یک بار بچهها به سراغ انباری مسجد رفتند. دیدند در آنجا یک تابوت هست. یکی از بچههای مسجد امین الدوله گفت: من میخوابم توی تابوت یک پارچه هم میاندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید در انباری مسجد (جن و روح ) دارد.
به گزارش شهدای ایران؛ «شهید احمد علی نیری» در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد. همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ 27 بهمن ماه سال 64 و در سن 19 سالگی طی عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید. احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود. یکی از دوستان شهید از نحوه برخودر تربیتی شهید با نوجوانان مسجد خاطرهای نقل میکند:
صبر و بردباری در برخورد با شیطنت بچهها
من یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی و صبور بودن که در راه تربیت بچههای مسجد از خود نشان می داد این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت. مدارا با بچهها در سنین نوجوانی همراهی با آنها و عدم تنبیه از اصول اولیه تربیت است. احمد آقا که در 16 سالگی قدم به وادی تربیت نهاد، بدون استاد تمامی این اصول را به خوبی رعایت میکرد. اما درباره بچههای مسجد باید گفت نوجوانهای مسجد امین الدوله با مسجدهای دیگر فرق داشتند. آن ها بسیار اهل شیطنت بودند. شاید بتوان گفت هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنتهای آنان هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها شنیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش میکرد اما بچهها تا میتوانستند او را اذیت میکردند! یک بار بچهها به سراغ انباری مسجد رفتند. دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچهها گفت: من میخوابم توی تابوت یک پارچه هم میاندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید در انباری مسجد (جن و روح ) دارد! بچهها خادم را آوردند به جلوی انباری رساندند آن پسر که داخل تابوت بود تکان خورد و شروع به تکان دادن پارچه کرد! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود خلاصه بچهها مسجد را حسابی به هم ریختند. چقدر از مردم به خاطر کارهای بچهها در مسجد از احمد آقا گله میکردند. اما او با صبر و بردباری و تحمل با بچهها صحبت میکرد.
بچهها را با سختی به نماز جمعه میبرد
همچنین یکی از بچه های مسجد که برخوردهای فراوانی با شهید نیری داشت از توجه ویژه او به بحث های معرفتی و نمازجمعه میگوید و خاطره ای را نقل میکند: از اینکه بچههای بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معرف دین نیستند بسیار ناراحت بود. با مسئولین بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود. میگفت به جای برنامههای نظامی بیشتر به فکر ارتقای سطح معرفتی بچهها باشید. برای این کار خودش دست به کار شد. به همراه بچهها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت میکرد. در مناسبتهای مذهبی به همراه بچهها به مسجد حاج آقا جاودان میرفت. به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت. وقتی احساس میکرد که این جلسات برای بچهها سنگین است جلسات آنها را عوض میکرد و از اساتید دیگری استفاده میکرد.
از کارهای دیگری که هر هفته انجام میداد برنامه زیارت حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) بود. با بچهها به زیارت میرفتیم و روبروی ضریح مینشستیم وبه توصیه حاج ماشاءالله گوش میکردیم. با بچهها به خدمت مرحوم آیت الله ناصر قرائتی در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. یک بار فرمود: نماز جمعه را ترک نکنید نمیدانید حضور نماز جمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا زمانی که مردم کمتر به نماز جمعه بیایند یعنی زمانی که هوا خیلی سرد و خیلی گرم باشد. من و دیگر شاگردان احمد آقا خیلی خوشحال شدیم چون احمد آقا ما را به نماز جمعه میبرد و ما را به این کار مقید کرده بود. او با سختی بچهها را جمع میکرد و بعد به چهار راه مولوی میرفتیم و با اتوبوس دو طبقه و یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه میرفتیم.
یکی از بچه میگفت: من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شده بودم. بعد از شهادت ایشان سعی کردم نماز جمعه من ترک نشود. یک بار در عالم رویا مشاهده کردم که در خیابانی ایستادهام، احمد آقا را دیدم که از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت عجیبی بود چون بعد از سالها احمد آقا را میدیدم بعد از روبوسی به تابلو خیابان نگاه کردم دیدم نوشته خیابان قدس و فهمیدم اینجا نماز جمعه است. همان لحظه از خواب بیدارشدم. فهمیدم علت اینکه احمد آقا من را اینگونه تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است.
صبر و بردباری در برخورد با شیطنت بچهها
من یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی و صبور بودن که در راه تربیت بچههای مسجد از خود نشان می داد این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت. مدارا با بچهها در سنین نوجوانی همراهی با آنها و عدم تنبیه از اصول اولیه تربیت است. احمد آقا که در 16 سالگی قدم به وادی تربیت نهاد، بدون استاد تمامی این اصول را به خوبی رعایت میکرد. اما درباره بچههای مسجد باید گفت نوجوانهای مسجد امین الدوله با مسجدهای دیگر فرق داشتند. آن ها بسیار اهل شیطنت بودند. شاید بتوان گفت هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنتهای آنان هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها شنیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش میکرد اما بچهها تا میتوانستند او را اذیت میکردند! یک بار بچهها به سراغ انباری مسجد رفتند. دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچهها گفت: من میخوابم توی تابوت یک پارچه هم میاندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید در انباری مسجد (جن و روح ) دارد! بچهها خادم را آوردند به جلوی انباری رساندند آن پسر که داخل تابوت بود تکان خورد و شروع به تکان دادن پارچه کرد! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود خلاصه بچهها مسجد را حسابی به هم ریختند. چقدر از مردم به خاطر کارهای بچهها در مسجد از احمد آقا گله میکردند. اما او با صبر و بردباری و تحمل با بچهها صحبت میکرد.
بچهها را با سختی به نماز جمعه میبرد
همچنین یکی از بچه های مسجد که برخوردهای فراوانی با شهید نیری داشت از توجه ویژه او به بحث های معرفتی و نمازجمعه میگوید و خاطره ای را نقل میکند: از اینکه بچههای بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معرف دین نیستند بسیار ناراحت بود. با مسئولین بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود. میگفت به جای برنامههای نظامی بیشتر به فکر ارتقای سطح معرفتی بچهها باشید. برای این کار خودش دست به کار شد. به همراه بچهها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت میکرد. در مناسبتهای مذهبی به همراه بچهها به مسجد حاج آقا جاودان میرفت. به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت. وقتی احساس میکرد که این جلسات برای بچهها سنگین است جلسات آنها را عوض میکرد و از اساتید دیگری استفاده میکرد.
از کارهای دیگری که هر هفته انجام میداد برنامه زیارت حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) بود. با بچهها به زیارت میرفتیم و روبروی ضریح مینشستیم وبه توصیه حاج ماشاءالله گوش میکردیم. با بچهها به خدمت مرحوم آیت الله ناصر قرائتی در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. یک بار فرمود: نماز جمعه را ترک نکنید نمیدانید حضور نماز جمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا زمانی که مردم کمتر به نماز جمعه بیایند یعنی زمانی که هوا خیلی سرد و خیلی گرم باشد. من و دیگر شاگردان احمد آقا خیلی خوشحال شدیم چون احمد آقا ما را به نماز جمعه میبرد و ما را به این کار مقید کرده بود. او با سختی بچهها را جمع میکرد و بعد به چهار راه مولوی میرفتیم و با اتوبوس دو طبقه و یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه میرفتیم.
یکی از بچه میگفت: من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شده بودم. بعد از شهادت ایشان سعی کردم نماز جمعه من ترک نشود. یک بار در عالم رویا مشاهده کردم که در خیابانی ایستادهام، احمد آقا را دیدم که از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت عجیبی بود چون بعد از سالها احمد آقا را میدیدم بعد از روبوسی به تابلو خیابان نگاه کردم دیدم نوشته خیابان قدس و فهمیدم اینجا نماز جمعه است. همان لحظه از خواب بیدارشدم. فهمیدم علت اینکه احمد آقا من را اینگونه تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است.