ناطق نوری 2 در بحش پیشین خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری اشاره شد که چپ های آن دوره و اصلاح طلب های بعدی اجازه سخنرانی به ایشان در مسجد دانشگاه تهران را ندادند ، ناطق نوری در اعتراض به این هتک حرمت ها هشدار می دهد نگذارید باب خلیفه کشی باب شود!
به گزارش شهدای ایران به نقل از نماینده در خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری می خوانیم :
چند روز پس از ماجرای مسجد دانشگاه عازم سفر به مازندران بودم؛ مجلس جلسه علنی داشت و مشغول گوش کردن به رادیو بودم. آقای رضوی یزدی که اکنون نیز نماینده هستند در مجلس صحبت می کردند.ایشان در صحبت هایش از حرکت دانشجویان در مسجد دانشگاه علیه اینجانب حمایت کردند و گفتند دانشجویانی که به فلانی اجازه ی صحبت ندادند، کار بسیار خوبی کردند. این ها در میان مردم پایگاهی ندارند و از دانشجویان تشکر کردند.
بعد از اینکه به مجلس برگشتم، چون ذاتا آدم عصبانی و تندی نیستم، در راهروی مجلس به ایشان گفتم: «آقای رضوی تمام صحبت شما را گوش کردم، اما به شما بگویم اینکه نگذارند آقای یزدی در مهدیه صحبت کنند و من در دانشگاه، به همین جا ختم نمی شود. به قول معروف اگر خلیفه کشی باب شود، شما هم یک روز گرفتار می شوید. اگر حرمت شکنی باب شود، دلیلی ندارد که به ما متوقف شود، تو از این قضیه خوشحال نباش.» ایشان یک مقداری شرمنده شدو چیزی نگفت و احترام گذاشت و رفت، اما متاسفانه این حرمت شکنی شیوع پیدا کرد و حتی به جبهه های جنگ هم سرایت کرد.
من از اول جنگ، علی الدوام به جبهه های جنگ می رفتم و عاشق جبهه و جهاد بودم و در دوران وزارت کشور، مرتب به جبهه ها سر میزدم. از آن زمان که این اختلاف ها شروع شد و ما را طرفدار اسلام آمریکایی قلمداد کردند، با اینکه دلم برای رفتن به جبهه لک می زد و دوستان هم خیلی اصرار می کردند، دیگر جبهه نرفتم و پاسخ می دادم که اگر من به جبهه برم، دو دستگی می شود؛ در خط مقدم عده ای می گویند اسلام آمریکایی و عده ای دیگر می گویند اسلام ناب محمدی و با وجود اختلاف در جبهه، ما ضربه می خوریم، لذا ترجیح می دهم که برای بازدید هم به جبهه نروم.
خدا رحمت کند آقای آذری قمی را، این اواخر گاهی مواضع تند و کندی اتخاذ می کرد. در مجلس سوم که ایشان حضور داشت در مقابل جناح اکثریت بود، فرماندهی آن محور گفته بود: «شما کار خوبی نکردید جبهه آمدید، کار بدی کردید.» آقای آذری خیال کرده بود که منظور این فرمانده این است که شما به عنوان یک عالم و مجتهد، نباید به خط مقدم می آمدیدو خط مقدم برای شما خطر دارد. آقای آذری گفته بود: «خوب ما هم مثل بقیه ی بچه های بسیجی آمدیم، مگر خون ما با این ها چه فرقی می کند.» بعد از آن فرمانده گفته بود: «نه شما که آمدید نورانیت جبهه را از بین می برید»؛ و بی خود آمدید. اختلاف ها تا اینجا کشیده شد. مع الاسف این اختلافات فاصله ی خودی ها را از هم زیاد کرد و به این مقدار هم ختم نشد.
چند روز پس از ماجرای مسجد دانشگاه عازم سفر به مازندران بودم؛ مجلس جلسه علنی داشت و مشغول گوش کردن به رادیو بودم. آقای رضوی یزدی که اکنون نیز نماینده هستند در مجلس صحبت می کردند.ایشان در صحبت هایش از حرکت دانشجویان در مسجد دانشگاه علیه اینجانب حمایت کردند و گفتند دانشجویانی که به فلانی اجازه ی صحبت ندادند، کار بسیار خوبی کردند. این ها در میان مردم پایگاهی ندارند و از دانشجویان تشکر کردند.
بعد از اینکه به مجلس برگشتم، چون ذاتا آدم عصبانی و تندی نیستم، در راهروی مجلس به ایشان گفتم: «آقای رضوی تمام صحبت شما را گوش کردم، اما به شما بگویم اینکه نگذارند آقای یزدی در مهدیه صحبت کنند و من در دانشگاه، به همین جا ختم نمی شود. به قول معروف اگر خلیفه کشی باب شود، شما هم یک روز گرفتار می شوید. اگر حرمت شکنی باب شود، دلیلی ندارد که به ما متوقف شود، تو از این قضیه خوشحال نباش.» ایشان یک مقداری شرمنده شدو چیزی نگفت و احترام گذاشت و رفت، اما متاسفانه این حرمت شکنی شیوع پیدا کرد و حتی به جبهه های جنگ هم سرایت کرد.
من از اول جنگ، علی الدوام به جبهه های جنگ می رفتم و عاشق جبهه و جهاد بودم و در دوران وزارت کشور، مرتب به جبهه ها سر میزدم. از آن زمان که این اختلاف ها شروع شد و ما را طرفدار اسلام آمریکایی قلمداد کردند، با اینکه دلم برای رفتن به جبهه لک می زد و دوستان هم خیلی اصرار می کردند، دیگر جبهه نرفتم و پاسخ می دادم که اگر من به جبهه برم، دو دستگی می شود؛ در خط مقدم عده ای می گویند اسلام آمریکایی و عده ای دیگر می گویند اسلام ناب محمدی و با وجود اختلاف در جبهه، ما ضربه می خوریم، لذا ترجیح می دهم که برای بازدید هم به جبهه نروم.
خدا رحمت کند آقای آذری قمی را، این اواخر گاهی مواضع تند و کندی اتخاذ می کرد. در مجلس سوم که ایشان حضور داشت در مقابل جناح اکثریت بود، فرماندهی آن محور گفته بود: «شما کار خوبی نکردید جبهه آمدید، کار بدی کردید.» آقای آذری خیال کرده بود که منظور این فرمانده این است که شما به عنوان یک عالم و مجتهد، نباید به خط مقدم می آمدیدو خط مقدم برای شما خطر دارد. آقای آذری گفته بود: «خوب ما هم مثل بقیه ی بچه های بسیجی آمدیم، مگر خون ما با این ها چه فرقی می کند.» بعد از آن فرمانده گفته بود: «نه شما که آمدید نورانیت جبهه را از بین می برید»؛ و بی خود آمدید. اختلاف ها تا اینجا کشیده شد. مع الاسف این اختلافات فاصله ی خودی ها را از هم زیاد کرد و به این مقدار هم ختم نشد.