شهدای ایران shohadayeiran.com

شاید توقع چندان زیادی نباشد سری به آسایشگاه های جانبازان اعصاب و روان، قطع نخاعی، شیمیایی و ... شهرمان بزنیم.

به گزارش شهدای ایران به نقل از پارس،این روزها خیابان های شهر حسابی شلوغ است، بازارها مملو از جمعیتی است که خرید شب عید خود را به روزهای پایانی سال موکول کرده اند. بسیاری از مردم در تکاپوی سال جدید هستند و هر کسی به نوعی برای تعطیلات چند روزه سال جدید برنامه ریزی کرده است، برخی ها چمدان هایشان را بسته اند برای یک سفر چند روزه داخلی یا خارجی، بعضی ها هم به دید و بازدیدهای نوروزی می روند. اما در گوشه ای از این شهر، مردانی هم هستند که سال هاست نوروز متفاوتی دارند. مردانی که حالا روی صندلی چرخدار نشسته اند، همان هایی که سال ها ایستادند تا امروز ما در کنار خانواده باشیم. سر سفره هفت سین بنشینیم. همان هایی که سال ها قبل با سرنیزه، سیم خاردار، مین سوسکی، سیم تله انفجاری، سیمینوف، سرب و ساچمه سفره هفت سین خود را پشت سنگرها می چیدند. همان هایی که نگذاشتند، ایران و فرهنگ ایرانی از بین برود.

همان هایی که امروز آرام و ساکت روی تخت های آسایشگاه خوابیده اند، در حالی که روزگاری نه چندان دور، با دلاوری ها و رشادت هایشان خواب و آسایش را از چشمان دشمن می ربودند.

شاید توقع چندان زیادی نباشد اگر همه ما در روزهای نوروز در کنار دید و بازدیدها و تفریحات سری به آسایشگاه های جانبازان اعصاب و روان، قطع نخاعی، شیمیایی و ... شهرمان بزنیم، هر چند این مردان بی ادعا کوچک ترین توقعی از هیچ یک از ما ندارند.

چه خوب است اگر در نزدیکی محل سکونت مان، پدر و مادر شهیدی زندگی می کنند، در روزهای سال نو سری به خانه شان بزنیم و پای صحبت هایشان بنشینیم و خاطرات شان را بشنویم.

گزارشی که می خوانید، روایتی کوتاه است از حضور خبرنگاران ما در آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی امام خمینی (ره) مشهد.

حرفی برای گفتن نداریم!
آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی امام خمینی (ره) مشهد در حاشیه پارک ملت این شهر قرار دارد، پارک بزرگی که بسیاری از شهروندان برای ورزش و تفریح آن جا را انتخاب می کنند. دویدن در حاشیه این پارک آن هم در هوای بسیار دل انگیز بعدازظهر آخرین روزهای زمستان بسیار لذت بخش است، اما مردان آسایشگاه امام خمینی (ره) سال هاست که فقط نظاره گر تفریح مردم هستند. وارد آسایشگاه می شویم، وقت استراحت است و سکوت آرام بخشی در سالن آسایشگاه حکم فرماست، هر یک از جانبازان مشغول انجام کارهای شخصی خود هستند، یکی روزنامه می خواند و دیگری سرگرم رادیوی جیبی خود است و کمی آن سوتر پرستاران بخش مشغول تعویض پانسمان جانباز دیگری هستند.

بر خلاف بسیاری از جاها که به محض ورود گروه خبری همه دوست دارند مقابل دوربین عکاس قرار گیرند و مشکلات و دل گفته هایشان را به خبرنگاران بگویند، اما جانبازان از این قاعده مستثنا هستند، طوری که می توان برخی از آنان را به زحمت برای مصاحبه راضی کرد.

«حرفی ندارم» این پاسخ بسیاری از آنان برای درخواست مصاحبه است، پاسخی که همراه با لبخند و تبسم و سرشار از انرژی است، نباید هم حرفی برای گفتن داشته باشند، چرا که آن ها گفتنی ها را قبلاً در عمل ثابت کرده اند.

مردان بی ادعا
خیلی از ما اگر یک سال عید به دلیل کسالت جزئی نتوانیم لحظه سال تحویل کنار خانواده مان باشیم، یا به سبب شغل مان حتی روز اول عید هم سر کار باشیم، یا مشغله های کاری و پروژه های نیمه تمام به ما اجازه ندهد که همه نوروز را با خانواده مان سپری کنیم به طور قطع احساس بدی خواهیم داشت، اما بسیاری از این مردان که خیلی هایشان بیش از 30 بهار را روی ویلچر گذرانده اند، سال تحویل های زیادی را دور از خانواده تجربه کرده اند. آنچه در نوروز سال های ابتدایی دهه 60 آن ها را از کنار خانواده دور کرده بود حملات بی امان رژیم بعث عراق بود و آن چه حالا پس از 30 سال باز هم اجازه نمی دهد که نوروز را در کنار خانواده شان سپری کنند، درد و رنج حاصل از ترکش هایی است که سال ها قبل به جان خریده اند. با این حال هیچ ادعایی ندارند، به خصوص از ما مردم که آرامش و آسایش امروزمان را مدیون ایثار و از خود گذشتگی آنان و همرزمانشان هستیم. وقتی از یکی از جانبازان پرسیدم در تمام این سال ها که در ایام نوروز در بیمارستان یا در آسایشگاه بستری بوده اید، آیا مردم به دیدار شما آمده اند، با لبخند پاسخ داد: ما چه توقعی از مردم داریم، ما اصلا برای همین مردم و برای آسایش و رفاه شان در برابر دشمن ایستاده ایم، همان قدر که شاد باشند برای ما کافی است.

خاطرات 4 جانباز قطع نخاعی از نوروزهای 8سال دفاع مقدس/ هفت‌سینی از سرنیزه و ساچمه
مجید حسین زاده- انگار با سبزه، سکه، سمنو، سیر، سنجد، سیب و سماق سفره هفت سین شان کامل نمی شده چراکه در کنار آن یک ولیچر هم به چشم می خورد. هرچند حرف اول ویلچر «س» نیست اما برای جانبازان قطع نخاعی آسایشگاه امام خمینی (ره) سال ها است که سفره هفت سین شان بدون ویلچر چیده نمی شود. این جانبازان بزرگ مردانی هستند که چندین سال تحویل را به جای این که در کنار خانواده باشند در جبهه ها بوده و با صدای گلوله ها، سال جدیدشان را آغاز کرده اند. بخش هایی از گفت و گوی ما را درباره حال و هوای عید نوروز در زمان جنگ تحمیلی به روایت جانبازان 8 سال دفاع مقدس می خوانید.

چیدن هفت سین در سنگر
سید یوسف علوی، جانباز 70 درصدی است که زمان جنگ خودش در سنگرشان برای همرزمانش سفره هفت سین می چیند. سفره هفت سینی که هر لحظه امکان داشت به خاطر بمباران برای همیشه زیر خاک برود. درباره چیدن سفره هفت سین در سنگر می گوید: آن زمان سال تحویل ساعت 4:25 بعدازظهر بود. من هم در سنگرمان پارچه ای روی زمین انداختم. تا آن جا که یادم هست در سفره هفت سین آن زمان سکه و سلاح گذاشته بودم و به نظرم هفت سین های جنگ فقط سلاح بود و بس. لحظاتی پس از سال تحویل به خط مقدم اعزام شدیم و همان جا به درجه جانبازی نائل شدم.

قول برنامه ریزی برای خودسازی در لحظه سال تحویل
حمیدرضا مداح، متولد 31 فروردین 1344 جانباز قطع نخاعی است که در 15 سالگی داوطلبانه راهی جبهه حق علیه باطل می‌شود 18 بهمن 59 احساس تکلیف می کند و از مشهد عازم سقز کردستان می شود . او در لحظه سال تحویل 60 در منطقه عملیاتی حضور داشت. در باره نوروزی که در جبهه بوده، می گوید: کردستان در روزهای نزدیک به بهار سر سبز و با طراوت می شود و همین فضای دلنشین، برای ما عید نوروز محسوب می شد. تا آن جا که یادم می آید، لحظه سال تحویل همه دور هم نشسته بودیم و با هم قول و قرارهایی گذاشتیم تا سال نو را با خودسازی شروع کنیم.

سیم چین، سیم خاردار، سیمینف و سیبل در سفره هفت سین
علیرضا زرندی، متولد 1344 است و اولین بار اسفند 1360 عازم جبهه شده است. او لحظه سال تحویل 62 را هیچ گاه فراموش نمی کند چراکه در قرارگاه و در کنار دوستانش بوده است.

درباره لحظه سال تحویل 62 می گوید: آن زمان یک تلویزیون در قرارگاه بود و لحظه سال تحویل همه منتظر شنیدن بیانات امام خمینی (ره) و توصیه های ایشان بودند. تا آن جا که یادم می آید در سفره های هفت سین دوران دفاع مقدس، سیم چین و سیم خاردار، سیمینف و سیبل می چیدیم.

این را هم بگویم که در دوران جنگ، مردم به معنای واقعی کلمه عید نداشتند و همه فکر و ذکرشان دفاع از کشور بود، من به خاطر نمی آورم رزمنده ای از این بابت ناراحت باشد که چرا ایام عید به جبهه اعزام شده است یا تمایل داشته باشد که عید را کنار خانواده اش سپری کند و بعد از آن اعزام شود چون جنگ، عید و غیر عید نمی شناسد و دفاع از وطن با این چیزها قابل مقایسه نیست. با این وجود توقع ما از مردم برای سر زدن به ما زیاد انتظار نیست چون می دانیم آن ها گرفتاری های خودشان را دارند، اصلا تلاش ما این بود که امنیت در جامعه برقرار شود تا مردم در آسایش باشند. من یاد گرفته ام از چشم هایم انتظار نداشته باشم چه برسد از دیگران.

چیدن سفره هفت سین در کنار شهید
«عباس کلانتر» سال 62 از طرف بسیج به جبهه اعزام و یک سال بعد هم مجروح می شود و از آن زمان روی ویلچر نشسته است. او درباره حال و هوای عید نوروز در دوران دفاع مقدس می گوید: نوروز در ایام دفاع مقدس مانند امروز این قدر پر رنگ نبود چون هر روز در محله های مختلف، پیکر مطهر شهدا را تشییع می کردند و مردم مانند این روزها، عید نوروز را برگزار نمی کردند. من خودم عید نوروز در مناطق جنگی نبودم اما اولین سالی که در این آسایشگاه بعد از مجروحیت ام بستری شدم به همراه جانبازها با سرنیزه و بعضی وسایل جنگی دیگر برای خودمان سفره هفت سین چیدیم و سال مان را در آن شرایط تحویل کردیم. یک سال هم یادم هست که جانبازی به نام «نظافت» چند روز قبل از تحویل سال، شهید شد و خانواده اش سفره هفت سین سال تحویل شان را در کنار تخت خالی او چیدند.

به نظر من، سال نو باید تلنگری به خودمان باشد تا دوباره خودمان و رفتارهای مان را بررسی کنیم. همان طور که با آغاز سال جدید، طبیعت دوباره زنده می شود روح و روان ما هم باید از خواب غفلت بیدار شده تا سالمان نیز به معنی واقعی کلمه نو شود.

قبل از این که دیر شود ...

بسیاری از کوچه، پس کوچه های شهرهای کشورمان با نام شهیدانی از همان محله آذین شده است. اما متاسفانه در برخی محلات، مردم خانواده این شهدا به خصوص پدران و مادران شهیدان را نمی شناسند. شاید این نشناختن ها در روزگاری که بسیاری از ما حتی فامیل همسایه واحد بغلی آپارتمان خود را نمی دانیم چندان هم دور از ذهن نباشد، اما بیایید نوروز امسال به این نشناختن ها پایان دهیم.

بسیاری از پدران و مادران شهدا اکنون به دوران کهنسالی پا گذاشته اند، بدون شک ایام نوروز برای آن ها تداعی کننده خاطرات و روزهایی است که چشم انتظار می نشستند تا جگرگوشه هایشان با لباس های خاکی از راه برسند و چند روزی بتوانند یک دل سیر تماشایش کنند، و چه سخت بود آن روزی که به جای فرزند برومندشان، نماینده بنیاد شهید یا همرزم فرزندشان، زنگ خانه را به صدا در آورده و خبر شهادتش فرزندشان را به آن ها داده است. قبل از این که در سال های آینده از وجود پربرکت پدران و مادران شهدا بی بهره شویم، نوروز امسال به منزل آن ها برویم و پای ناگفته ها و خاطراتت بنشینیم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار