در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۶۲ برای شناسایی مواضع دشمن بعثی داخل هورشدیم و تا نزدیکی سنگرهای دشمن جلو رفتیم. ناگهان مشاهده کردیم از سه طرف، نیروهای گشتی عراقی در حال حرکت به طرف ما هستند و با قایقهای تندروی خود به ما نزدیک میشوند.
به گزارش شهدای ایران، شگفتیهای فراوانی در جریان رزم، شهادت و تشییع شهدا وجود داشته و دارد، شگفتیهای منظمی که برای جنگ با همه خشونت و ناملایماتش یک وجه ساختارشکن بهنام زیباییهای جنگ میسازد که فقط در نبردهایی همچون جنگ هشتساله ما رؤیت شده است، موقعیتهایی که از جنگ ما چیزی بهنام هشت سال دفاع مقدس ساخت. «مهرداد راهداری» جانباز و رزمنده هشت سال دفاع مقدس در روایتی در دفتر اول لحظههای آسمانی کاری از معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران به یکی از همین شگفتیها اشاره میکند و به نقل از شهید بشارتی به ذکر خاطره میپردازد. او میگوید:
بسیجی شهید مرتضی بشارتی در سال 1345 در زاهدان متولد شد. بارها به عنوان بسیجی به جبهه رفت و سرانجام در سن 20 سالگی بود که در 15 اسفند سال 65، در عملیات کربلای5 و در شلمچه به شهادت رسید. این شهید والامقام یکبار نقل میکرد و میگفت: در شب 21 ماه مبارک رمضان سال 62 برای شناسایی مواضع دشمن بعثی داخل هور شدیم و تا نزدیکی سنگرهای دشمن جلو رفتیم. در آنجا با کمال تعجب دیدیم در دو سنگری که روبروی ما بودند، در یک سنگر برای شهادت حضرت علی(ع) عزاداری و گریه و زاری میکردند و در سنگر دیگر جشن و شادی و پایکوبی داشتند و صدای تند موسیقی عربی بلند بود.
در این لحظات ناگهان مشاهده کردیم از سه طرف، نیروهای گشتی عراقی در حال حرکت به طرف ما هستند و با قایقهای تندروی خود هر لحظه به ما نزدیکتر میشوند تا ما را اسیر کنند. هر چند احساس میکردم چند لحظه بیشتر با اسارت فاصله ندارم اما نگران لو رفتن منطقهای بودم که در آینده برای عملیات در نظر گرفته شده بود. دلم خیلی شکست. همانطور که داخل قایق نشسته بودم، سرم را خم کردم و روی آب به حالت سجده قرار گرفتم و زیر لب آیه شریفه «وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدا و مِن خَلفِهم سَدا، فاغْشَیناهُم فهَم لایبُصِرون» را زمزمه میکردم که اسیر دشمن نشویم.
وقتی سرم را بالا آوردم تا ببینم جریان از چه قرار است، احساس کردم گویی زمان کاملا متوقف شده است. چون نه تنها هیچ صدایی به گوش نمیرسید بلکه هیچ کس هم در اطراف ما دیده نمیشد. بلافاصله و به سرعت پاروزنان خودمان را حدود 300 متر به عقب کشاندیم. بعد از لحظاتی دوباره سر و صدای عراقیها بلند شد ولی به لطف الهی و نصرت حق از محاصره آنان خارج شده بودیم.
*تسنیم
بسیجی شهید مرتضی بشارتی در سال 1345 در زاهدان متولد شد. بارها به عنوان بسیجی به جبهه رفت و سرانجام در سن 20 سالگی بود که در 15 اسفند سال 65، در عملیات کربلای5 و در شلمچه به شهادت رسید. این شهید والامقام یکبار نقل میکرد و میگفت: در شب 21 ماه مبارک رمضان سال 62 برای شناسایی مواضع دشمن بعثی داخل هور شدیم و تا نزدیکی سنگرهای دشمن جلو رفتیم. در آنجا با کمال تعجب دیدیم در دو سنگری که روبروی ما بودند، در یک سنگر برای شهادت حضرت علی(ع) عزاداری و گریه و زاری میکردند و در سنگر دیگر جشن و شادی و پایکوبی داشتند و صدای تند موسیقی عربی بلند بود.
در این لحظات ناگهان مشاهده کردیم از سه طرف، نیروهای گشتی عراقی در حال حرکت به طرف ما هستند و با قایقهای تندروی خود هر لحظه به ما نزدیکتر میشوند تا ما را اسیر کنند. هر چند احساس میکردم چند لحظه بیشتر با اسارت فاصله ندارم اما نگران لو رفتن منطقهای بودم که در آینده برای عملیات در نظر گرفته شده بود. دلم خیلی شکست. همانطور که داخل قایق نشسته بودم، سرم را خم کردم و روی آب به حالت سجده قرار گرفتم و زیر لب آیه شریفه «وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدا و مِن خَلفِهم سَدا، فاغْشَیناهُم فهَم لایبُصِرون» را زمزمه میکردم که اسیر دشمن نشویم.
وقتی سرم را بالا آوردم تا ببینم جریان از چه قرار است، احساس کردم گویی زمان کاملا متوقف شده است. چون نه تنها هیچ صدایی به گوش نمیرسید بلکه هیچ کس هم در اطراف ما دیده نمیشد. بلافاصله و به سرعت پاروزنان خودمان را حدود 300 متر به عقب کشاندیم. بعد از لحظاتی دوباره سر و صدای عراقیها بلند شد ولی به لطف الهی و نصرت حق از محاصره آنان خارج شده بودیم.
*تسنیم