ما از حماقت دشمن نهایت استفاده را می کردیم و تا آنجایی که می توانستیم، با آنها کنار می آمدیم و به شیوه های گوناگون آهن سرد آنها را نرم می کردیم و به این طریق، زندگی کردن در آن شرایط وحشتناک را کمی هموار می کردیم.
شهدای ایران: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده مرتضی امیران است:
ماه رمضان سال۶۵ بود. شب۱۹ یا ۲۱ ماه رمضان، صلیب تعدادی کتاب و مفاتیح آورد. بعد از مراسم دعای کمیل و خواندن دعای جوشن کبیر، کمی استراحت کردیم تا نمازهای صد رکعتی مخصوص آن شب ها را بخوانیم. عراقی ها از خواندن دعا خیلی وحشت داشتند و همیشه می گفتند که جنگ ما با شما به خاطر همین دعاهاست. آن شب به سرگرد شورشی خبر داده بودند که اسرا مراسم دارند. درحین برپایی مراسم، سرگرد به همراه سربازان وارد آسایشگاه شد، من و چند نفر دیگر را صدا زد و بعد از زدن کتک جانانه ای، ما را به اتاق پشت آسایشگاه برد و آنجا ما را به فلک بستند و با سیم و کابل، بر بدن و کف پاهایمان زدند. البته این بلا را به سر آسایشگاه های دیگر هم آورده بودند.
ما از حماقت دشمن نهایت استفاده را می کردیم و تا آنجایی که می توانستیم، با آنها کنار می آمدیم و به شیوه های گوناگون آهن سرد آنها را نرم می کردیم و به این طریق، زندگی کردن در آن شرایط وحشتناک را کمی هموار می کردیم.
یکی از مسئولان فرهنگی اتاق ها برای مراسم، تصویرحضرت امام را نقاشی کرده بود. عراقی ها او را گرفتند و گفتند: "تو عکس امام را کشیده ای."
ولی او زیر بار نمی رفت و می گفت: "من عکس پدربزرگم را کشیده ام!"
مسئول المنت آسایشگاه، یک پیرمرد بود که یک بار هنگام استفاده از آن، یکی از سربازهای عراقی، به طور ناگهانی وارد آسایشگاه شد. بقیّه برای اینکه سرباز متوجه المنت نشود و پیرمرد فرصت پنهان کردن آن را داشته باشد، یک دعوای ساختگی راه انداختند و توجّه سرباز را به خودشان جلب کردند تا به وجود المنت پی نبرد که موفق هم شدند.
تمام سختی ها و شکنجه ها و غربت ها تحمّل می شد؛ در آرزوی فتح حقیقی و دیدار با امام عزیز که ناگهان با انتشار خبر رحلت جانگداز امام- گویا- اسطوره های مقاومت شکسته شدند و همه دردها یکباره بر جان های پر زخم های ما هجوم آوردند. ما که امتّی در انتظارمان بود، تنها در انتظار دیدار روی امام بودیم و اینک عزادار او گشته بودیم. اردوگاه، ماتمکده ای شد که جز سکوت و ناله و اشک، چیزی در آن به چشم نمی خورد و سخت ترین لحظه دوران اسارت، لحظه شنیدن خبر این فاجعه بود؛ اگرچه این ضربه کمرشکن، درعزم استوار اسرا برای صدور انقلاب و حفظ انقلاب خللی وارد نکرد.
منبع: سایت جامع آزادگان
ماه رمضان سال۶۵ بود. شب۱۹ یا ۲۱ ماه رمضان، صلیب تعدادی کتاب و مفاتیح آورد. بعد از مراسم دعای کمیل و خواندن دعای جوشن کبیر، کمی استراحت کردیم تا نمازهای صد رکعتی مخصوص آن شب ها را بخوانیم. عراقی ها از خواندن دعا خیلی وحشت داشتند و همیشه می گفتند که جنگ ما با شما به خاطر همین دعاهاست. آن شب به سرگرد شورشی خبر داده بودند که اسرا مراسم دارند. درحین برپایی مراسم، سرگرد به همراه سربازان وارد آسایشگاه شد، من و چند نفر دیگر را صدا زد و بعد از زدن کتک جانانه ای، ما را به اتاق پشت آسایشگاه برد و آنجا ما را به فلک بستند و با سیم و کابل، بر بدن و کف پاهایمان زدند. البته این بلا را به سر آسایشگاه های دیگر هم آورده بودند.
ما از حماقت دشمن نهایت استفاده را می کردیم و تا آنجایی که می توانستیم، با آنها کنار می آمدیم و به شیوه های گوناگون آهن سرد آنها را نرم می کردیم و به این طریق، زندگی کردن در آن شرایط وحشتناک را کمی هموار می کردیم.
یکی از مسئولان فرهنگی اتاق ها برای مراسم، تصویرحضرت امام را نقاشی کرده بود. عراقی ها او را گرفتند و گفتند: "تو عکس امام را کشیده ای."
ولی او زیر بار نمی رفت و می گفت: "من عکس پدربزرگم را کشیده ام!"
مسئول المنت آسایشگاه، یک پیرمرد بود که یک بار هنگام استفاده از آن، یکی از سربازهای عراقی، به طور ناگهانی وارد آسایشگاه شد. بقیّه برای اینکه سرباز متوجه المنت نشود و پیرمرد فرصت پنهان کردن آن را داشته باشد، یک دعوای ساختگی راه انداختند و توجّه سرباز را به خودشان جلب کردند تا به وجود المنت پی نبرد که موفق هم شدند.
تمام سختی ها و شکنجه ها و غربت ها تحمّل می شد؛ در آرزوی فتح حقیقی و دیدار با امام عزیز که ناگهان با انتشار خبر رحلت جانگداز امام- گویا- اسطوره های مقاومت شکسته شدند و همه دردها یکباره بر جان های پر زخم های ما هجوم آوردند. ما که امتّی در انتظارمان بود، تنها در انتظار دیدار روی امام بودیم و اینک عزادار او گشته بودیم. اردوگاه، ماتمکده ای شد که جز سکوت و ناله و اشک، چیزی در آن به چشم نمی خورد و سخت ترین لحظه دوران اسارت، لحظه شنیدن خبر این فاجعه بود؛ اگرچه این ضربه کمرشکن، درعزم استوار اسرا برای صدور انقلاب و حفظ انقلاب خللی وارد نکرد.
منبع: سایت جامع آزادگان