پروژه تجزیه آمریکا در واقع به قاعده"اگر نتوانستی تمام چیزی را به دست آوری به بخشی از آن قانع باش " باز می گردد. سیاستمداران آمریکایی در نظر دارند ۵ کشور عربی منطقه را به ۱۸ دولت کوچکتر تجزیه کنند.
به گزارش شهدای ایران، امین حطیط نویسنده و تحلیلگر راهبردی منطقه با انتشار مقاله ای در پایگاه خبری البناء در خصوص طرح تجزیه کشورهای منطقه چنین می نویسد:
زمانی که آمریکا با تمام وزنه نظامی خود وارد منطقه خاورمیانه شد این رویداد در سال 1991 و تحت عنوان طوفان صحرا صورت گرفت، این عملیات باهدف آزاد سازی کویت از تجاوز صدام حسین که با فرمان و چراغ سبز خود آمریکایی ها صورت گرفته بود، انجام شد، هدف آمریکا از این لشگر کشی به دست آوردن نفت عربی بود، از این رو می کوشید بعد از آن گذرگاه های دریایی انتقال این نفت را به دست بگیرد، تا شریان عبور نفت به کشورهای جهان از منطقه را برای خود محفوظ سازد، آمریکا می کوشید زمام امور را در این بخش از جهان براساس راهکارهای جدید اداره اوضاع جهانی به دست گیرد، آمریکا از فرصت نظام تک قطبی پیش آمده در جهان و منطقه در آن روز بهره گرفت و و کوشید تا این منطقه را هم به مستعمره ای جدید برای خود مبدل سازد، آنها به دنبال منطقه ای برای خود بودند تا در آن کسی جرات بیان اعتراض و نارضایتی نداشته باشد.
آمریکا در بخش نخست از این طرح خود برای منطقه خلیج فارس موفق بود، و تنها در مدت دو هفته منطقه را به مدیترانه ای جدید تبدیل کرد، آمریکایی ها حتی گمان می کردند ایران و سوریه هم گوش به فرمان آمریکا خواهند بود، و در این راستا این دو کشور در صف انتظار برای بیان اطاعت خود از آمریکا خواهند بود، اما در اینجا بود که عملکرد ناموفق و نادرست آمریکایی ها مشخص شد، این اشتباه بزرگ آمریکا زمانی ثابت شد که این دو کشور نه تنها حاضر به تسلیم در برابر آمریکا نشدند بلکه این دو کشور به میزبانانی برای گروه های مقاومت هم تبدیل شدند، مقاومتی که با هم پیمان آمریکا مخالف بودند و با آن دشمنی می کردند و با آلت دست آمریکا در منطقه که اسرائیل است در لبنان و فلسطین برخورد کردند.
حمایت از مقاومت باعث پدیدار شدن محوری به نام محور مقاومت در بطن خاورمیانه شد و این امر یعنی محور مقاومت در برابر رویایی آمریکا برای خلق مستعمره ای جدید در خاورمیانه ایستاد و تنها منافع ملت های منطقه را این مقاومت مد نظر داشت.
بعد از گذشت دو دهه از رویارویی نظامی و نزاع در منطقه که آمریکا سرکردگی آن را با مجوز شورای امنیت به زور در سال 1991 از آن به دست آورد یک سابقه نادرستی از شورای امنیت در این باره در نقض قوانین بین المللی روی داد، از همان زمان بود که آمریکا به درستی دریافت که با وجود این محور مقاومت تحقق رویایی سیطره بر خاورمیانه یک رویای دور از دسترس است، بعد از گذشت چهار سال از برافروختن آتش عربی در منطقه واشنگتن این واقعیت را دریافت که تحقق این موفقیت ها آن هم با وجود محور مقاومت امری ناممکن و محال است، چرا که آمریکا اکنون به این نتیجه رسیده است که کشورهای محور مقاومت به توان بالای نظامی و تجربه کافی رزمی دست یافته اند و این امر مانع از سلطه نظامی بر این کشورها می شود و کسی نمی تواند برای ناگزیر کردنشان به پیروی از خواسته ها و راهبردهای آمریکایی در منطقه کاری کرد، از این رو نه استفاده از راهبرد جنگ نرم و راهبرد نیروی نظامی ممکن نیست.
