صدور بیانیه بالفور در نوامبر 1917، و نشست متفقین در ورسای در سال 1919، برای تعیین تکلیف سرزمینها و مناطق مختلفی که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به جا مانده بود و تصویب لایحه قیمومت فلسطین در سال 1922 و اعزام هربرت سموئیل به عنوان فرماندار کل به فلسطین در یک دوره زمانی مشخص، دقیقاً دارای پیام و مفهوم سیاسی قابل تأمل است.
به گزارش شهدای ایران،پا به پای تغییرات و تحولات در منطقه در راستای برپایی دولت یهودی، ایران نیز دچار دگرگونی و تغییراتی مشابه و سازگار با همان روند میشود. آن تعداد از افراد و کانونهایی که در روی کار آمدن و به قدرت رسیدن رضاخان، نقش و مشارکت دارند، نیز عمدتاً همان وابستگان به مجامع و سازمانهای اسرارآمیز یهودی و ماسونی بودند. از سرویس اطلاعاتی انگلستان تا سفارتخانه بریتانیا در تهران، از میرزاکریمخان رشتی و خاندان ریپورتر تا آیرون ساید انگلیسی و دیگر اشخاص ماسونی یا مأموران انگلیسی مستقر در تهران، تماماً در مسیری عمل کردند که سازمانهای یهودی مستقر در اروپا طراحی کرده بودند.
به هر حال، به قدرت رسیدن رضاخان یک حرکت سازمان یافته و هدفمند بود که از سوی مجامع قدرتمند یهودی مستقر در اروپا طراحی و توسط انگلستان و مأموران و نمایندگان انگلیس در ایران اجرا و عملی شد. در دوران صعود رضاخان به سلطنت، انگلستان پایتخت واقعی و مرکز فرماندهی امپراتوری جهانی صهیونیسم بود. انگلستان در دوران یاد شده کاملاً تحت سیطره و اراده صهیونیستها قرار داشت. عناصر ذینفوذ در کابینه انگلستان یا یهودی صهیونیست بودند مثل سر هربرت سموئیل یا پیوریتن شبه یهودی و صهیونیست مسیحی مثل لرد بالفور که یهودیتبار یا یهودی مخفی نیز قلمداد شده است.
روی کار آمدن رضاخان در ایران، در شرایط و موقعیتی اتفاق افتاد که جنگ جهانی اول به پایان رسیده و امپراتوری عثمانی ساقط شده بود. متفقین در پوشش کنفرانس ورسای برای بسیاری از ممالک اسلامی منطقه تعیین تکلیف کرده بودند. برای اداره سرزمین فلسطین نیز حول محور اعلامیه صهیونیستی بالفور وزیر امور خارجه وقت انگلستان، لایحه قیمومت تهیه و شرایط و زمینههای لازم را تحت پوشش «کانون ملی یهود» و در واقع «دولت یهودی» در فلسطین کاملاً آماده و مهیا کرده بودند.
از نظر آنها برای ایجاد «دولت یهود» با همان راهبرد خاص و مورد نظر رهبران و کانونهای قدرتمند یهودی و صهیونی در منطقه، باید فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در مناطق پیرامونی نیز کاملاً آماده و هماهنگ با استراتژی یادشده باشد. بر این اساس، سرزمین ایران با توجه به موقعیت ویژه جغرافیایی، تاریخی، تمدنی و فرهنگی نمیتوانست از دید دسیسهگران جهانی نادیده گرفته شود. زیرا برپایی دولت یهودی در فلسطین همة آرمان صهیونیسم نبود؛ بلکه حرکت آغاز شده در پوشش ایجاد دولت یهودی اهداف گستردهتر و مطالبات فراگیرتری را تعقیب میکردند که جغرافیایی به پهنه ایران را نیز باید دربر میگرفت. این مطالبات بخشی از آرمان عهد عتیقی مسیحایی بود. آن چنان که یکی از نویسندگان یهودی اعتراف کرده است:
«هدف صهیونیسم تأسیس دولت یهود در فلسطین تحت حمایت قدرتهای اروپایی [جهانی] است. صهیونیسم حتی در بعد سیاسی خود تنها یک مرحله از آرمان مسیحایی را محقق خواهد ساخت و به همین علت در صورت توفیق ممکن است به سوی تحقق کامل آن آرمان گام بردارد. این اقدام در صورت عدم توفیق نیز یهودیان را در مورد اصل آرمان دلسرد نخواهد کرد؛ زیرا آرمان مسیحایی از آزادی یهودیان گستردهتر و از تأسیس یک دولت یهودی مستقل فراگیرتر است. آرمان مسیحایی وعده میدهد که یهود یک قدرت جهانی در فلسطین تأسیس خواهد کرد و همه اقوام زمین در مقابل آن کرنش خواهند نمود.»
صرفنظر از ایده یا فرضیه یاد شده، از دیدگاه پارهای تئوریسینها و نظریهپردازان و رهبران صهیونی، برپایی دولت یهودی در فلسطین مستلزم ایجاد فضا و شرایط لازم در مناطق پیرامونی، قبل و بعد از تأسیس آن است.
بنابراین تهاجم قوای نظامی انگلیس به ایران به خصوص از ناحیه غرب، شمال و شرق ایران و اشغال مناطقی وسیع از این سرزمین در خلال جنگ جهانی اول که این کشور بیطرفی خود را در جنگ نیز اعلام کرده بود، گامی هماهنگ با رویدادهای منطقه خاورمیانه بود که متفقین و به خصوص انگلستان تعقیب میکردند. به بیان دیگر، اشغال ایران از سوی ارتش متفقین به خصوص انگلستان و اشغال فلسطین از سوی لشکر انگلیسی – یهودی به فرماندهی ژنرال آلنبی یهودی، کاملاً در یک جهت قابل ارزیابی هستند. فلسطین پس از آن که به کمیسر عالی اعزامی بریتانیا یعنی هربرت سموئیل یهودی تحویل داده شد و این یهودی صهیونیست اداره آن منطقه را در مسیر ایجاد برپایی دولت یهودی به دست گرفت، وارد مرحله تازهای در چارچوب استراتژی صهیونی در منطقه گردید.
سرزمین ایران نیز پس از حدود سه سال و نیم، از نیروهای مهاجم نظامی انگلستان در شرایطی تخلیه شد که عملیات کودتای سوم اسفند 1299ش/ فوریه 1921م، بر طبق برنامة کانونهای یهودی پشت پرده با موفقیت به انجام رسیده بود. اشغالگران نظامی انگلیس پس از این که کودتای رضاخان با موفقیت به انجام رسید دستور گرفتند که ایران را تخلیه کنند و چنین نیز شد. یادآوری این نکته بسیار حائز اهمیت و تاریخی نباید مورد اغماض قرار گیرد که در دوره تاریخی یاد شده، انگلستان کاملاً تحت سیطره اشخاص و کانونهای قدرتمند یهودی قرار داشت. صرفنظر از سلطه بلامنازع اقتصادی و پولی، حتی کابینه انگلستان را نیز عمدتاً یهودیهای صهیونیست یا پروتستانها و پیوریتنهای صهیونی معتقد به اصول و مبانی عهد عتیق و حامیان قدرتمند برپایی دولت یهودی، تحت اداره و کنترل خود داشتند که لرد بالفور و هربرت سموئیل نمونه آنها هستند.
دوره اشغال ایران از سوی انگلیس در جنگ جهانی اول، سرنوشتسازترین مرحله جنگ برای این سرزمین بود. در این برهه، انگلیسیها کشور را اشغال کردند؛ و درست در همین زمان بود که ایران به بزرگترین فاجعه تاریخ خود، یعنی قحطی 1919-1917م/1298-1296ش، دچار شد. حدود 8 تا 10 میلیون نفر – حدود نیمی از جمعیت کشور در آن زمان – در این قحطی تلف شدند. انگلیسیها جز چند اقدام جزئی تسکینی و بیاثر، نه تنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند، بلکه با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بینالنهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاستهای مالی – از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران – قحطی را شدت بخشیدند. در نتیجه تعداد بیشتری از مردم ایران با سیاستهای انگلیسیها از بین رفتند. این اقدام را میتوان با اطمینان مصداق عینی جنایت علیه بشریت تلقی کرد. ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بوده و از بدترین نسلکشیهای دوره معاصر لطمه دیده است.
اسناد و گزارشهای منتشر شده از آن دوران، هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که کشتار بیرحمانه مردم ایران و اقدام به نسلکشی وحشیانه مردم از سوی انگلستان یک برنامه و حرکت کاملاً دسیسهآمیز در راستای اهداف بلندتر و بزرگتر در مسیر آمادهسازی شرایط و فضای هماهنگ و همگون در این سرزمین با وقایع و رخدادهای منطقه بود. به طوری که نوشتهاند:
«عاملی اصلی تشدید و طولانی شدن قحطی که منجر به مرگ میلیونها ایرانی شد، سیاستهای بازرگانی و مالی بریتانیا بود. خرید غله در مقیاس وسیع، برای تأمین آذوقه نیروهای انگلیسی در ایران، بینالنهرین و روسیه، بر دامنه قحطی در ایران افزوده است. ژنرال دنسترویل در جایی با صراحتی عجیب ضمن اظهار تأسف به این واقعیت اعتراف کرده است که خریدهای غله از سوی انگلیسیها منجر به کمبود و افزایش قیمتها گردید و در نتیجه به مرگ شمار بسیاری از ایرانیان انجامید؛ از این عجیبتر گزارش سرگرد داناهو درباره تخلیه شهر مراغه در آستانه شکست ارتش انگلستان از ترکها [عثمانی] در سپتامبر 1918 است. انگلیسیها که قبلاً مواد غذایی بسیاری خریده [و مسبب بروز قحطی شده] بودند، ذخیره غله شهر را در شرایط سخت قحطی از میان بردند تا به دست ترکهای عثمانی نیفتد. و از هر دو عجیبتر این که، چگونه گفتهها و گزارشهای دنسترویل و داناهو، از دید دستگاه کنترل و سانسور اطلاعاتی بریتانیا مخفی مانده است؟! شاید این نکته که هر دو کتاب در شرایط بلافاصله پس از جنگ (داناهو، 1919 و دنسترویل 1920) منتشر شدهاند، پاسخی برای این سئوال باشد... در کتاب دیکسون، گزارش مفصلی درباره خرید گسترده غله توسط ارتش انگلستان در خراسان به چشم میخورد. این خریدها برای تأمین آذوقه نیروهای انگلیسی به فراندهی ژنرال مالسون در جنوب روسیه صورت گرفته است. شواهد و مدارک مستندی از گزارشهای روزنامهها و نیز گزارشهای میسیونرهای آمریکایی در دست است که نشان میدهد که در همان زمان که مردم مشهد گرفتار قحطی هولناک بودهاند، انگلیسیها مشغول خرید گسترده غله در منطقه بودهاند. ... بارزترین نمونه این وضع، قحطی در رشت – گیلان – است. از گزارشهای مکرر میسیونرهای آمریکایی در رشت درمییابیم که این شهر در آغاز از قحطی هولناکی که دیگر نقاط ایران را دربر گرفته بود، به دور بود. اکثر کسانی که در رشت، در معرض گرسنگی و بیماری قرار داشتند، پناهندگان دیگر نقاط ایران بودند که اکثراً [توسط مردم] تیمار و تغذیه میشدند. شهر در ژوئن 1918 به دست ارتش انگلستان افتاد، اما کنترل مؤثر شهر تا هنگام شکست جنگلیها – در اواخر ژوئیه 1918 – محقق نشد. اندکی پس از اشغال رشت توسط انگلیسیها، گیلان و از جمله شهر رشت نیز دچار قحطی شد. دلیل این امر در کتاب ژنرال دنسترویل آمده است. اندکی پس از اشغال گیلان، انگلیسیها برنج و دیگر مواد غذایی (از جمله هندوانه، عسل و حتی خاویار) را برای تغذیه ارتش انگلستان در باکو... خریدند. همزمان با خرید غله در نواحی شمالی و غربی ایران توسط «اداره منابع محلی بینالنهرین»، انگلیسیها در شرق ایران نیز دست به خرید غله زدند. زمانی که قحطی مرگبار ایران را دربر گرفته بود، انگلیسیها علاوه بر خرید گسترده مواد غذایی، از واردات مواد غذایی از هند و بینالنهرین – همسایگان غربی و شرقی ایران – جلوگیری میکردند. از اسناد متعدد وزارت خارجه آمریکا روشن میشود که آمریکا نیز کاملاً در جریان میزان گسترده خرید غله توسط انگلیسیها در ایران – در شرایطی که قحطی و گرسنگی جمعیت ایران را از دم تیغ میگذراند – بوده است. ... دولت ایالات متحده تلویحاً به قتلعام در ایران رضایت داده بود.»
به راستی تبانی قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی اول برای تحمیل چنین وضعیت و شرایط بر مردم و سرزمین ایران چگونه قابل ارزیابی و تحلیل است؟ با توجه به مستندات موجود، اگر بپذیریم که قدرتهای جهانی یاد شده در آن دوران کاملاً تحت نفوذ و بلکه سیطره زرسالاران یهودی و کانونهای قدرتمند یهودی و صهیونیستی قرار داشتند و اداره میشدند و از سوی دیگر جنگ جهانی اول نیز توطئهای برنامهریزی شده از سوی همان اشخاص و کانونها در مسیر تحقق آرمان صهیونی برپایی دولت یهودی در فلسطین بود، پاسخ بسیاری از سئوالها را خواهیم یافت.
کانونهای یادشده پس از ایجاد چنین فضا و شرایطی است که زمینه را برای روی کار آوردن شخصی چون رضاخان بر اریکة قدرت ایران لازم و مناسب میبینند. بنابراین سلطنت رضاخان در ایران مولود همان توطئه جهانی کانونهای صهیونی دسیسهگر است که در ترکیه آتاتورک، در فلسطین سموئیل، و در اردن و عراق عبدالله و فیصل از خاندان شریف حسین را بر سر کار آوردند.
گفتنی است که همه این عوامل و عناصر، در سیاستهای داخلی و نیز مناسبات خارجی خود، با آرمان صهیونیستی ایجاد دولت یهودی در فلسطین موافقت کامل نشان دادند و حتی برای فراهم آوردن زمینهها و شرایط موردنظر کانونهای صهیونی و رهبران آنها از هیچ تلاش و کوشش و کمکی دریغ نورزیدند.
رضاخان زمانی که پلههای صعود را میپیمود با بعضی افراد و تشکلهای مرموز ارتباط اسرارآمیزی داشت. به گفته فردوست:
«رضا و مقامات انگلیسی واسطههایی داشتند که یکی از آنها خان اکبر [میرزاکریمخان رشتی] و دیگری [اردشیر] پدر شاپورجی بود. سرداراسعد بختیاری، که مدتی وزیر جنگ رضا بود، نیز با سفارت انگلیس تماس داشت و شاید او هم مدتی از این واسطهها بود... یکی از مهرههای مهمی که واسطه رضاخان با انگلیسیها بود و از محرمانهترین اسرار رضا اطلاع داشت و هیچکس دیگر را سراغ ندارم که به اندازه او در وقایع پشت پردة حکومت رضاخان مطلع باشد، سلیمان بهبودی است.»
فردوست در ادامه سلیمان بهبودی را محرمترین فرد حتی در زندگی خصوصی رضاخان معرفی میکند.
جالب این است که سلیمان بهبودی نیز از دانشآموختگان آموزشگاههای یهودی - صهیونیستی آلیانس در ایران و دستپروردة همان کانونهای دسیسهآمیز و عضو لژ فراماسونری بود.
البته بعضی اشخاص کمتر شناخته شده نیز رفت و آمدهایی با رضاخان داشتند که دکتر مسنن یهودی دندانپزشک ، دکتر امینی پزشک یهودی همدانی و دکتر کورت اریش نومان پزشک یهودی آلمانیتبار رضاخان و... از آن جمله بودند.
بر اساس مستندات موجود، یکی دیگر از عناصری که رابط بین رضاخان و انگلیسیها و بعضی محافل پشت پرده بود، محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) بود که هم در صعود رضاخان به سلطنت و هم پسرش محمدرضا نقش مهم داشت.
محمدعلی فروغی یهودیتبار و استاد اعظم فراماسونری اولین نخستوزیر رضاخان پس از به قدرت رسیدن او بود و در عملکرد رضاخان نقش اساسی و محوری داشت.
بر اساس مندرجات بعضی منابع صهیونیستی:
«در دوره احمدشاه قاجار، تقریباً تمام رجال سیاسی ایران، از جمله سردارسپه، رضا پهلوی، از فعالیتهای صهیونیستی در ایران باخبر بودند. [آنها] حتی در پارهای جشنها [مجالس] صهیونیستی شرکت میجستند [...]. وزارتخانههای ایران آن دوره، سدّ راه فعالیتهای صهیونیستی نمیشدند.»
بر اساس اعتراف همان منابع، مسئله انتقال و مهاجرت یهودیان به فلسطین به منظور برپایی دولت یهودی، به عنوان رکن اساسی فعالیت صهیونیسم جهانی و در سراسر دوره سلطنت رضاخان در ایران استمرار داشت. [حتی] رضاشاه در چند مورد دستور داد که تبلیغات ضدصهیونیستی مجامع اسلامی علیه مهاجرت یهودیان ایران [به فلسطین] در جراید کشور چاپ و منتشر [و علنی] نشود.
همسویی رضاخان با تکاپوی صهیونیستی در ایران و مساعدت و همکاری او با کانونهای یهودی و صهیونی در مسیر فراهمسازی زمینهها برای برپایی دولت صهیونیستی از فرازهای حساس و اسرارآمیز تاریخ معاصر ایران است. خدمات شایان توجه رضاخان به آرمان صهیونیسم و مساعدت و همکاری همه جانبه او با حرکتهای صهیونیستی در ایران، آن چنان جایگاهی نزد رهبران و کانونهای صهیونیستی داشت که تاریخنگاران و نویسندگان مشهور یهودی و صهیونیست تصریح و تأکید کردهاند که «دوره سلطنت رضاخان برای یهودیان ایران، نظیر زمان کورش کبیر و عصر فرزند او محمدرضا نظیر عصر داریوش اول بوده است.»
به اعتراف منابع یهودی:
«رضاشاه به یهودیان اعتماد تام و کامل داشت و به یهودیان جهان، به ویژه آلمان احترام میگذاشت. یکی از بهترین دلایل این ادعا، همین که پزشک مخصوص رضاشاه دکتر کورت اریش نومان که نخست در برلن طبابت میکرد و بعداً به ایران مهاجرت کرده بود، یک آلمانی یهودیتبار بود. »
صهیونیستها و کانونهای صهیونیستی نیز روزِ به سلطنت رسیدن رضاخان و نیز کودتای سوم اسفند را به منزله روز احیای عظمت و اقتدار یهود ارزیابی و تحلیل میکردند و همه ساله با برپایی مراسم ویژه، سعی در بزرگداشت این روزها داشتند. در یکی از منابع صهیونیستی در این باره چنین آمده است:
«فرارسیدن روز تاریخی سوم اسفند، یعنی روز تجدید استقلال و آزادی ایران، همه را به یاد رشادت و از خودگذشتگی رادمردی دلیر میاندازد که عظمت و اقتدار از دست رفتة نیاکان بزرگ و پرافتخار ما را دوباره به دست آورد.»
همراهی رضاخان با صهیونیستها آن چنان بود که در زمان سلطنت او، کانونها و سازمانهای صهیونیستی، طرح توطئهآمیز و پیچیدهای را تدوین و طراحی کرده بودند؛ و بر اساس آن تصرف مناطق بسیار وسیعی از سرزمین ایران را تعقیب میکردند. آنها از قِبَل این طرح دسیسهآمیز، سعی در انتقال و اسکان شمار وسیعی از یهودیان نقاط مختلف جهان در پارهای از مناطق ایران داشتند. این حرکتی بود که عیناً و همزمان در سرزمین فلسطین تعقیب میشد و در حال اجرا بود.
سازمانهای جهانی صهیونی برای تحقق اهداف و برنامههای پیچیده خود طرحی هشت مادهای تدوین و توسط یکی از رهبران تشکیلات مرکزی صهیونیسم ایران به نام عزیزالله نعیم، در سال 1310ش/1931م، به دربار رضاخان ارسال کردند. این طرح، تحت پوشش عناوین فریبنده چون «آباد کردن اراضی خالصه ایران» از سوی بعضی سازمانهای یهودی مستقر در اروپا و آمریکا، زمینه انتقال و استقرار هزاران یهودی از نقاط مختلف دنیا به ایران را توجیه و ایجاد پایگاههای پوششی برای صهیونیسم جهانی در این سرزمین را تسهیل میکرد.
این طرح، دقیق و حساب شده بود و چگونگی توطئه اشغال فلسطین را در ذهن تداعی میکرد، و بر اساس آن، ضمن اعطای آزادی کامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به یهودیان مهاجر خارجی، پس از دو سال اقامت در ایران، اوراق هویت و شناسنامة رسمی ایرانی به آنها اعطا میشد. نکته قابل توجه در توجیه این طرح صهیونیستی از سوی طراحان آن، اشاره به آمار جمعیت ایران آن زمان است که در آن چنین تصریح شده بود:
«شرط اول جلب توجه انجمن بزرگ خیریه یهود (اروپا و آمریکا)، وضع قوانین راجع به آزادی و حریت عقاید و معتقدات و تساوی حقوق افراد مملکت است که در ایران نیز مانند سایر ممالک متمدنه، افراد ایرانی همین حقوق را دارا هستند. مساحت فعلی ایران یک میلیون [و] ششصد و پنجاه هزار کیلومتر مربع است و فقط دوازده میلیون جمعیت دارد، در صورتی که مملکت فرانسه که مساحتش تقریباً ثلث مساحت ایران است، چهل میلیون نفوس دارد. بنابراین ایران گنجایش چندین برابر ساکنین حالیه را دارد.»
گفتنی است در طرح صهیونیستی یادشده به آمار جمعیت 12 میلیون نفری ایران در سال 1310ش/1931م، اشاره شده، در حالی که هفده سال پیش از این، یعنی قبل از شروع جنگ جهانی اول در 1293ش/1914م، جمعیت ایران افزون بر بیست میلیون نفر بود. این کاهش جمعیت، چیزی نبود، جز توطئة همان کانونهای صهیونیستی مستقر در اروپا و آمریکا که توانسته بودند بر اثر قحطی و نسلکشی بزرگ طی سالهای پایانی جنگ اول در سراسر ایران، حدود هشت تا ده میلیون نفر ایرانی را قربانی توطئهای کنند که محور آن راهبرد، تأسیس دولت یهودی در فلسطین بود.
سیاستهای فرهنگی و اجتماعی رضاخان نیز کاملاً همسو و همجهت با تکاپوهای صهیونیستی بود. به گفته فردوست:
«یکی از اقدامات رضاخان مسئله منع لباس روحانیت بود و بساط لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی. از میان روحانیون عدة معدود و معینی جواز لباس داشتند و بقیه اگر با عبا و عمامه به خیابان میرفتند، عمامه را از سرشان برمیداشتند و به گردنشان میآویختند و توهین میکردند.» دشمنی رضاخان با روحانیون و علمای دین اسلام و رفتار سفاکانه او نسبت به آنها بر کسی پوشیده نیست و به شهادت رساندن سیدحسن مدرس نمونه بارز آن است؛ و نیز کشتار مردم مسلمان معترض به کلاه و لباس متحدالشکل فرنگی، در مسجد گوهرشاد از سوی نظامیان ارتش و به دستور مستقیم رضاخان ، صرفاً به معنی درندهخویی و سفاکی این شخص نمیتواند باشد، بلکه نشانگر مأموریتی است که بر عهده او گذارده شده بود تا با تغییر هویت اسلامی این سرزمین آرمان اربابان خود را محقق سازد.
تقابل و مبارزه با ارزشها، مراسم و شعائر دینی از یک سو و تلاش هدفمند برای ترویج باستانگرایی در ایران و اثبات فرضیه صهیونی پیوند دوستی میان ایرانیان و یهودیان در دوره باستان، محور حرکت فرهنگی سلطنت رضاخان و ساخته و پرداخته همان کانونهای یهودی و لژهای ماسونی مستقر در اروپا بود. اما از سوی بعضی عناصر و ایادی ایرانی آنها از قبیل محمدعلی فروغی تدوین و تبلیغ میشد.
آن گونه که نوشتهاند:
«فروغی حلقة واسط نسل کهن فراماسونهای عهد قاجار (ملکمها و مشیرالدولهها) و فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پیرنیا، تقیزاده، محمود جم، علی منصور، حکیمالملک و...) روح فراماسونری را از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید. ... فروغی اندیشهپرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستانگرایی» را که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، دربر داشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاک زاد و ایران نژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند... او میخواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید چگونه با رضاخان سلوک کرد و به رضاخان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد! رضاخان قزاق، دیگر «خان» و «میرپنج» و حتی «سردارسپه» نیست؛ او اینک «شاه شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کورش و داریوش و نوشیروان است. انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود و پهلویهایی مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان حتی در عرصة نام نیز «یگانه» و «بیهمتا» بماند! آری فروغی ایدئولوژی را پیریزی کرد که طی دوران سلطنت پهلوی اول و دوم، با صرف هزینههای گزاف و بکارگیری انبوهی از محققان و مصنّفان و دانشگاهیان درجه اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی، تجلیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله سالشمار هجری حذف شد و به جای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید! ... همه این اقدامات یک هدف داشت: ترویج اندیشه و روانشناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز که در آن شاه نه انسانی مانند سایر انسانها، بلکه «ابرمرد» و حتی «نیمه خدا» است. زیرا، تنها چنین شاهی است که میتواند به عنوان یک دیکتاتور مطلقالعنان بر توده «عوام» فرمان راند و سلطة سیاسی – فرهنگی نواستعمار را تأمین کند.»
در هر حال، تاریخنگاران و پژوهشگران، نقش فروغی را در روی کار آوردن رضاخان و صعود او به تخت سلطنت و تحکیم و تقویت پایههای قدرت این دیکتاتور را بسیار اساسی و مهم دانستهاند:
«فروغی در سه مقطع حساس حیات سلسله پهلوی نقش اصلی داشت: او نخستین رئیسالوزرای رضاخان بود که «شنل آبی» سلطنت را بر دوش او استوار ساخت. سپس در سالهای 1312-1314 که رضاخان مأموریت یافت تا مهلکترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد، و برنامه زیرکن کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلامزدایی را با خشونت و سبعیّت به اجرا درآورد، باز فروغی نخستوزیر بود. و فروغی آخرین رئیسالوزرای رضاخان بود، که لحظات ترس و دلهرة «دیکتاتور» به فریاد او رسید و به خاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد و بالاخره به عنوان نخستین نخستوزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر فرق محمدرضا نهاد.»
آیا میتوان تصور کرد که یک عنصر یهودی تبار و استاد اعظم فراماسونری به طور اتفاقی چنین جایگاه و نقش برجسته و اساسی در تحولات و رویدادهای بزرگ تاریخ معاصر ایران به عهده داشته باشد؟ آن چه مسلم و قطعی است، فروغی نه فقط از سوی رئیس سرویس اطلاعاتی انگلیس (MI-6) در ایران یعنی آلن چارلز ترات ، که در پوشش کاردار سفارت بریتانیا در ایران فعالیت میکرد، و محافل قدرتمند و ذینفوذ فراماسونری، بلکه همان اشخاص و مقامات مرتبط به امپراطوری جهانی صهیونیسم، مأموریت یافت که عملیات انتقال آرام قدرت از رضاخان به پسرش محمدرضا را به گونهای سامان دهد که به منافع اربابان در این سرزمین هیچ لطمه و خسارتی وارد نشود و به علاوه همان فرهنگ و ادبیات ویژهای که در دوران دیکتاتوری رضاخان در ایران، پایهگذاری شده بود با شیوهای نوین و مدرن و در عین حال پیچیدهتر در مسیر مطامع اربابان دنبال شود.
به هر روی، در خلال جنگ جهانی دوم، پس از این که مأموریت رضاخان از دیدگاه اربابان پایان یافته ارزیابی شد، مقدمات خلع او از سلطنت و روی کار آمدن پسرش فراهم و سپس عملی گردید و محمدرضا پهلوی در شهریور سال 1320، در خلال جنگ جهانی دوم، بر تخت سلطنت نشست.
جنگ جهانی دوم سناریوی تکمیلی جنگ جهانی اول و حلقه مکمل آن برای برپایی دولت یهودی بود. جنگ جهانی دوم را همان اشخاص و کانونهایی برپا کرده بودند که جنگ جهانی اول را تدارک دیده و آغاز کردند. با جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی متلاشی شد و فلسطین به اشغال انگلستان درآمد و زمینهها برای برپایی دولت اسرائیل فراهم شد. با جنگ جهانی دوم موانع فراوان موجود بر سر راه تأسیس دولت یهودی از سر راه برداشته شد. آنچنان که هنوز چند سالی از خاتمه جنگ سپری نشده بود که به دنبال یک تبانی میان قدرتهای جهانی و سازمان جهانی صهیونیسم، سازمان جدیدالتأسیس ملل متحد برای حل مسئله دخالت کرد و مجمع عمومی در 27 نوامبر سال 1947 در یک جلسه نمایشی و تشریفاتی بر اساس قطعنامه 181، به تقسیم فلسطین به دو کشور عربی و یهودی رأی داد. این قطعنامه با رایزنی پشت پرده کانونها و اشخاص ذینفوذ صهیونی و تحت فشار آمریکا تدوین و سرانجام به تصویب رسید. قطعنامه 181، حرکتی حساب شده برای محقق ساختن اعلامیه بالفور (نوامبر 1917) و جامة عمل پوشاندن به لایحه قیمومت فلسطین از یک سو و تهیه مقدمات به اصطلاح قانونی، حقوقی و بینالمللی برای تأسیس دولت اسرائیل از سوی دیگر بود. آنچنان که با استناد به همین قطعنامه، رهبران صهیونیست پس از توافق محرمانه و پشت پرده با انگلستان - که فلسطین را تحت اشغال داشت - در شب 15 ماه مه 1948م/ اردیبهشت 1327ش، در هتل «کینگ داود» تلآویو موجودیت دولت اسرائیل را اعلام کردند که بلافاصله از سوی آمریکا، انگلیس و سپس شوروی به رسمیت شناخته شد.
منبع:تقیپور، محمدتقی، ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی، ج 1،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،1390، ص 47 تا 54