صدای گریه فرماندهی پایگاه چهارم از یک طرف و گریه و «الله اکبر» حاضران در پست فرماندهی از سوی دیگر فضا را پر کرد. لحظاتی سخت و غمانگیز بود. تصور انهدام تجهیزات، مهمات و تسهیلات خودی، که در آن شرایط، کمترینش برایمان مهم بود، زجرآور و دیوانه کننده بود اما چارهای نداشتیم. دستور ابلاغ شد...
شهدای ایران:جملات بالا بخشی از خاطرات امیر سرتیپ هوشنگ زکیخانی، فرمانده گردان و معاونت عملیات پایگاه هفتم ترابری شیراز است.
به گزارش ایسنا، هوشنگ زکی خان روز 20 فروردین ماه 1323 در خانوادهای سنتی و شلوغ به دنیا آمد. پدرش، غلامعلی، کارخانهدار بود و پنج پسر و سه دختر داشت. هوشنگ، که سومین فرزند خانواده بود، به دلیل جابه جایی پدر، تحصیلاتش را در تهران، بندرعباس و سیرجان طی کرد. با این حال همواره شاگرد ممتاز بود ودر سال 1341 دیپلم ریاضی را از دبیرستان «بدر» سیرجان گرفت.
در سال 1342 به جمع دانشجویان دانشگاه افسری ارتش پیوست. در این دوره سه ساله موفق به طی تمرینهای سخت چتربازی، رنجر(تیزیلان) و کوهستان شد و به درجه ستوان دومی نایل آمد سپس به شیراز انتقال یافت تا دوره مقدماتی پیاده را سپری کند. در این زمان از استخدام خلبان در نیروی هوایی آگاه،و به دنبال تقدیر خویش داوطلب خلبانی شد پس از اخذ هماهنگیهای لازم و انجام دادن معاینات پزشکی و قبولی در آزمون هوش، معلومات عمومی و زبان انگلیسی وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.
دروس زبان و علوم نظامی را در کنار دورههای آکادمی پرواز طی کرد و با هواپیمای ملخ دار «پایپر» و «سسنا» پروازهای مقدماتی را در فرودگاه قلعه مرغی تهران انجام داد. بعد از فارغ التحصیلی، جزء معدود استثنائاتی بود که مستقیما به گردان 11 شکاری مهرآباد منتقل شد و به مطالعه الکترونیک و دروس کابین عقب «اف-4» پرداخت. در واقع پرواز عملیاتی را در ایران و در کابین عقب این هواپیمای تازه وارد و مدرن شروع کرد. پروازهای اولیهاش بیشتر با سروان «محمود قیدیان»، از پیشکسوتان شناسایی هوایی، بود با طی کردن دوره کابین عقب اف -4 جزء اولین نفرات تشکیل دهنده کادر پروازی «فانتوم» محسوب میشد.
نظر به اینکه دوره IN( معلم ناوبری) را دیده بود تدریس 13 دوره آموزشی کابین عقب فانتوم را برعهده داشت.در سال 1349 با تغییر سیاست پذیرش کادر پروازی کابین عقب اف-4، برای طی دوره ناوبری هواپیمای «سی-130» به آمریکا اعزام شد. این دوره 11 ماهه را در پایگاه «میتر» شرق شهر «ساکرامنتو» در ایالت کالیفرنیا گذراند و در سال 1350 به تهران برگشت. بلافاصله در گردان سی -130پایگاه مهرآباد به عنوان ناوبر و استاد ناوبری به خدمت ادامه داد. بعدها به شیراز منتقل شده و تا سال 1369، که بازنشسته شد، به انجام دادن ماموریتهای آموزشی، عملیاتی و پشتیبانی همت گماشت.
زکی خانی در این یگان مشاغلی چون: فرماندهی گردان و معاونت عملیات پایگاه هفتم ترابری شیراز خدمت کرد. در مرداد ماه 1357 به معاونت عملیات ستاد نهاجا منتقل شد و در دایره طرح و برنامه، جانشینی و سرپرستی مدیریت ترابری این معاونت نیز کار کرد.
او سال 1346 با خانم بدری همامی ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نامهای هوشیار(1347) و آرش(1350) و یک دختر به نام آسیه(1362) شد.
تازه به در منزلش در مجتمع مسکونی قصر فیروزه تهران رسیده بود که از حمله هوایی گسترده رژیم بعثی به پایگاههای هوایی مطلع شد. بهرغم خستگی و گرمای هوا، درنگ نکرد. حتی وارد نزل نشد. به سرعت به ستاد نهاجا برگشت و به پست فرماندهی رفت قبل از او سرهنگ «جواد فکوری»، فرماندهی وقت، جانشین او، سرهنگ «ماشاء الله عمرانی»، سرهنگ «محمود قیدیان»،معاون عملیات و جمعی از فرماندهان ستاد حضور به هم رسانده بودند تیم عملیاتی اداره جنگ متشکل از اعضای نام برده فوق و زکی خان تشکیل شد و پنج شبانه روز بیوقفه به هدایت عملیات پرداخت. سپس هر یک به مدت دو ساعت برای استحمام و سر زدن به خانواده از پست فرماندهی خارج شدند.
سال 1368 پس از راه انداز سرویس ارتباط هوایی ارتش (هواپیمایی ساها) که به خواست سرلشکر شهید منصور ستاری، فرماندهی وقت نیرو، و همت مسئولانی چون: امیر جواد عظیمی، زکی خان و دیگر مسئولان ذیربط شکل گرفت، او به اداره چهارم ستاد مشترک ارتش انتقال یافت و نسبت به هماهنگی پروازهای این شرکت هواپیمایی اقدام کرد او مرداد ماه 1369 در همین اداره با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شد.
دشمن بیوقفه به سمت دزفول در حرکت بود و بیم آن می رفت پایگاه هوایی دزفول به تصرف درآید. در این صورت علاوه بر تسهیلات پایگاه، انبار مهمات پایگاه و حتی مهمات موجود یگانهای نیروی زمینی مستقر در منطقه به دست دشمن میافتاد. دستور داده شد به پایگاه چهارم ابلاغ شود به سرعت هواپیماهای شکاری به یگانهای امن گسترش یابند و مهمات تا حد امکان با اعزام چندین فروند سی-130 از منطقه تخلیه شود. سپس تسلایحات پایگاه و الباقی مهمات منهدم شوند. با این مقدمه خاطراتی از امیر سرتیپ2 هوشنگ زکی خانی را از زبان خودش بخوانید:
«از بخت بد، من مامور شدم این دستور را به فرماندهی پایگاه هوایی دزفول ابلاغ کنم و هماهنگی اعزام هواپیماهای سی-130 را بری تخلیه مهمات انجام دهم این آغاز تلخترین لحظه زنگی من و سایر حاضرین در پست فرماندهی بود. وقتی گوشی تلفن را از روی دستگاه رمز کننده مکالمات برداشت تا با سرهنگ «علیرضا تابشفر» صحبت کنم، گریه امانم نمیداد تابشفر گوشی را برداشت و ظاهرا از صدای گریه من متعجب شد. وقتی خودم را با گریه و لکنت زبان معرفی کردم، فکر کرد شاید میخواهم خبر ناگواری بدهم. از این رو مرا به آرامش دعوت کرد. بالاخره با همان حال دستور را ابلاغ کردم.صدای گریه فرماندهی پایگاه چهارم از یک طرف و گریه و «الله اکبر» حاضران در پست فرماندهی از سوی دیگر فضا را پر کرد. لحظاتی سخت و غمانگیز بود. تصور انهدام تجهیزات، مهمات و تسهیلات خودی، که در آن شرایط، کمترینش برایمان مهم بود، زجرآور و دیوانه کننده بود اما چارهای نداشتیم. دستور ابلاغ شد.
ولی از آنجا که خدا میخواست، پایان شب سیه، سفید شد! دمادم طلوع آفتاب فرشته نجات در پست فرماندهی حاضر شد. سرهنگ فکوری از پلهها بالا آمد. چهرهای متفاوت و بشاش داشت همه متعجب و نگران به استقبال او رفتیم. با صدای «بَم» و پرصلابتش گفت:«ماشاء الله(منظورش ماشاء الله عمرانی بود)، فقط طرح گسترش هواپیماهای «اف-5» انجام شود تجهیزات بماند تخلیه مهمات هم فقط برای طرح گسترش ادامه یابد. تخریب منتفی است!»
این دستورهای کوتا ولی شفاف و گویا چون خونی تازه در رگهای شنوندگان جریان پیدا کرد. اشکهای شوق سرازیر شد و گونهها را خیساند. دلهره، نگرانی و گریه شب گذشته فراموش شد و شیرینترین خاطرهام رقم خورد. بار دیگر پرندههای آهنین بال به شکار تانکهای دشمن شتافتند خدا را شکر بالاخره رقم خورد آنچه به خواست خدا متعال نتیجهاش پیروزی حق برباطل بود.
به گزارش ایسنا، هوشنگ زکی خان روز 20 فروردین ماه 1323 در خانوادهای سنتی و شلوغ به دنیا آمد. پدرش، غلامعلی، کارخانهدار بود و پنج پسر و سه دختر داشت. هوشنگ، که سومین فرزند خانواده بود، به دلیل جابه جایی پدر، تحصیلاتش را در تهران، بندرعباس و سیرجان طی کرد. با این حال همواره شاگرد ممتاز بود ودر سال 1341 دیپلم ریاضی را از دبیرستان «بدر» سیرجان گرفت.
در سال 1342 به جمع دانشجویان دانشگاه افسری ارتش پیوست. در این دوره سه ساله موفق به طی تمرینهای سخت چتربازی، رنجر(تیزیلان) و کوهستان شد و به درجه ستوان دومی نایل آمد سپس به شیراز انتقال یافت تا دوره مقدماتی پیاده را سپری کند. در این زمان از استخدام خلبان در نیروی هوایی آگاه،و به دنبال تقدیر خویش داوطلب خلبانی شد پس از اخذ هماهنگیهای لازم و انجام دادن معاینات پزشکی و قبولی در آزمون هوش، معلومات عمومی و زبان انگلیسی وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.
دروس زبان و علوم نظامی را در کنار دورههای آکادمی پرواز طی کرد و با هواپیمای ملخ دار «پایپر» و «سسنا» پروازهای مقدماتی را در فرودگاه قلعه مرغی تهران انجام داد. بعد از فارغ التحصیلی، جزء معدود استثنائاتی بود که مستقیما به گردان 11 شکاری مهرآباد منتقل شد و به مطالعه الکترونیک و دروس کابین عقب «اف-4» پرداخت. در واقع پرواز عملیاتی را در ایران و در کابین عقب این هواپیمای تازه وارد و مدرن شروع کرد. پروازهای اولیهاش بیشتر با سروان «محمود قیدیان»، از پیشکسوتان شناسایی هوایی، بود با طی کردن دوره کابین عقب اف -4 جزء اولین نفرات تشکیل دهنده کادر پروازی «فانتوم» محسوب میشد.
نظر به اینکه دوره IN( معلم ناوبری) را دیده بود تدریس 13 دوره آموزشی کابین عقب فانتوم را برعهده داشت.در سال 1349 با تغییر سیاست پذیرش کادر پروازی کابین عقب اف-4، برای طی دوره ناوبری هواپیمای «سی-130» به آمریکا اعزام شد. این دوره 11 ماهه را در پایگاه «میتر» شرق شهر «ساکرامنتو» در ایالت کالیفرنیا گذراند و در سال 1350 به تهران برگشت. بلافاصله در گردان سی -130پایگاه مهرآباد به عنوان ناوبر و استاد ناوبری به خدمت ادامه داد. بعدها به شیراز منتقل شده و تا سال 1369، که بازنشسته شد، به انجام دادن ماموریتهای آموزشی، عملیاتی و پشتیبانی همت گماشت.
زکی خانی در این یگان مشاغلی چون: فرماندهی گردان و معاونت عملیات پایگاه هفتم ترابری شیراز خدمت کرد. در مرداد ماه 1357 به معاونت عملیات ستاد نهاجا منتقل شد و در دایره طرح و برنامه، جانشینی و سرپرستی مدیریت ترابری این معاونت نیز کار کرد.
او سال 1346 با خانم بدری همامی ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نامهای هوشیار(1347) و آرش(1350) و یک دختر به نام آسیه(1362) شد.
تازه به در منزلش در مجتمع مسکونی قصر فیروزه تهران رسیده بود که از حمله هوایی گسترده رژیم بعثی به پایگاههای هوایی مطلع شد. بهرغم خستگی و گرمای هوا، درنگ نکرد. حتی وارد نزل نشد. به سرعت به ستاد نهاجا برگشت و به پست فرماندهی رفت قبل از او سرهنگ «جواد فکوری»، فرماندهی وقت، جانشین او، سرهنگ «ماشاء الله عمرانی»، سرهنگ «محمود قیدیان»،معاون عملیات و جمعی از فرماندهان ستاد حضور به هم رسانده بودند تیم عملیاتی اداره جنگ متشکل از اعضای نام برده فوق و زکی خان تشکیل شد و پنج شبانه روز بیوقفه به هدایت عملیات پرداخت. سپس هر یک به مدت دو ساعت برای استحمام و سر زدن به خانواده از پست فرماندهی خارج شدند.
سال 1368 پس از راه انداز سرویس ارتباط هوایی ارتش (هواپیمایی ساها) که به خواست سرلشکر شهید منصور ستاری، فرماندهی وقت نیرو، و همت مسئولانی چون: امیر جواد عظیمی، زکی خان و دیگر مسئولان ذیربط شکل گرفت، او به اداره چهارم ستاد مشترک ارتش انتقال یافت و نسبت به هماهنگی پروازهای این شرکت هواپیمایی اقدام کرد او مرداد ماه 1369 در همین اداره با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شد.
دشمن بیوقفه به سمت دزفول در حرکت بود و بیم آن می رفت پایگاه هوایی دزفول به تصرف درآید. در این صورت علاوه بر تسهیلات پایگاه، انبار مهمات پایگاه و حتی مهمات موجود یگانهای نیروی زمینی مستقر در منطقه به دست دشمن میافتاد. دستور داده شد به پایگاه چهارم ابلاغ شود به سرعت هواپیماهای شکاری به یگانهای امن گسترش یابند و مهمات تا حد امکان با اعزام چندین فروند سی-130 از منطقه تخلیه شود. سپس تسلایحات پایگاه و الباقی مهمات منهدم شوند. با این مقدمه خاطراتی از امیر سرتیپ2 هوشنگ زکی خانی را از زبان خودش بخوانید:
«از بخت بد، من مامور شدم این دستور را به فرماندهی پایگاه هوایی دزفول ابلاغ کنم و هماهنگی اعزام هواپیماهای سی-130 را بری تخلیه مهمات انجام دهم این آغاز تلخترین لحظه زنگی من و سایر حاضرین در پست فرماندهی بود. وقتی گوشی تلفن را از روی دستگاه رمز کننده مکالمات برداشت تا با سرهنگ «علیرضا تابشفر» صحبت کنم، گریه امانم نمیداد تابشفر گوشی را برداشت و ظاهرا از صدای گریه من متعجب شد. وقتی خودم را با گریه و لکنت زبان معرفی کردم، فکر کرد شاید میخواهم خبر ناگواری بدهم. از این رو مرا به آرامش دعوت کرد. بالاخره با همان حال دستور را ابلاغ کردم.صدای گریه فرماندهی پایگاه چهارم از یک طرف و گریه و «الله اکبر» حاضران در پست فرماندهی از سوی دیگر فضا را پر کرد. لحظاتی سخت و غمانگیز بود. تصور انهدام تجهیزات، مهمات و تسهیلات خودی، که در آن شرایط، کمترینش برایمان مهم بود، زجرآور و دیوانه کننده بود اما چارهای نداشتیم. دستور ابلاغ شد.
ولی از آنجا که خدا میخواست، پایان شب سیه، سفید شد! دمادم طلوع آفتاب فرشته نجات در پست فرماندهی حاضر شد. سرهنگ فکوری از پلهها بالا آمد. چهرهای متفاوت و بشاش داشت همه متعجب و نگران به استقبال او رفتیم. با صدای «بَم» و پرصلابتش گفت:«ماشاء الله(منظورش ماشاء الله عمرانی بود)، فقط طرح گسترش هواپیماهای «اف-5» انجام شود تجهیزات بماند تخلیه مهمات هم فقط برای طرح گسترش ادامه یابد. تخریب منتفی است!»
این دستورهای کوتا ولی شفاف و گویا چون خونی تازه در رگهای شنوندگان جریان پیدا کرد. اشکهای شوق سرازیر شد و گونهها را خیساند. دلهره، نگرانی و گریه شب گذشته فراموش شد و شیرینترین خاطرهام رقم خورد. بار دیگر پرندههای آهنین بال به شکار تانکهای دشمن شتافتند خدا را شکر بالاخره رقم خورد آنچه به خواست خدا متعال نتیجهاش پیروزی حق برباطل بود.