با این درک از واقعیت های موجود آمریکا به راهبردی دیگر متوسل شد و در این راستا میزان خسارت ها را برآورد کرد و سعی کرد بیشترین دست آوردهای ممکن را کسب کند، و از این گفته استفاده کرد که : "اگر همه را نمی توانی درک کنی همه را ترک نکن ، و این بدان معنی است که اگر نتوانستی کل خاورمیانه را به دست آوری از تمام آن چشم پوشی نکن." از این رو اندیشه خروج از خاورمیانه برای آمریکا به مثابه خودکشی است، از این رو آمریکا هرگز چنین وضعی را برای خود نمی تواند تصور کند، در نتیجه آمریکا امروزه در قبال دو مساله متقاعد شده است، یکی این که محال است تصمیم گیری در منطقه خاورمیانه منحصرا برای او باشد و مساله دوم این است که عقب نشینی و خروج از خاورمیانه هم خطرناک است از این رو هرگز به آن تن نمی دهد، اما از میان این دو غیر ممکن آمریکا یک راه سوم دو بخشی را هم برگزیده است :
الف – نخست زنده کردن طرح قدیمی وجدید مبتنی بر تجزیه است، همان طرحی که آمریکا برای لبنان در سال 1975 به عنوان یک گزینه مطرح کرد، و در سال های اخیر هم به شیوه ای این طرح در سودان اجرایی شده است و این طرح همان پروژه تجزیه کشورها براساس معیارهای نژادی ، دینی ، مذهبی و طایفه ای و مسائل دیگر است، به گونه ای که دولتی که از این طرح زاده می شود نمی تواند قدرت لازمه برای تهدید پروژه صهیونیستی آمریکایی با پایگاه اسرائیلی را از آن خود سازد، همچنین چنین دولتی قادر به تامین منابع لازم برای برقراری آرامش را نخواهد داشت و سرمایه گذاری داخلی هم در آن ناممکن خواهد بود و زمینه را برای نیازمندی و وابستگی به خارج را فراهم می سازد. از این رو هرکس که با آمریکا در این باره مخالفت کند، در خندقی قرار می گیرد و موافقان آمریکا هم در سنگری دیگر قرار خواهند گرفت و هر دو باهم درگیر می شوند و در این بین آمریکا و اسرائیل نقش داور را بین آنها ایفا خواهند کرد.
ب – مساله دوم تلاش برای معامله جداگانه با تشکیلات محور مقاومت است مسائلی که به زعم آمریکا می تواند موجب تطمیع برای موافقت با تصمیم های آمریکا و تامین منافع واشنگتن در منطقه منتهی شود، از این رو آمریکایی ها می کوشند از این طریق به سیاست مهار دست یابند و در پروژه سلطه بر دیگران بازبینی لازم را انجام دهند و از سیاست صبر و گذر زمان استفاده کنند.
در اجرای عملی این بخش آمریکایی ها برای آزمایش این بند از شیوه دوم رفتاری استفاده کرد و منطق معامله را پیش برد و تجربه در قبال سوریه درباره آن چه توافق خلع سلاح شیمیایی خوانده می شود اجرایی شد و در قبال ایران هم تجربه دوم صورت گرفت و از طریق آن چه که به چارچوب توافق خوانده می شود درقبال پرونده هسته ای ایران مطرح شد.
در ارزیابی اولی و بعد از آن در ارزیابی عمیق تر مساله آمریکایی ها دریافتند این دو طرف یا آمادگی ندارند یا اصلا حاضر به قبول اندیشه تن دادن به چشم پوشی ها نیستند و با سیاست های چالش برانگیز و تحریک کننده هرگز موافقت نمی کنند،از این رو آمریکا بار دیگر اطمینان یافت در این باره هم متحمل شکستی سنگین شده است، و به قول معروف نمی توان به این منازل از درب پشتی وارد شد، از این رو اکنون آمریکا به این باور رسیده است که برای اجرای طرح سلطه یافتن بر منطقه و استعمار کشورهای آن تنها باید از گزینه تجزیه منطقه استفاده کرد،از این رو این طرح را اکنون از عراق شروع کرده است و تلویحا از آغاز آن در این کشور خبر می دهد.
پروژه تجزیه ای را که آمریکا به آن اکنون بازگشته است در واقع همان بازگشت به قاعده اگر نتوانستی تمام چیزی را به دست آوری به بخشی از آن قانع باش روی آورده است، اکنون آمریکا می خواهد با به دست آوردن قسمتی از یک سرزمین با آتش فتنه در آن بر بخش دیگرش سلطه یابد، اینجاست که اسرائیل با مشغول شدن کشورها به مشکلات خود فرصت بهره برداری از این جنگ های داخلی و فقرشان و جنایاتشان و خستگی آنها بهره برداری می کند.
