حاج محمد عبادیان در گفت و گو با راوی لشکر 27 به پرسشهای وی درباره فعالیتهای خود پاسخ داد. این گفت و گو در نوار شماره 14 ثبت و ضبط شده و متن اصلی آن در آرشیو مرکز اسناد لشکر 27 موجود است.
به گزارش شهدای ایران، سردار شهید محمد عبادیان از فرماندهان شناخته شده و شاخص دفاع مقدس است. وی به خواسته سردار شهید محمد ابراهیم همت در بدو شکل گیری لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، مسئولیت سنگین تدارکات این لشکر را به عهده گرفت و در طول 5 سال مسئولیت خود کارنامه پرباری به یادگار گذاشت.
این مرد خستگی ناپذیر سرانجام در عملیات کربلای 5 به آرامش همیشگی رسید و رستگار شد. سردار شهید محمد عبادیان مرد عمل بود و کمتر به مصاحبه و گفت و گو تن می داد. با این حال بعد از پایان عملیات بدر، حاج محمد عبادیان در گفت و گو با راوی لشکر 27 به پرسش های وی در باره فعالیتهای خود پاسخ داد.
این گفت و گو در نوار شماره 14 ثبت و ضبط شده و متن اصلی آن در آرشیو مرکز اسناد لشکر 27 موجود است. به بهانه بیست و هشتمین سالگرد شهادت جانسوز شهید عبادیان فراز هایی از این گفت و گو را میخوانیم.
ضمن معرفی کامل خودتان بفرمایید انگیزه تان از اینکه این طور فعالانه در صحنه های حق علیه باطل شرکت دارید، چیست:
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم طهر قلبی من نفاق و العمل من الریا و لسانی من الکذب و العینی من الخیانه. آمین یا رب العالمین.
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با درود بر شهیدان به خون خفته انقلاب اسلامی بخصوص جنگ تحمیلی. اینجانب محمد عبادیان خدمتگزار لشکر محمد رسول الله(ص)، از سال 61 تاکنون به طور مداوم مشغول انجام وظیفه هستم. در رابطه با وضعیت تدارکات و سوالی که مطرح فرمودید، در وجود هر فرد مسلمانی انگیزه ای برای پیشرفت احکام دینش به اندازه توان ، فکر و بینش اش وجود دارد. وظیفه ای که به عهده بنده سپرده شده یک وظیفه قانونی (از نظر سپاه) و شرعی است. بر اساس وظیفه شرعی باید به اندازه قدرتی که خداوند الرحم الراحمین به ما عنایت فرموده ، برای جوابگویی به نیاز رزمندگان اسلام بکار بگیریم تا خدای نکرده مدیونشان نباشیم. در رابطه با کار تدارکات هم بالاخره یک وظیفه است. به نظر بنده بهترین خدمت برای رزمندگان اسلام، مسئله تدارکات است تا بتوان جوابگوی نیازمندی های برادران عزیز رزمنده در تمام شرایط(قبل از عملیات، حین عملیات و بعد از عملیات) بود.
شما تا به حال در چه مسئولیتها و پست هایی مشغول خدمت بوده اید؟
در سال 60 در جبهه سردشت به عنوان یک نیروی رزمنده عادی مشغول انجام وظیفه بودم. اواخر سال 61 با تشکیل سپاه 11 قدر به عنوان مسئول نظارت و پیگیری در خدمت شهید همت بودم. بعد از مسائلی که در سطح سپاه 11 قدر بوجود آمد به تکلیف(دستور) حاج آقا همت به عنوان مسئول تدارکات لشکر مشغول انجام وظیفه شدیم که تا حالا مشغول خدمت هستیم.
به شهید بزرگوار حاج آقا همت اشاره کردید، اگر خاطرات جالبی در رابطه با ایشان یا برادر عزیزمان حاج عباس کریمی فرمانده محترم لشکر حضرت رسول الله(ص) دارید ، بفرمایید.
حقیقت مطلب این است که تمام لحظات همراهی با این عزیزان خاطره است. من وقتی به روزهای خدمت در جبهه نگاه می کنم از روزی که آمدیم جبهه و تا حالا که در خدمت شما هستیم، در خدمت چند فرمانده لشکر و چند فرمانده گردان بودیم. خوشبختانه آنها به آرزوی نهایی خودشان یعنی شهادت نائل شدند و ما متاسفانه اندر خم یک کوچه هستیم. از عملیات مسلم بن عقیل که بنده در خدمت برادران شهید همت و شهید کریمی بودم، خاطرات خیلی شیرین دارم. یکی از این خاطرات، واقعاً برای خود بنده یک درس بزرگ بود که بتوانم در مقابل مشکلات و نارسائی ها استقامت بیشتری داشته باشم. این خاطره حرکت انسان دوستانه شهید بزرگوارمان حاج آقا همت در قلاجه بود.
سال62 ما از پادگان دو کوهه به قلاجه منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه یک مقدار سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان دو کوهه داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج آقا همت یک شب به قلاجه تشریف آورده بودند و ما در خدمت ایشان بودیم. حاج همت از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که حاج آقا یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. ایشان فرمودند که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت تنم می کنم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم. این یک درس اخلاقی و اسلامی و یک حرکت بسیار ظریف بود که برادر عزیز و بزرگوارمان شهید همت به ما دادند که ما در هر لحظه و در هر مقام و در هر جایی که هستیم در درجه اول باید به فکر نیروهای تحت امر خودمان که واقعاً تصمیم به جهاد فی سبیل الله گرفته اند باشیم .
خاطره دیگری از شهید همت دارید؟
باز در قلاجه در جلسه ای بنده و برادر بزرگوارمان شهید حاج عباس ورامینی توی چادر نشسته بودیم و برادر شهیدمان حاج همت با یک عده از برادران مشغول بحث بودند. بحث به درازا کشید و متاسفانه از طرف آن برادرها توهین هایی به حاج همت شد. به طوری که من تحمل این توهین ها را نداشتم. نیم خیز شدم که یک حرکتی از خودم نشان بدهم. شهید ورامینی دست من را گرفت و نشاند زمین. بعد از اینکه برادرها رفتند، من فکر می کردم که الان شهید همت حتماً دستوری در رابطه با اخراج این برادرها از لشکر صادر می کند. ولی با بزرگواری و متانت خیلی عظیمی این شهید عزیزمان رفتند وضو گرفتند و دو رکعت نماز خواندند. بعد نشستند در رابطه با کارهای لشکر صحبت کردند. مثل اینکه هیچگونه اتفاق یا توهینی به این بزرگوار نشده بود. از این حرکت شهید همت، درس انسان سازی و اخلاق گرفتیم که شیرین ترین خاطره من است.
اگر در رابطه با شهید حاج عباس کریمی هم خاطره ای دارید، بفرمایید.
در رابطه با شهید عزیزمان حاج عباس کریمی این دریا دل بی نام و نشان، این فرمانده مظلوم لشکر، این فرمانده بی ریا و بی تکبر لشکر ، مخلصانه از زمان درگیری های کردستان در جبهه های جنگ با بدنی زخمی حضور داشت. عملیاتی نبود که ایشان سهمی از مجروحیت نداشته باشد (چه ترکش های ریز و چه درشت). خاطرات بسیار شیرینی از این شهید بزرگوار در جبهه های جنگ دارم. بخصوص در محور والفجر 4 در پنجوین عراق که این بزرگوار با یک روحیه بسیار عالی و بزرگی مشغول هدایت عملیات بودند. بنده با بی سیم با ایشان در ارتباط بودم در حین حال که دشمن پاتک کرده بود و وضعیت خط یک مقداری ناجور بود، این بزرگوار با روحیه بسیار بسیار عالی و با متانت بسیار بالایی تمامی برادرها را هدایت کردند و توانستند در مقابل پاتک سنگین عراق در ارتفاعات 1904 ایستادگی کنند و شب بعد هم بتوانند دو مرتبه به ارتفاعات دست پیدا کنند.
خاطره دیگر بنده در باره تواضع و اخلاص بسیار زیاد این شهید بزرگوار است. قبل از شروع عملیات بدر با خانواده ایشان تماس داشتم. خانواده به بنده پیغام دادند که هر طور هست به عباس بگویید که یک سری به ما بزنند. در جزیره مجنون خدمت شان رسیدم و خواهش کردم که این کار را انجام دهند. متاسفانه ایشان نپذیرفتند و گفتند: الان مادرها و پدرها و همسرهای زیاد منتظر فرزندان و شوهران خود هستند اما به خاطر کیلومتر ها فاصله به آنها دسترسی ندارند. این دور از اخلاق اسلامی است که من تنها با 250 کیلومتر فاصله از خانواده ام در شرایط فعلی بروم و به آنها سرکشی کنم. اگر خواست خدا باشد زنده می مانم و می روم. اگر نشد باز هم توکل بر خدا. باز این صحنه از آن درس های انسان سازی بود که شهید بزرگوارمان به ما آموخت.
حاج آقا اگر خاطره جالب دیگری در ذهن تان است برای ما تعریف کنید.
عملیات مسلم بن عقیل واقعاً برای هر بیننده ای درس عبرت بود که بتواند نهایت کمک پروردگار متعال را لمس کند و باچشم ببیند. در عملیات مسلم بن عقیل نیر ها در حال حرکت به پای کار بودند. شب مهتابی بود. ارتفاعات بلندی سر راه برادرها قرار داشت که دشمن با آمادگی خیلی زیاد دشت را زیر پوشش گرفته بود. حرکت نیروها با حرکت ماه بالای سرشان هماهنگ بود. هر جائی نیاز به روشنایی ماه بود، ماه از پشت ابرها بیرون می آمد و محور را روشن می کرد . هر جائی که دید مستقیم دشمن بود ماه پشت ابرها مخفی می شد و تاریکی و ظلمات بوجود می آمد. این حرکت باعث شده که برادرهای عزیزمان بتوانند تا دم سنگر نیروهای عراقی حضور پیدا کنند و بتوانند با نارنجک خط مستقیم جبهه را بشکنند.
این گفت و گو در نوار شماره 14 ثبت و ضبط شده و متن اصلی آن در آرشیو مرکز اسناد لشکر 27 موجود است. به بهانه بیست و هشتمین سالگرد شهادت جانسوز شهید عبادیان فراز هایی از این گفت و گو را میخوانیم.
ضمن معرفی کامل خودتان بفرمایید انگیزه تان از اینکه این طور فعالانه در صحنه های حق علیه باطل شرکت دارید، چیست:
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم طهر قلبی من نفاق و العمل من الریا و لسانی من الکذب و العینی من الخیانه. آمین یا رب العالمین.
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با درود بر شهیدان به خون خفته انقلاب اسلامی بخصوص جنگ تحمیلی. اینجانب محمد عبادیان خدمتگزار لشکر محمد رسول الله(ص)، از سال 61 تاکنون به طور مداوم مشغول انجام وظیفه هستم. در رابطه با وضعیت تدارکات و سوالی که مطرح فرمودید، در وجود هر فرد مسلمانی انگیزه ای برای پیشرفت احکام دینش به اندازه توان ، فکر و بینش اش وجود دارد. وظیفه ای که به عهده بنده سپرده شده یک وظیفه قانونی (از نظر سپاه) و شرعی است. بر اساس وظیفه شرعی باید به اندازه قدرتی که خداوند الرحم الراحمین به ما عنایت فرموده ، برای جوابگویی به نیاز رزمندگان اسلام بکار بگیریم تا خدای نکرده مدیونشان نباشیم. در رابطه با کار تدارکات هم بالاخره یک وظیفه است. به نظر بنده بهترین خدمت برای رزمندگان اسلام، مسئله تدارکات است تا بتوان جوابگوی نیازمندی های برادران عزیز رزمنده در تمام شرایط(قبل از عملیات، حین عملیات و بعد از عملیات) بود.
شما تا به حال در چه مسئولیتها و پست هایی مشغول خدمت بوده اید؟
در سال 60 در جبهه سردشت به عنوان یک نیروی رزمنده عادی مشغول انجام وظیفه بودم. اواخر سال 61 با تشکیل سپاه 11 قدر به عنوان مسئول نظارت و پیگیری در خدمت شهید همت بودم. بعد از مسائلی که در سطح سپاه 11 قدر بوجود آمد به تکلیف(دستور) حاج آقا همت به عنوان مسئول تدارکات لشکر مشغول انجام وظیفه شدیم که تا حالا مشغول خدمت هستیم.
به شهید بزرگوار حاج آقا همت اشاره کردید، اگر خاطرات جالبی در رابطه با ایشان یا برادر عزیزمان حاج عباس کریمی فرمانده محترم لشکر حضرت رسول الله(ص) دارید ، بفرمایید.
حقیقت مطلب این است که تمام لحظات همراهی با این عزیزان خاطره است. من وقتی به روزهای خدمت در جبهه نگاه می کنم از روزی که آمدیم جبهه و تا حالا که در خدمت شما هستیم، در خدمت چند فرمانده لشکر و چند فرمانده گردان بودیم. خوشبختانه آنها به آرزوی نهایی خودشان یعنی شهادت نائل شدند و ما متاسفانه اندر خم یک کوچه هستیم. از عملیات مسلم بن عقیل که بنده در خدمت برادران شهید همت و شهید کریمی بودم، خاطرات خیلی شیرین دارم. یکی از این خاطرات، واقعاً برای خود بنده یک درس بزرگ بود که بتوانم در مقابل مشکلات و نارسائی ها استقامت بیشتری داشته باشم. این خاطره حرکت انسان دوستانه شهید بزرگوارمان حاج آقا همت در قلاجه بود.
سال62 ما از پادگان دو کوهه به قلاجه منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه یک مقدار سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان دو کوهه داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج آقا همت یک شب به قلاجه تشریف آورده بودند و ما در خدمت ایشان بودیم. حاج همت از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که حاج آقا یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. ایشان فرمودند که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت تنم می کنم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم. این یک درس اخلاقی و اسلامی و یک حرکت بسیار ظریف بود که برادر عزیز و بزرگوارمان شهید همت به ما دادند که ما در هر لحظه و در هر مقام و در هر جایی که هستیم در درجه اول باید به فکر نیروهای تحت امر خودمان که واقعاً تصمیم به جهاد فی سبیل الله گرفته اند باشیم .
خاطره دیگری از شهید همت دارید؟
باز در قلاجه در جلسه ای بنده و برادر بزرگوارمان شهید حاج عباس ورامینی توی چادر نشسته بودیم و برادر شهیدمان حاج همت با یک عده از برادران مشغول بحث بودند. بحث به درازا کشید و متاسفانه از طرف آن برادرها توهین هایی به حاج همت شد. به طوری که من تحمل این توهین ها را نداشتم. نیم خیز شدم که یک حرکتی از خودم نشان بدهم. شهید ورامینی دست من را گرفت و نشاند زمین. بعد از اینکه برادرها رفتند، من فکر می کردم که الان شهید همت حتماً دستوری در رابطه با اخراج این برادرها از لشکر صادر می کند. ولی با بزرگواری و متانت خیلی عظیمی این شهید عزیزمان رفتند وضو گرفتند و دو رکعت نماز خواندند. بعد نشستند در رابطه با کارهای لشکر صحبت کردند. مثل اینکه هیچگونه اتفاق یا توهینی به این بزرگوار نشده بود. از این حرکت شهید همت، درس انسان سازی و اخلاق گرفتیم که شیرین ترین خاطره من است.
اگر در رابطه با شهید حاج عباس کریمی هم خاطره ای دارید، بفرمایید.
در رابطه با شهید عزیزمان حاج عباس کریمی این دریا دل بی نام و نشان، این فرمانده مظلوم لشکر، این فرمانده بی ریا و بی تکبر لشکر ، مخلصانه از زمان درگیری های کردستان در جبهه های جنگ با بدنی زخمی حضور داشت. عملیاتی نبود که ایشان سهمی از مجروحیت نداشته باشد (چه ترکش های ریز و چه درشت). خاطرات بسیار شیرینی از این شهید بزرگوار در جبهه های جنگ دارم. بخصوص در محور والفجر 4 در پنجوین عراق که این بزرگوار با یک روحیه بسیار عالی و بزرگی مشغول هدایت عملیات بودند. بنده با بی سیم با ایشان در ارتباط بودم در حین حال که دشمن پاتک کرده بود و وضعیت خط یک مقداری ناجور بود، این بزرگوار با روحیه بسیار بسیار عالی و با متانت بسیار بالایی تمامی برادرها را هدایت کردند و توانستند در مقابل پاتک سنگین عراق در ارتفاعات 1904 ایستادگی کنند و شب بعد هم بتوانند دو مرتبه به ارتفاعات دست پیدا کنند.
خاطره دیگر بنده در باره تواضع و اخلاص بسیار زیاد این شهید بزرگوار است. قبل از شروع عملیات بدر با خانواده ایشان تماس داشتم. خانواده به بنده پیغام دادند که هر طور هست به عباس بگویید که یک سری به ما بزنند. در جزیره مجنون خدمت شان رسیدم و خواهش کردم که این کار را انجام دهند. متاسفانه ایشان نپذیرفتند و گفتند: الان مادرها و پدرها و همسرهای زیاد منتظر فرزندان و شوهران خود هستند اما به خاطر کیلومتر ها فاصله به آنها دسترسی ندارند. این دور از اخلاق اسلامی است که من تنها با 250 کیلومتر فاصله از خانواده ام در شرایط فعلی بروم و به آنها سرکشی کنم. اگر خواست خدا باشد زنده می مانم و می روم. اگر نشد باز هم توکل بر خدا. باز این صحنه از آن درس های انسان سازی بود که شهید بزرگوارمان به ما آموخت.
حاج آقا اگر خاطره جالب دیگری در ذهن تان است برای ما تعریف کنید.
عملیات مسلم بن عقیل واقعاً برای هر بیننده ای درس عبرت بود که بتواند نهایت کمک پروردگار متعال را لمس کند و باچشم ببیند. در عملیات مسلم بن عقیل نیر ها در حال حرکت به پای کار بودند. شب مهتابی بود. ارتفاعات بلندی سر راه برادرها قرار داشت که دشمن با آمادگی خیلی زیاد دشت را زیر پوشش گرفته بود. حرکت نیروها با حرکت ماه بالای سرشان هماهنگ بود. هر جائی نیاز به روشنایی ماه بود، ماه از پشت ابرها بیرون می آمد و محور را روشن می کرد . هر جائی که دید مستقیم دشمن بود ماه پشت ابرها مخفی می شد و تاریکی و ظلمات بوجود می آمد. این حرکت باعث شده که برادرهای عزیزمان بتوانند تا دم سنگر نیروهای عراقی حضور پیدا کنند و بتوانند با نارنجک خط مستقیم جبهه را بشکنند.