به گزارش شهدای ایران ازفارس، آنچه میخوانید اعترافات یک افسر عراقی سرهنگ عبدالعزیز قادر السامرایی است که از فجایع سربازان بعثی و صدام پرده برداشته و می گوید:
-ستون در حال حرکت بود که ناگهان گلوله های توپخانه سنگین ایران، به واحدهای در حال حرکت ما اصابت کرد و سه خودروی ما را به آتش کشید. کلیهی سرنشینان آن سه خودرو به هلاکت رسیدند. شنیدم که یکی از سربازانمان گفت: «بلایی عظیم بر سرمان آمده تا ما را مجازات کند!»
زخمی ها را سریعا به عقب منتقل کردیم و کشته ها را که همگی تکه تکه شده بودند، در همان منطقه دفن کردیم.
فرمانده لشکر درباره تیپ ما گفته بود: « تیپ 802، تیپ دزدهاست و ماموریتی جز عملیات دزدی انجام نمیدهد!»
وقتی به منطقه النشوه رسیدیم، تیپ های زیادی در منطقه مستقر بودند و در حال آماده باش به سر میبردند. افراد و نیروهای این تیپها، از دیدن خودروهای ما که اثاثیه و لوازم منازل مردم خرمشهر را به یغما میبرد، خوشحال و خندان بودند. یکی از سربازان ما، خطاب به نیروهایی که به ما میخندیدند، گفت:« هیچ چیز برایتان باقی نگذاشتیم، همه چیز را دزدیدم، حتی طلا و جواهرات و پنکه های سقفی ...» سپس وسایل دزدی را بالا برد و نشانشان داد. مناظر بسیار خجالت آوری بود. هیچ رنگ و بویی از انسانیت در میان این نیروها وجود نداشت و خبری از اخلاق انسانی در آنان نبود. در حالی که ستون در حرکت بود، بیسیم چی گردان به من گفت: «قربان، فرمانده تیپ دستور توقف صادر کرده است.»
توقف کردیم و در همان منطقه که در نزدیکی النشوه بود، مستقر شدیم و یک اردوگاه آموزشی برای افراد مهیا کردیم، در حالی که معلوم نبود که چه سرنوشتی برایمان رقم خورده است.
خبر رسید که قوای ایرانی با نیروهای بسیار در مقابل خرمشهر متمرکز شدهاند. نگرانی و دلهره، افراد را در برگرفت. ناراحتیهای روحی بین سربازان مشاهده میشد و هر کسی در پی یافتن راهی برای گریز از مهلکه بود.
صدام با سرهنگ استاد احمد زیدان تماس گرفت و آخرین تحولات و اخبار منطقه را جویا شد. سرهنگ چنین پاسخ داد: «قربان، خرمشهر با مردان دلاور ما پایدار است و به صورت دژ محکمی، هر نیروی مهاجمی را خرد میکند!»
صدام حسین خوشحال شد و خرمشهر را همچون یک دژ عراقی دانست که متجاوزان را به گور خواهد فرستاد!
سرهنگ ستاد احمد علی، از افسران نیروهای ویژه، اوضاع خرمشهر را در آن زمان بحرانی چنین نقل میکرد: «فرماندهی، دستورهای جابرانه و بیرحمانه ی خود را در مورد فراریان صادر کرد و افسران و سربازان که دانستند مرگی حتمی در پیش رو دارند، برای گریز از مرگ، به فکر اجرای نقشههای مختلف افتادند، بعضی فرار از جبهه را حتی به قیمت مرگ انتخاب کردند و بعضی در فکر پناه بردن به جمهوری اسلامی و اسارت بودند و بعضی نیز به ناچار تا دم مرگ باید میماندند!»
در میان نیروهای متمرکز در خرمشهر، این شیوهها و افکار رایج بود، تا جایی که سرهنگ احمد زیدان برای نشان دادن قاطعیت و ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفان حضور در منطقه، یکی از سربازان خود را حلق آویز کرد و جنازهی او را چندین روز در همان حال باقی گذاشت.
وی با چوب تعلیمی خود به سمت آن اشاره میکرد و میگفت: «این جزای ترسوها و وطنفروشان است!»
توپخانهی عراق در آن شب، مواضع ایرانیها را گلوله باران کرد. پانزده عرادهی توپ بسیار پیشرفتهی عراقی پیوسته آتش میکردند و در نتیجهی آتش متقابل ایرانیها، چند گلوله بر سر تیپ 38 و 601 فرود آمد و فرماندهی تیپ 87 کشته شد. فرماندهی لشکر 11 نیروهای مقداد، سرهنگ عبدالواحد شنان آل رباط، اوضاع منطقه را برای افسران تیپهای حاضر در خرمشهر تشریح میکرد و میگفت: «ما اینک نیمی از ارتش عراق را در خرمشهر متمرکز کرده ایم و به یقین بازپس گیری آن برای ایرانیان امری محال است.»وقتی پرسیدم چرا حمله ی ایرانیان را غیر ممکن میدانید، پاسخ داد: «سپاهیان ایرانی قادر به آزادسازی خرمشهر نیستند؛ زیرا تجهیزات پیشرفته و کثرت نیروهای عراقی مستقر در شهر، اجازهی نفوذ هیچ قدرتی را نمیدهد!»
چشمتان روز بد نبیند. در شبی از همان شبها که شکوه و عظمتش وصف ناشدنی است، زمین زیر پاهایمان به لرزه در آمد. فریادهای رعد آسای «الله اکبر» خروشید، توپها و هواپیما و تانکها و نیروهای پیادهی ما حرکت کردند و همه چیز در خرمشهر به جنب و جوش افتاد. ایرانیان آمدند..
احمد زیدان، تلگراف خود را به فرماندهان لشکرها و تیپها با این جمله آغاز کرد: «ایرانیان آمدند....»