اما مضمون این پروژه آمریکایی برای منطقه و نحوه اجرایی شدنش به این صورت است که سیاستمداران آمریکایی در نظر دارند 5 کشور عربی منطقه را به 18 دولت کوچکتر تجزیه کنند، قیچی تجزیه قرار است به صورت خاص دامن عراق ، سوریه ، یمن ، لبنان و عربستان سعودی را کوتاه و تجزیه کند، در این بین دامن مصر هم به دور از این قیچی نخواهد بود، یا بعد از عربستان سعودی و یا قبل از آن، مصر به تجزیه گرفتار خواهد شد و قرار است دولت مقدسات اسلامی با فرا گرفتن مکه مکرمه و مدینه منوره تشکیل شود، و این امر با هدف جلب رضایت همپیمانان آمریکا از بین کشورهای عربی صورت خواهد گرفت، و قرار است اداره این اماکن از دستان عربی خارج شوند و اردن هم قرار است وظیفه میهن جایگزین فلسطینیها را ایفا کند.
اکنون خطر تجزیه کشورهای منطقه به یک خطری جدی تبدیل شده است و آمریکا هم عملا برای اجرای آن کلیدش را از طریق تدوین قانونی در کنگره آمریکا تدارک دیده است و این امر از ایجاد دولت مرکزی در بغداد جلوگیری خواهد کرد و نقش بغداد را در عراق کم رنگ می کند، و عملا به تشکیل شدن سه منطقه بزرگ جدا از هم در عراق اذعان خواهد کرد.
و تلاش عربستان سعودی و ترکیه برای ایجاد مناطق پرواز ممنوع و مناطق به اصطلاح امن در داخل خاک سوریه مقدمه ای برای تجزیه خاک سوریه است و این امر دیگر بر کسی پوشیده نیست، اما اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا این طرح به موفقیت خواهد انجامید ؟.
ما معتقدیم و از روی آگاهی از توان میدانی و توانایی های موجود نزد مخالفان این پروژه می گوییم که محور مقاومت و ملت این محور در بین جامعه عربی و اسلامی که جمعیتی بسیار زیاد هستند و برخلاف تبلیغات رسانه های غربی تعداد کمی نیستند ما سرنوشت این طرح را حتمی بودن شکستش می دانیم و برای این امر علت هایی را بر می شماریم :
1 – توانایی های میدانی مورد تایید که بازدارنده بوده و همچون مانعی بر سر اجرای این پروژه قرار دارند، و تجزیه و تقسیم را ناممکن می سازند، و محور مقاومت قدرت ها و توانایی هایی دارد که صاحب این پروژه از آن به خوبی آگاه است، توانایی هایی که چهارسال آتش سوزی های عربی هم نتوانست دربرابر این توانایی ها بایستد، اکنون باید گفت این محور در طول این مدت بر تجربیات خود افزوده است و تجزبیات جدیدی را اندوخته است و توانایی های بالای این محور دشمن را حیران کرده است.
2 – هوشیاری سیاسی نخبگان که در وجود طبقه ای از اندیشمندان و صاحبان نظر و دارندگان هوش عالی و افراد شجاع قابل تصور است و مواضع به موقع آنها باعث فاش شدن به هنگام توطئه ها و شکل گیری نظر عمومی و اهرم فشار اجتماعی می شود.
3 – مخالفت ملت ها با پروژه های تجزیه، چرا که با وجود تمام تلاش های دشمنان برای ایجاد محیطی تجزیه طلبانه براساس نژاد و دین و مذهب پایگاه مردمی نیرومند با این طرح به شدت مخالفت می کنند، حال این که برخی از افراد مزدور و بندگان پول و ثروت و شهوت قدرت به چنگ دشمن گرفتار آمده اند.
4 – مهیا نبودن شرایط بین المللی برای اجرایی کردن چنین طرح های غربی آن هم به آن سادگی که امریکایی ها تصور می کردند، البته در این بین لازم است صدای مخالف روسیه با چنین طرح هایی را یادآور شویم، که در شورای امنیت قابل ملاحظه است و همصدایی چنین با این موضوع قابل تامل است.
