهر به خاطر درگیری‌های مهم‌تری که تا الان داشته‌اند، کم شده است. متوجه هستید چه می‌گویم؟

حضار: بله، بله.

آرام آرام همه چیز برای شروع مرحله دوم عملیات مهیا می‌شد؛ اما شروع پاتک سنگین دشمن در روز دوشنبه سیزدهم اردیبهشت 1361 همه محاسبات را زیر و رو کرد و مجددا تعدادی از گردان‌ها جهت دفع پاتک دشمن، در مواضع قبلی استقرار پیدا کردند. نیروهای گردان سلمان فارسی در حلقه محاصره دشمن به سختی مقاومت می‌کردند و حسین قجه‌ای با معدود نیروهای باقیمانده گردان، جلوی پیشروی دشمن را گرفته بود. او می‌دانست گذشتن نیروهای عراقی از خط آنها یعنی چه! بهتر است ماجرای آن پاتک سنگین را یکی از نیروهای گردان سلمان فارسی بازگو کند:

... دشمن از طریق شمال خرمشهر، تانک‌های مدرن‌تی-72 خودش را به میدان آورد؛ تانک‌هایی که به دلیل زره‌بندی‌ زاویه‌دار بدنه، گلوله آر.پی.جی به سختی قادر به انهدام آنها بود. این تانک‌ها، جمعی تیپ مستقل 10 رهی ارتش عراق بودند.

با این حساب معلوم بود که عراقی‌ها قدرتمندترین یگان‌های خودشان را برای پس زدن گردان سلمان از غرب جاده به میدان آورده‌اند. ما به روش مقابله با این نوع از تانک‌ها آشنایی نداشتیم. هرچه گلوله به طرف آنها شلیک می‌کردیم، به محض برخورد با بدنه تانک کمانه می‌کرد. آنها با اطمینان خاطر جلو می‌آمدند و پیاده‌های ما را هدف قرار می‌دادند. به یاد دارم حسین قجه‌ای، قبضه آر.پی.جی را از دست یکی از بچه‌ها گرفت، آن را مسلح کرد، از خاکریز بالا رفت و یکی از تی-72ها را نشانه گرفت؛ آن هم در شرایطی که لوله کریه تانک به طرف حسین نشانه رفته بود. حسین که شلیک کرد، گلوله مثل شهابی از دهانه قبضه خارج شد و در مقابل چشم‌های منتظر ده-دوازده نفر نیروی باقیمانده گروهان یکم گردان، مثل صاعقه بر فرق برجک تانک تی-72 فرود آمد و آن را به آتش کشید.

 

 

 


 

هنوز حسین ننشسته بود که گلوله تانک درست در محلی که او شلیک کرده بود، بر سینه خاکریز نشست و آن را به لرزه درآورد. موج انفجار، همه جا را تکان داد. حسین دستی به گوش‌هایش کشید. خون بود که آغشته با گرد و غبار تا میان محاسن او جاری شد؛ در جا بلند شد و به یکی از بچه‌ها گفت: «یک گلوله دیگر بده ببینم! این نامردها خیلی پررو شده‌اند!» از نو آر.پی.جی را بر دوش گرفت، روی سینه‌کش خاکریز قد علم کرد و خطاب به ما، گفت: «اگر کمی پایین‌تر از برجک‌شان را نشانه بگیریم، ضربه فنی می‌شوند...

نیروهای گردان سلمان فارسی بدون هیچ جان‌پناهی سرسختانه مقاومت کرده، مانع پیشروی دشمن می‌شدند. حسین قجه‌ای قصد داشت که با کمک نیروهای مهندسی، خاکریزی ایجاد کند تا بدین وسیله از تلفات بی‌مورد جلوگیری کنند. از این رو، از نیروهای جهاد خوزستان که در مجاورت آنها مشغول به کار بودند، کمک خواست بقیه ماجرا را یکی از نیروهای مهندسی رزمی جهاد خوزستان برای ما بازگو می‌کند:

... درست یادم نیست... روز دوازدهم یا سیزدهم اردیبهشت بود. ما تلاش می‌کردیم برای بچه‌های جهاد که دچار مشکل شده بودند و از طرف تانک‌های عراقی خیلی اذیت می‌شدند، سنگری احداث کنیم. که دیدیم جوانی سبزه‌رو، با سر و صورت کاملا خاکی و خونی آمد سمت ما و گفت: نیروهای من دارند قتل‌عام می‌شوند. شما که دستگاه دارید، بیایید برای آنها خاکریز بزنید که لااقل بتوانند پشت آن پناه بگیرند و جواب پاتک‌های دشمن را بدهند.

آن جوان که بعد فهمیدم حسین قجه‌ای، فرمانده گردان سلمان فارسی از تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص) است، با حالت التماس از ما می‌خواست تا برایشان خاکریزی احداث کنیم. راستش آن مظلومیتی که در صورت خاک‌آلوده و آفتاب‌خورده‌اش موج می‌زد، نگذاشت تا به او جواب رد بدهیم؛ از این رو، من به اتفاق حسین راه افتادم به سمت محور جنوب ایستگاه گرمدشت؛ محل استقرار نیروهای گردان سلمان... وقتی وارد محدوده گردان سلمان شدم و آن صحنه دلخراش را دیدم، بی‌اختیار گریه‌ام گرفت و زدم زیر گریه بچه‌های زخمی گردان، همینطور پشت و روی خاکریز با حالت‌های غم‌انگیزی به خاک افتاده بودند، معلوم بود درگیری سنگینی داشته‌اند.

در آنجا وقتی به حسین نگاه کردم، برق التماس مظلومانه را در چشم‌هایش به خوبی مشاهده کردم. او دستم را گرفت و به سمتی که تعداد زیادی از بچه‌های گردان سلمان شهید شده بودند، برد. آنجا در حالی که اشک از چشم‌هایش جاری بود، با بغض در گلو گفت: برادر، این وضع ماست. هر کاری می‌توانی، انجام بده تا هم جان بچه‌هایی که زنده مانده‌اند حفظ شود و هم عملیات ضربه نخورد.

گفتم: برادر جان، الان که خودت وضع ما را می‌بینی، با این آتش‌ شدید دشمن، اصلا نمی شود، دستگاه را آورد جلو، باید تا تاریک شدن هوا صبر کنیم.

حسین گفت: من چیز زیادی از شما نمی‌خواهم، فقط یک خاکریز، عمود بر این خاکریز احداث کنید تا من بتوانم چند تیربارچی روی آن بگذارم که بتوانند جلوی تیراندازی دشمن را بگیرند و مانع نفوذ آنها به سمت خط ما بشوند؛ چون از آنجا تیربارچی‌های دشمن راحت نیروهای ما را می‌زنند.

در اینجا بود که احساس مسئولیت کردم و چند ساعت بعد، با یک دستگاه D6 به موضع گردان سلمان فارسی برگشتم. بسم‌الله گفتم و کارم را شروع کردم. در آن لحظات فقط به یاد خدا بودم و یاد آن بچه‌هایی که آنجا مظلومانه به شهادت رسیده بودند. در حالی که زیر لب ذکر خدا می‌گفتم، آیه «وجعلنا من بین ایدیهم سدا و ...» را هم زمزمه می‌کردم. زمین آنجا مثل بتون آرمه، سفت و غیرقابل نفوذ بود، طوری که اصلا بیل دستگاه کار نمی‌کرد و از طرف دیگر، رگبار بی‌امان گلوله‌ نیروهای دشمن، ویویکنان از بغل گوشم رد می‌شد؛ ولی من انگار اصلا اینها را نمی‌دیدم. گرم کار خودم بودم و تلاشم این بود که این ده متر خاکریز را احداث کنم. توپ مستقیم تانک بود که به طرف من شلیک می‌شد، اما من انگار در این دنیای خاکی نبودم و در ملکوت سیر می‌کردم و همان‌طور مشغول کار خودم بودم تا این که پس از یک ساعت، توانستم کارم را تمام کنم. وقتی از دستگاه آمدم پائین، برادر فجه‌ای مرا بغل کرد و گفت: برادر، شما کار بزرگی انجام دادید. گفتم: وظیفه ماست. سپس از آنها خداحافظی کردم رفتم مقر خودمان.

علی میرکیانی، از ادامه نبرد نابرابر گردان سلمان می‌گوید.

حسین قجه‌ای و نیروهایش بدجوری در محاصره افتاده بودند. فشار وحشتناک دشمن از یک طرف و کمبود نیرو، مهمات، آذوقه و آمبولانس هم از طرف دیگر، چنان عرصه را بر حسین تنگ کرده بود که ما هر آن منتظر بودیم تا نیروهای گردان سلمان خطر را رها کرده، به عقب بیایند.

روز سیزدهم اردیبهشت محمدرضا موحد دانش؛ معاون گردان سلمان به شهادت رسید حالا دیگر حسین دست تنها بود. ما غروب همان روز، به هر مشقتی بود، با یکی از بچه‌ها، خودمان را به حسین رساندیم. دیدیم حسین خیلی وضع آشفته‌ای دارد. تعداد زیادی از مجروحین و شهدا در اطراف موضع گردان سلمان روی زمین افتاده بودند و به دلیل نبود امکانات، هیچ کاری نمی‌شد برایشان انجام داد. قبل از این که ما چیزی بگوییم، حسین پیشدستی کرد و با حالتی بغض‌آلود گفت: فلانی، اگر دستت به آن بالایی‌ها می‌رسد، بگو یک کاری برای این بچه‌ها بکنند. با دست خالی که نمی‌شود با تانک و توپ جنگید. بعد با حالتی حزن‌آلود ادامه داد: آنقدر اینجا می‌مانم تا یک تیری به سرم بخورد و بعد آنها بفهمند که اینجا هم خبری هست. آن حالت حسین برایمان خیلی دردآور بود؛ ولی کاری از دست ما برنمی‌آمد تا برایش انجام دهیم. تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم، این بود که تنهایش نگذاریم و کنارش بمانیم.


منبع:فارس

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار