محمدحسین قدبیگی میگوید: رضا یکی از هزاران رزمندهای بود که با نثار خون خود بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. ما همیشه برای شهادت آمادگی داشتیم و مرگ از ما میترسید.
شهدای ایران:به بهانه سالروز شهادت سردار شهید "رضا چراغی" خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس پای خاطرات "محمدحسین قدبیگی" دوست و همرزم این شهید بزرگوار نشست، آنچه در ادامه میخوانید، خاطرات قدبیگی از شهید چراغی است.
نخستین آشنایی من و رضا به سال 58 برمیگردد، ما با هم در پادگان امام حسین(ع) دوره آموزشی را گذرانیدم. پس از اتمام دوره آموزشی به پادگان ولیعصر رفتیم و در یک گروهان بودیم.
در زمان تسخیر لانه جاسوسی آشنایی ما بیشتر شد، ما که پیش از این فقط به صورت محدود همدیگر را میشناختیم در این جریان ارتباط ما بیشتر شد و دوستیمان شکل گرفت.
با آغاز غائله کردستان با رضا به کردستان اعزام شدیم و حدود یک سال و نیم آنجا ماندیم. با شهیدان دستواره، چراغی و زمانی همراه بودیم. شهید دستواره مسئول گروه اعزامی ما بود. شهید دستواره با حسن زمانی و من با رضا صمیمیت بیشتری داشتیم.
با آغاز جنگ تا قبل از عملیات فتح المبین با رضا بودم تا این که واحدهایمان از هم جدا شد ولی ارتباطمان با هم قطع نشد. زمانی که به مرخصی میآمدیم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و در حال حاضر نیز با خانواده شهید در ارتباط هستیم.
به خاطر دارم که در منطقه پاوه من و رضا و قیاس قلی زاده برای شناسایی رفتیم، ضدانقلابیون عقبتر از ما بودند و نزدیک به 500 متر از ما فاصله داشتند. تصور نمیکردیم با این سرعت به ما نزدیک و شروع به تیراندازی کنند، من مجروح شدم. رضا و قیاس در حال مشاجره بودند که کدامشان من را به عقب برگردانند و کدام یک در مقابل ضدانقلابیون بایستد. سرانجام با اصرار زیاد رضا، من و قیاس به عقب بازگشتیم و رضا در مقابل آنها به تنهایی ایستاد.
رضا شخصیتی شوخطبع، مودب و صبور بودم. زمانی که در پاوه بودیم من به مرخصی رفته بودم که رضا مجروح شد. به هیچ کس خبر نداده بود. برادرش برایم تعریف کرد که در منزل هم نگفته بود که مجروح هستم آنها از روی عرق گیرش متوجه شدند.
زمانی که خبر شهادتش را برایم آوردند
سال 62 در تهرانسر زندگی میکردیم. روزی من در عملیات بودم و رضا و شهید دستواره برای دیدار با من به درب منزلمان رفته بودند. با شرایط آن زمان هر وقت زنگ خانه به صدا درمیآمد ترس تمام ساکنین خانه و بخصوص آقای مختاری که صاحبخانهیمان بود را فرا میگرفت. صاحبخانهمان سراسیمه به درب منزل رفته و زمانی که متوجه شد من سالم هستم آنها را به داخل خانه دعوت کرده بود.
مدتی بعد به درب منزلمان آمدند و خبر شهادت رضا را دادند وقتی صاحب خانهمان خبر شهادتش را شنید بسیار حال بدی داشت. او یک بار رضا را دیده و جذب رفتار و کردارش شده بود. برای من که دوست و همرزمش بودم این خبر خیلی دردناک بود.
مراسم ازدواج رضا و شهید دستواره در یک روز بود. من در مراسم ازدواجش شرکت داشتم و حالا باید در مراسم شهادتش نیز شرکت میکردم و این مراسم برایم بسیار سخت گذشت.
مرگ از ما میترسید
رضا یکی از هزاران رزمندهای بود که با نثار خون خود برطراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. ما همیشه برای شهادت آمادگی داشتیم و مرگ از ما میترسید.
دستنوشته پس از 23 روز محاصره
ساعت 13 روز 19/9/59 بعد از تقریبا 23 روز زنده ماندن در زیر رگبار توپخانه مزدوران عراقی وقت بیکاری را صرف کشیدن این نقاشی کردم. از ناهارخبری نبود. سیف الله با وسایل بخاری (اره - چوب) کار میکرد. رضا در حال فکر چاره و حسن زمانی ذکر میگفت. در شرایط سختی بودیم.
ما پنج نفر به محاصره دشمن درآمده بودیم و این سند دست نوشته را پس از 23 روز زنده ماندن و در محاصره نوشتم. رضا چراغی عملیات والفجریک سال 1362، حسن زمانی عملیات خیبر سال 1362 و سید محمد رضا دستواره عملیات کربلای پنج سال 1365شهید شدند.
*دفاع پرس
نخستین آشنایی من و رضا به سال 58 برمیگردد، ما با هم در پادگان امام حسین(ع) دوره آموزشی را گذرانیدم. پس از اتمام دوره آموزشی به پادگان ولیعصر رفتیم و در یک گروهان بودیم.
در زمان تسخیر لانه جاسوسی آشنایی ما بیشتر شد، ما که پیش از این فقط به صورت محدود همدیگر را میشناختیم در این جریان ارتباط ما بیشتر شد و دوستیمان شکل گرفت.
با آغاز غائله کردستان با رضا به کردستان اعزام شدیم و حدود یک سال و نیم آنجا ماندیم. با شهیدان دستواره، چراغی و زمانی همراه بودیم. شهید دستواره مسئول گروه اعزامی ما بود. شهید دستواره با حسن زمانی و من با رضا صمیمیت بیشتری داشتیم.
با آغاز جنگ تا قبل از عملیات فتح المبین با رضا بودم تا این که واحدهایمان از هم جدا شد ولی ارتباطمان با هم قطع نشد. زمانی که به مرخصی میآمدیم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و در حال حاضر نیز با خانواده شهید در ارتباط هستیم.
به خاطر دارم که در منطقه پاوه من و رضا و قیاس قلی زاده برای شناسایی رفتیم، ضدانقلابیون عقبتر از ما بودند و نزدیک به 500 متر از ما فاصله داشتند. تصور نمیکردیم با این سرعت به ما نزدیک و شروع به تیراندازی کنند، من مجروح شدم. رضا و قیاس در حال مشاجره بودند که کدامشان من را به عقب برگردانند و کدام یک در مقابل ضدانقلابیون بایستد. سرانجام با اصرار زیاد رضا، من و قیاس به عقب بازگشتیم و رضا در مقابل آنها به تنهایی ایستاد.
رضا شخصیتی شوخطبع، مودب و صبور بودم. زمانی که در پاوه بودیم من به مرخصی رفته بودم که رضا مجروح شد. به هیچ کس خبر نداده بود. برادرش برایم تعریف کرد که در منزل هم نگفته بود که مجروح هستم آنها از روی عرق گیرش متوجه شدند.
زمانی که خبر شهادتش را برایم آوردند
سال 62 در تهرانسر زندگی میکردیم. روزی من در عملیات بودم و رضا و شهید دستواره برای دیدار با من به درب منزلمان رفته بودند. با شرایط آن زمان هر وقت زنگ خانه به صدا درمیآمد ترس تمام ساکنین خانه و بخصوص آقای مختاری که صاحبخانهیمان بود را فرا میگرفت. صاحبخانهمان سراسیمه به درب منزل رفته و زمانی که متوجه شد من سالم هستم آنها را به داخل خانه دعوت کرده بود.
مدتی بعد به درب منزلمان آمدند و خبر شهادت رضا را دادند وقتی صاحب خانهمان خبر شهادتش را شنید بسیار حال بدی داشت. او یک بار رضا را دیده و جذب رفتار و کردارش شده بود. برای من که دوست و همرزمش بودم این خبر خیلی دردناک بود.
مراسم ازدواج رضا و شهید دستواره در یک روز بود. من در مراسم ازدواجش شرکت داشتم و حالا باید در مراسم شهادتش نیز شرکت میکردم و این مراسم برایم بسیار سخت گذشت.
مرگ از ما میترسید
رضا یکی از هزاران رزمندهای بود که با نثار خون خود برطراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. ما همیشه برای شهادت آمادگی داشتیم و مرگ از ما میترسید.
دستنوشته پس از 23 روز محاصره
ساعت 13 روز 19/9/59 بعد از تقریبا 23 روز زنده ماندن در زیر رگبار توپخانه مزدوران عراقی وقت بیکاری را صرف کشیدن این نقاشی کردم. از ناهارخبری نبود. سیف الله با وسایل بخاری (اره - چوب) کار میکرد. رضا در حال فکر چاره و حسن زمانی ذکر میگفت. در شرایط سختی بودیم.