شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۷۸۸۱
تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
حاشیه‌های تدفین شهدای گمنام در دانشگاه‌ها؛
این روزها که حضور شهدا در دانشگاه ها، فضای عطرآگینی را بوجود آورده، سوال دانشجویان دانشگاه آیت‌الله بروجردی از هم این است؛ خبر نداری که کی شهدای گمنام به دانشگاه ما می‌آیند؟
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ به اول پله‌ها می‌رسیم یا علی‌ می‌گوییم و بالا می رویم؛ در حالی که با هم صحبت می‌کنیم و باد سرد بر سر و صورتمان شلاق می‌زند؛ پله‌ها را یک به به یک زیرِ پا گذاشته تا به تپه «چغا» شهر بروجرد برای زیارت شهدای گمنام برسیم.
 
در میان مردم و دانشجویان این شهر رسم شده است که برای پنجشنبه شب یا جمعه شب یا هر شب و روز دیگر با هم قرار بگذارند و با وجود سرمای طاقت فرسا و باد سوزناکی که صورت هر بالا رونده‌ای از تپه را بی‌نصیب نمی‌گذارد، به زیارت شهدا بروند.
 
وقتی به بالای تپه می‌رسند، اول به نشانه‌ احترام سر خم می‌کنند و بعد از درد و دل با شهدا و خواندن زیارتنامه و فاتحه‌ای، دور هم جمع می‌شوند و در حضور شهدا شروع به گپ زدن می‌کنند.
 
این هفته باد با خودش سوز سختی را برای بچه‌ها تحفه آورده است و بچه‌ها مجبور شده‌اند در کاپشن‌‌هایشان فرو رفته و نزدیک‌تر به هم بنشینند و صحبت کنند. در حال گپ زدن هستند که یکی از بچه‌ها به سمت من بر می‌گردد و می‌گوید: «تو که آقای بیست و خرده‌ای هستی، خبر نداری که کی شهدای گمنام به دانشگاه ما می‌آیند؟»
 
من هم می‌گویم: «قبل از جواب دادن به سوالات اشکال نداره که من سوالی از تو بپرسم؟» که جواب می‌شنوم: «بپرس». می‌گویم: « مگر چه نیازی است در دانشگاه که یک نهاد آموزشی و پژوهشی است؛ شهید خاک شود؟ بهتر نیست که مسئولان دانشگاه وقتی را که صرف هماهنگی‌های لازم برای صورت گرفتن این کار می‌کنند، صرف امور آموزشی و رفاهی دانشگاه کرده و دانشگاه را برای هر چه بیشتر درس خواندن دانشجویان آماده کنند و دانشجویان هم به جای رفتن به قبور شهدا، وقتشان را صرف مطالعه کنند؟!»
 
بعد از طرح سوال از سکوتی که ایجاد شده است، استفاده می‌کنم و بچه‌ها را یک به یک از نظر می‌گذرانم. یکی در فکر فرو رفته است، دیگری صورتش را اخم کرده، سومی توجهش را از من گرفته و به تماشای شهر داده و آخری هم با لبخندی که در گوشه‌ لبش سبز شده است به من نگاه می‌کند.
 
سکوت را آن که در حال نگاه کردن به شهر است، می‌شکند و می‌گوید: «این حرف ها دیگه چیه که داری می‌زنی، اصلا سوالت آنقدر پرت و خارجه که نیاری به جواب دادن ندارد و خودت اگر یک ذره بهش فکر کنی، جوابت را پیدا می‌کنی و به مسخره بودن سوالت پی می بری.
 
به این قسمت از حرف هایش که می‌رسد، دیگری که به فکر فرو رفته بود به حرف می‌آید که: «چرا نباید این سوال را بپرسد؟ اتفاقا این سوال باید پرسیده شود. اصلاً حالا که فکرش را می‌کنم بد هم نمی‌گوید.»

 

پسری که اخم‌ کرده بود به میان حرفش می‌پرد و می‌گوید: «پس یکباره بگو ما که تا این بالا اومدیم، دانشجو نیستیم و به درس و علم اهمیت نمی‌دهیم. مگر نه این است که ما یکسری دانشجو هستیم که از خانواده‌ و شهرمان جدا شده‌ایم که درس بخوانیم تا هم دستمان جلوی کسی دراز نشود و هم برای رشد کشورمان تلاش کنیم و از همه مهمتر حالا که از آن دو جدا شده‌ایم، فرهنگ و تربیت درستمان را هم از دست ندهیم و حتی مستحکم‌ترش کنیم. حالا به نظر شما در این راه و در این دیارِ غریب جز کس یا کسانی که درد غریبی و گمنامی را کشیده‌اند و پیش خدا هم آبرو دارند و می‌توانند دست دیگران را بگیرند، کسی می‌تواند به ما کمک کند؟ با این وضع فرهنگی که همه چیز علیه ما شده‌ و تا ما را به فساد هم از نوع فکری و هم از نوع اخلاقی‌اش نکشد، دست بردار نیست. آخر مگر غیر از این است که آخر هفته که می‌شد دیگر نفسی برایمان نمی‌ماند که خود را به هفته‌ بعد برسانیم و تلاشمان را ادامه دهیم؟ مگر جز این است که به اینجا آمدن دوباره راه نفسمان را باز می‌کرد و حیات جدیدی به ما می‌داد؟»
 
حالا نوبت رفیق خنده رویمان بود تا حرفی بزند. او هم بعد از اینکه به تک تک ما نگاه کرد و کمی مکث کردو گفت: «اینکه شما می‌گویی بچه‌ها باید به درسشان برسند، درست. اینکه می‌گویی مسئولان دانشگاه باید شرایط مناسبی را برای آنان فراهم کنند، درست‌تر؛ اما باید هر چیزی را سر جای خودش باهاش برخورد کرد و برایش تصمیم گرفت. اینکه شما نگران درسِ بچه‌ها هستی خیلی خوب است؛ اما به نظرت درس بچه‌ها مهمتر است یا روحیه‌شان و وضعیت روانشان؟!
 
به نظر تو کسی که سواد دارد ولی آرمان و اعتقادی ندارد، بهتر است یا کسی که این دو را دارد، اما سواد ندارد یا کم دارد؟ کدام یک در زندگی مفیدترند؟ ما درس می‌خوانیم که گره‌ای باز کنیم و خدمتی کنیم. اگر این کارها را انجام ندهیم، هرچه درس خوانده‌ایم و در این سال‌ها کسب کرده ایم، ارزشی ندارد.
 
حال چگونه و اصلا با چه دلیلی باید از این آفت فرار کرد؟ آیا یکی از بهترین راه‌ها الگو گرفتن از بهترین آدم‌های روزگار نیست که جانشان را بر سر این نوعِ از کارها گذاشته‌اند؟ شاید بگویی خوب این الگوها را هم از طریق درس می‌توانند، بگیرند. من هم می‌گویم: شما در این درس‌هایی که ما داریم می‌خوانیم یک درس، یک پاراگراف یا یک خط به من نشان بده که به من دانشجو بگوید شما باید به این دلیل بمانی و برای کشورت و مردمت وقت بگذاری و عرق بریزی.
 
غیر از این است، من نوعی در رشته‌های فنی با عدد و رقم و... سر و کار دارم که نهایت کارشان این است که من را به بهترین کامپیوتر موجود در بین سایر کامپیوترهای انسان‌نما تبدیل کنند و چیزی که این وسط اصلا مهم نیست، فکر و روح من است. یا در رشته‌های زیرشاخه علوم انسانی که ترجمه‌ای هستند از غرب. غربی که معیارهای و ظوابطش با جامعه من فرق دارد و اصلا جهت حرکتشان برعکس است.
 