با وجود تمام این مسائل و با وجود اطلاع یافتن از پروژه تجزیه ما می دانیم این عوامل بازدارنده و مانع از تحقق این مساله خواهند بود، اما برای مثمر ثمر بودن این مخالفت ها و موانع لازم است هوشیاری داشته باشیم و آمادگی های خود را هم افزایش دهیم، تا برای رویارویی آماده شویم، اینجاست که اهمیت مواضع سیاسی و رویارویی میدانی برای مقابله با این پروژه نمود پیدا می کنند.
*تسنیم
زمانی که آمریکا با تمام وزنه نظامی خود وارد منطقه خاورمیانه شد این رویداد در سال 1991 و تحت عنوان طوفان صحرا صورت گرفت، این عملیات باهدف آزاد سازی کویت از تجاوز صدام حسین که با فرمان و چراغ سبز خود آمریکایی ها صورت گرفته بود، انجام شد، هدف آمریکا از این لشگر کشی به دست آوردن نفت عربی بود، از این رو می کوشید بعد از آن گذرگاه های دریایی انتقال این نفت را به دست بگیرد، تا شریان عبور نفت به کشورهای جهان از منطقه را برای خود محفوظ سازد، آمریکا می کوشید زمام امور را در این بخش از جهان براساس راهکارهای جدید اداره اوضاع جهانی به دست گیرد، آمریکا از فرصت نظام تک قطبی پیش آمده در جهان و منطقه در آن روز بهره گرفت و و کوشید تا این منطقه را هم به مستعمره ای جدید برای خود مبدل سازد، آنها به دنبال منطقه ای برای خود بودند تا در آن کسی جرات بیان اعتراض و نارضایتی نداشته باشد.
آمریکا در بخش نخست از این طرح خود برای منطقه خلیج فارس موفق بود، و تنها در مدت دو هفته منطقه را به مدیترانه ای جدید تبدیل کرد، آمریکایی ها حتی گمان می کردند ایران و سوریه هم گوش به فرمان آمریکا خواهند بود، و در این راستا این دو کشور در صف انتظار برای بیان اطاعت خود از آمریکا خواهند بود، اما در اینجا بود که عملکرد ناموفق و نادرست آمریکایی ها مشخص شد، این اشتباه بزرگ آمریکا زمانی ثابت شد که این دو کشور نه تنها حاضر به تسلیم در برابر آمریکا نشدند بلکه این دو کشور به میزبانانی برای گروه های مقاومت هم تبدیل شدند، مقاومتی که با هم پیمان آمریکا مخالف بودند و با آن دشمنی می کردند و با آلت دست آمریکا در منطقه که اسرائیل است در لبنان و فلسطین برخورد کردند.
حمایت از مقاومت باعث پدیدار شدن محوری به نام محور مقاومت در بطن خاورمیانه شد و این امر یعنی محور مقاومت در برابر رویایی آمریکا برای خلق مستعمره ای جدید در خاورمیانه ایستاد و تنها منافع ملت های منطقه را این مقاومت مد نظر داشت.
بعد از گذشت دو دهه از رویارویی نظامی و نزاع در منطقه که آمریکا سرکردگی آن را با مجوز شورای امنیت به زور در سال 1991 از آن به دست آورد یک سابقه نادرستی از شورای امنیت در این باره در نقض قوانین بین المللی روی داد، از همان زمان بود که آمریکا به درستی دریافت که با وجود این محور مقاومت تحقق رویایی سیطره بر خاورمیانه یک رویای دور از دسترس است، بعد از گذشت چهار سال از برافروختن آتش عربی در منطقه واشنگتن این واقعیت را دریافت که تحقق این موفقیت ها آن هم با وجود محور مقاومت امری ناممکن و محال است، چرا که آمریکا اکنون به این نتیجه رسیده است که کشورهای محور مقاومت به توان بالای نظامی و تجربه کافی رزمی دست یافته اند و این امر مانع از سلطه نظامی بر این کشورها می شود و کسی نمی تواند برای ناگزیر کردنشان به پیروی از خواسته ها و راهبردهای آمریکایی در منطقه کاری کرد، از این رو نه استفاده از راهبرد جنگ نرم و راهبرد نیروی نظامی ممکن نیست.
با این درک از واقعیت های موجود آمریکا به راهبردی دیگر متوسل شد و در این راستا میزان خسارت ها را برآورد کرد و سعی کرد بیشترین دست آوردهای ممکن را کسب کند، و از این گفته استفاده کرد که : "اگر همه را نمی توانی درک کنی همه را ترک نکن ، و این بدان معنی است که اگر نتوانستی کل خاورمیانه را به دست آوری از تمام آن چشم پوشی نکن." از این رو اندیشه خروج از خاورمیانه برای آمریکا به مثابه خودکشی است، از این رو آمریکا هرگز چنین وضعی را برای خود نمی تواند تصور کند، در نتیجه آمریکا امروزه در قبال دو مساله متقاعد شده است، یکی این که محال است تصمیم گیری در منطقه خاورمیانه منحصرا برای او باشد و مساله دوم این است که عقب نشینی و خروج از خاورمیانه هم خطرناک است از این رو هرگز به آن تن نمی دهد، اما از میان این دو غیر ممکن آمریکا یک راه سوم دو بخشی را هم برگزیده است :
الف – نخست زنده کردن طرح قدیمی وجدید مبتنی بر تجزیه است، همان طرحی که آمریکا برای لبنان در سال 1975 به عنوان یک گزینه مطرح کرد، و در سال های اخیر هم به شیوه ای این طرح در سودان اجرایی شده است و این طرح همان پروژه تجزیه کشورها براساس معیارهای نژادی ، دینی ، مذهبی و طایفه ای و مسائل دیگر است، به گونه ای که دولتی که از این طرح زاده می شود نمی تواند قدرت لازمه برای تهدید پروژه صهیونیستی آمریکایی با پایگاه اسرائیلی را از آن خود سازد، همچنین چنین دولتی قادر به تامین منابع لازم برای برقراری آرامش را نخواهد داشت و سرمایه گذاری داخلی هم در آن ناممکن خواهد بود و زمینه را برای نیازمندی و وابستگی به خارج را فراهم می سازد. از این رو هرکس که با آمریکا در این باره مخالفت کند، در خندقی قرار می گیرد و موافقان آمریکا هم در سنگری دیگر قرار خواهند گرفت و هر دو باهم درگیر می شوند و در این بین آمریکا و اسرائیل نقش داور را بین آنها ایفا خواهند کرد.
ب – مساله دوم تلاش برای معامله جداگانه با تشکیلات محور مقاومت است مسائلی که به زعم آمریکا می تواند موجب تطمیع برای موافقت با تصمیم های آمریکا و تامین منافع واشنگتن در منطقه منتهی شود، از این رو آمریکایی ها می کوشند از این طریق به سیاست مهار دست یابند و در پروژه سلطه بر دیگران بازبینی لازم را انجام دهند و از سیاست صبر و گذر زمان استفاده کنند.
در اجرای عملی این بخش آمریکایی ها برای آزمایش این بند از شیوه دوم رفتاری استفاده کرد و منطق معامله را پیش برد و تجربه در قبال سوریه درباره آن چه توافق خلع سلاح شیمیایی خوانده می شود اجرایی شد و در قبال ایران هم تجربه دوم صورت گرفت و از طریق آن چه که به چارچوب توافق خوانده می شود درقبال پرونده هسته ای ایران مطرح شد.
در ارزیابی اولی و بعد از آن در ارزیابی عمیق تر مساله آمریکایی ها دریافتند این دو طرف یا آمادگی ندارند یا اصلا حاضر به قبول اندیشه تن دادن به چشم پوشی ها نیستند و با سیاست های چالش برانگیز و تحریک کننده هرگز موافقت نمی کنند،از این رو آمریکا بار دیگر اطمینان یافت در این باره هم متحمل شکستی سنگین شده است، و به قول معروف نمی توان به این منازل از درب پشتی وارد شد، از این رو اکنون آمریکا به این باور رسیده است که برای اجرای طرح سلطه یافتن بر منطقه و استعمار کشورهای آن تنها باید از گزینه تجزیه منطقه استفاده کرد،از این رو این طرح را اکنون از عراق شروع کرده است و تلویحا از آغاز آن در این کشور خبر می دهد.
پروژه تجزیه ای را که آمریکا به آن اکنون بازگشته است در واقع همان بازگشت به قاعده اگر نتوانستی تمام چیزی را به دست آوری به بخشی از آن قانع باش روی آورده است، اکنون آمریکا می خواهد با به دست آوردن قسمتی از یک سرزمین با آتش فتنه در آن بر بخش دیگرش سلطه یابد، اینجاست که اسرائیل با مشغول شدن کشورها به مشکلات خود فرصت بهره برداری از این جنگ های داخلی و فقرشان و جنایاتشان و خستگی آنها بهره برداری می کند.
اما مضمون این پروژه آمریکایی برای منطقه و نحوه اجرایی شدنش به این صورت است که سیاستمداران آمریکایی در نظر دارند 5 کشور عربی منطقه را به 18 دولت کوچکتر تجزیه کنند، قیچی تجزیه قرار است به صورت خاص دامن عراق ، سوریه ، یمن ، لبنان و عربستان سعودی را کوتاه و تجزیه کند، در این بین دامن مصر هم به دور از این قیچی نخواهد بود، یا بعد از عربستان سعودی و یا قبل از آن، مصر به تجزیه گرفتار خواهد شد و قرار است دولت مقدسات اسلامی با فرا گرفتن مکه مکرمه و مدینه منوره تشکیل شود، و این امر با هدف جلب رضایت همپیمانان آمریکا از بین کشورهای عربی صورت خواهد گرفت، و قرار است اداره این اماکن از دستان عربی خارج شوند و اردن هم قرار است وظیفه میهن جایگزین فلسطینیها را ایفا کند.
اکنون خطر تجزیه کشورهای منطقه به یک خطری جدی تبدیل شده است و آمریکا هم عملا برای اجرای آن کلیدش را از طریق تدوین قانونی در کنگره آمریکا تدارک دیده است و این امر از ایجاد دولت مرکزی در بغداد جلوگیری خواهد کرد و نقش بغداد را در عراق کم رنگ می کند، و عملا به تشکیل شدن سه منطقه بزرگ جدا از هم در عراق اذعان خواهد کرد.
و تلاش عربستان سعودی و ترکیه برای ایجاد مناطق پرواز ممنوع و مناطق به اصطلاح امن در داخل خاک سوریه مقدمه ای برای تجزیه خاک سوریه است و این امر دیگر بر کسی پوشیده نیست، اما اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا این طرح به موفقیت خواهد انجامید ؟.
ما معتقدیم و از روی آگاهی از توان میدانی و توانایی های موجود نزد مخالفان این پروژه می گوییم که محور مقاومت و ملت این محور در بین جامعه عربی و اسلامی که جمعیتی بسیار زیاد هستند و برخلاف تبلیغات رسانه های غربی تعداد کمی نیستند ما سرنوشت این طرح را حتمی بودن شکستش می دانیم و برای این امر علت هایی را بر می شماریم :
1 – توانایی های میدانی مورد تایید که بازدارنده بوده و همچون مانعی بر سر اجرای این پروژه قرار دارند، و تجزیه و تقسیم را ناممکن می سازند، و محور مقاومت قدرت ها و توانایی هایی دارد که صاحب این پروژه از آن به خوبی آگاه است، توانایی هایی که چهارسال آتش سوزی های عربی هم نتوانست دربرابر این توانایی ها بایستد، اکنون باید گفت این محور در طول این مدت بر تجربیات خود افزوده است و تجزبیات جدیدی را اندوخته است و توانایی های بالای این محور دشمن را حیران کرده است.
2 – هوشیاری سیاسی نخبگان که در وجود طبقه ای از اندیشمندان و صاحبان نظر و دارندگان هوش عالی و افراد شجاع قابل تصور است و مواضع به موقع آنها باعث فاش شدن به هنگام توطئه ها و شکل گیری نظر عمومی و اهرم فشار اجتماعی می شود.
3 – مخالفت ملت ها با پروژه های تجزیه، چرا که با وجود تمام تلاش های دشمنان برای ایجاد محیطی تجزیه طلبانه براساس نژاد و دین و مذهب پایگاه مردمی نیرومند با این طرح به شدت مخالفت می کنند، حال این که برخی از افراد مزدور و بندگان پول و ثروت و شهوت قدرت به چنگ دشمن گرفتار آمده اند.
4 – مهیا نبودن شرایط بین المللی برای اجرایی کردن چنین طرح های غربی آن هم به آن سادگی که امریکایی ها تصور می کردند، البته در این بین لازم است صدای مخالف روسیه با چنین طرح هایی را یادآور شویم، که در شورای امنیت قابل ملاحظه است و همصدایی چنین با این موضوع قابل تامل است.
با وجود تمام این مسائل و با وجود اطلاع یافتن از پروژه تجزیه ما می دانیم این عوامل بازدارنده و مانع از تحقق این مساله خواهند بود، اما برای مثمر ثمر بودن این مخالفت ها و موانع لازم است هوشیاری داشته باشیم و آمادگی های خود را هم افزایش دهیم، تا برای رویارویی آماده شویم، اینجاست که اهمیت مواضع سیاسی و رویارویی میدانی برای مقابله با این پروژه نمود پیدا می کنند.
*تسنیم