شهدای ایران: آن روزها پیرمرد بسیجیمان میگفت: من که عمرم به آخر رسیده است، تمام عمرم در روضهها، آرزو میکردم همچون حبیب ابن مظاهر ای کاش در کربلا بودم و در رکاب آقام امام حسین (ع) به شهادت میرسیدم. عاقبت بعد از یک عمر دعا و توسل، حاجتم روا شد و امروز به عنوان یک بسیجی راهی جبههها شدهام و با افتخار میگویم: «من یک بسیجیام!».
آن روزها نوجوانی که هنوز مویی در صورتش نرویبده بود میگفت: من وقتی دیدم برادرم و عمویم به جبهه میروند، آرزو میکردم ای کاش من هم روزی بتوانم به جبهه بروم و با دشمن بعثی بجنگم.
هر بار که میگفتم من هم میخواهم بروم جبهه، میگفتند: تو هنوز به سن تکلیف نرسیدهای! و جبهه رفتن برتو واجب نیست. امروز جبهه تو مدرسه و سنگر تو کلاس درس است ...
اما من میخواهم بروم جبهه! من در روضهها قصه حضرت قاسم (ع) را شنیدهام. من از قاسم (ع) بزرگترم! او یازده سال داشت و من 14 سال.
یک شب تا صبح بیدار ماندم و فکر کردم و عاقبت فردا صبح با شناسنامهام به پایگاه بسیج رفتم و گفتم: این شناسنامهام و این هم رضایت نامه پدرم!
راستش را بخواهید شناسنامهام را دستکاری کردم و به پدرم گفتم میخواهم از طرف مدرسه اردو بروم و رضایت نامه میخواهند و متنی را که خودم نوشته بودم دادم و پدر اثر انگشت زد و من هم شدم، یک بسیجی!
آن روزها نوجوانی که هنوز مویی در صورتش نرویبده بود میگفت: من وقتی دیدم برادرم و عمویم به جبهه میروند، آرزو میکردم ای کاش من هم روزی بتوانم به جبهه بروم و با دشمن بعثی بجنگم.
هر بار که میگفتم من هم میخواهم بروم جبهه، میگفتند: تو هنوز به سن تکلیف نرسیدهای! و جبهه رفتن برتو واجب نیست. امروز جبهه تو مدرسه و سنگر تو کلاس درس است ...
اما من میخواهم بروم جبهه! من در روضهها قصه حضرت قاسم (ع) را شنیدهام. من از قاسم (ع) بزرگترم! او یازده سال داشت و من 14 سال.
یک شب تا صبح بیدار ماندم و فکر کردم و عاقبت فردا صبح با شناسنامهام به پایگاه بسیج رفتم و گفتم: این شناسنامهام و این هم رضایت نامه پدرم!
راستش را بخواهید شناسنامهام را دستکاری کردم و به پدرم گفتم میخواهم از طرف مدرسه اردو بروم و رضایت نامه میخواهند و متنی را که خودم نوشته بودم دادم و پدر اثر انگشت زد و من هم شدم، یک بسیجی!
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
....
ای مظلوم رزمنده دفاع مقدس
جانبازش مظلومتر
شدند خار چشم ظالمان
...............
...
رحم الله من یقرا فاتحمه اصلوات !!
پس از پذیرش و پذیرفتن قطعنامه و پایان جنگ :
رزمندگان دفاع مقدس را بی معیشت رها کردند :
و دلیل اصلی آن ؛ این بود که می خواستند ایران را صاحب شوند .
و چون رزمندگان عدالت خواه و درستکار بودند : اینان را سد راه خود
می دانستند : و درست فکر می کردند ؟!
بنابراین همه ارکان حکومت و دولت را به دست گرفتند و مسیر انقلاب
را عوض کردن . و فرهنگ و ثروت را صاحب شدند ؟!
و کسی را یارای مقابله با اقای باهنر و رئیسش نیست ؟!
http://fashnews.ir/news/22-news/29996-2014-11-26-10-29-41.html
ما که سالها است گفتیم ؟!
کمی هم شما بدانید و به شما هم ثابت شود ؟!
و این یکی از دلایلی است که همیشه می گوییم و اسرار دارم که :
تا جان در بدن دارید از امام خامنه ای عزیز ( حفظ الله ) حمایت و پشتیبانی
نمایید .
تا دشمنان مردم همه ارکان نظام را تصاحب نکنند : که آنروز عزای همه
ایران می شود ؟!
خدا خودش شاهد ظلم به دلاوران دفاع مقدس است ؟!
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ
http://khakpour-m.blogfa.com/