خوب شاید بگویی درس‌های عمومی که هستند. که بعید است این حرف را بزنی، چون خودت با ما سر کلاس مربوط به این دروس می‌نشینی و می‌دانی این درس‌ها وضعشان از دروس قبل خراب تر است. حالا به نظرت این شهدای گمنام که با خواست ما و زور ما نمی‌آیند؛ بلکه خودشان این آمدن را انتخاب می‌کنند، نمونه‌های عینی و حی آن الگوهایی که ما بهشان نیاز داریم تا دلیل تعهدمان به این دین و کشور را بدانیم، نیستند. کسانی که ما دانشجوها با ارتباط گرفتن و راهنمایی خواستن از آن‌ها می‌توانیم راهمان را پیدا کنیم.
 
از مسئولان و مهیا کردن شرایط هم پرسیدی که در این باره باید بگویم مواردی که ذکر کردی، مربوط به بخش رفاهی دانشگاه است و بحث شهدا هم مربوط به معاونت فرهنگی و نهاد نمایندگی است که هرکدام مسئول و بودجه مربوط و مخصوص به خودشان را دارند. تازه اگر ربطی هم پیدا می‌کردند، به نظر من اولویت اول می‌شد بحث شهدا چون اصلا وجود شهدا مایه‌ تذکری می‌شد برای خود مسئولان دانشگاه که بهتر و بیشتر کار کنند.
 
حالا همه‌ نگاه‌ها متوجه من است تا ببینند باز هم حرفی برای گفتن دارم. من هم زیاد منتظرشان نمی‌گذارم و می گویم: «خوب مگر همین مکان موجود نیست و اینها شهدای گمنام این شهر نیستند. دیگر چه نیازی به شهدای جدید برای دانشگاه هست؟» که او هم می‌گوید:« به نظرت روزمرگی و به روزمرگی افتادن بچه‌ها توسط استادها و درس‌ها اجازه فکر کردن به بالا آمدن و زیارت شهدا را به دانشجویان می‌دهد و اگر هم بدهد، در این سرما و با این شرایط چندتا از بچه‌ها می‌توانند به فکرشان عمل کنند؟ یا اصلا به شرایط دخترها فکر کرده‌ای؟ یا اینکه اصلا این ما هستیم که باید شرایط را برای هدایت بچه‌ها مهیا کنیم مثل سیره‌ پیامبر (صل الله علیه و آله) که نقل است ایشان برای هدایت مردم به دنبالشان می‌رفتند و شرایط لازم را برایشان مهیا می‌کردند و روششان این نبود که بروند و در گوشه‌ای بنشینند تا مردم به سراغ ایشان بیایند. ما هم باید روش‌ ایشان را دنبال کنیم.»
 
حرف‌هایش که تمام می‌شود دست‌هایم را به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌برم و بحث را ختم می‌کنم و با بچه‌ها آماده می‌شوم تا به سمت پایین حرکت کنیم.
 
فقط می‌ماند جواب سئوال رفیقمان درباره برنامه دانشگاه و تلاش‌هایی که برای ایجاد زمینه‌های مورد نیاز برای دفن شهدای گمنان کرده‌اند. سئوال وی را معاونت فرهنگی دانشگاه،حاج آقای توکلی اینگونه جواب می‌دهند که: ما مقدمات کار را انجام داده‌ایم. کارشناس مرکز حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس هم تابستان گذشته به دانشگاه آمدند و کارهای کارشناسی لازم را انجام داده‌اند.
 
درخواست دانشگاه ما در میان لیست درخواست دانشگاه‌های دیگر در صدر قرار دارد. حتی ما طرح‌های مربوط به فضا سازی محل تدفین شهدای گمنام که در نقاط دیگر کشور استفاده شده است، را به دست آورده‌ایم تا یک کار در سطح عالی ارائه دهیم و امیدواریم دانشگاه آیت الله بروجردی(ره) هم بزودی میزبان شهدای گمنام خواهد بود.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار