بعد از شش ماه که به اردوگاه چهار آمده بودم، بر اثر اضافه شدن اسیرانی که در حمله ی پنجوین گرفته بودند، افراد اتاق ما را به اتاق نه بردند. بچه های اتاق، دیمی و با انضباط و محترم بودند. گروه های غذایی اتاق ده نفر بودند، پول شان را جمع می کردند و از فروشگاه اردوگاه چیزهایی از قبیل خرما ، ماهی و ... می خریدند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از سایت جامع آزادگان: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده محمدعلی زردبانی است:
داشتن مداد و خودکار در اردوگاه ممنوع بود. سیدی داشتیم به نام باریکانی که همراهمان بود. او به خاطر داشتن یک مداد کوچک ۱۵ روز در انفرادی زندانی شد!
به صورت متناوب و گاه گاه ما را شکنجه می دادند و تنبیه بدنی می کردند، با کابل و هر چیز دیگری که به دست شان می آمد.
چون نامه ها سانسور می شد، طوری می نوشتیم که لااقل در سانسور نماند و به دست خانواده هایمان برسد تا بی خبر از ما نباشند.اگر چیزی می خواستیم بنویسیم در لفافه ی جوک و طنز و ... بود، مثلاً: به پدربزرگ سلام برسانید. یا: به پدربزرگ بگویید برای ما دعا کند. یا: به سید علی سلام برسانید. که منظورمان آیت اله خامنه ای بود.
اگر از خانواده ی اسیری نامه می رسید و مطلبی در نامه ذکر می شد که فکر می کردند سیاسی است، او را مورد آزار و اذیت قرار می دادند.
بعد از شش ماه که به اردوگاه چهار آمده بودم، بر اثر اضافه شدن اسیرانی که در حمله ی پنجوین گرفته بودند، افراد اتاق ما را به اتاق نه بردند. بچه های اتاق، دیمی و با انضباط و محترم بودند. گروه های غذایی اتاق ده نفر بودند، پول شان را جمع می کردند و از فروشگاه اردوگاه چیزهایی از قبیل خرما ، ماهی و ... می خریدند.
زمان خاصی برای شام خوردن نبود و بچه ها هر موقع می خواستند شام می خوردند، سفره، گونی پلاستیکی برنج بود. در این اتاق هفته ای سه روز دعا خوانده می شد: دعای کمیل، دعای توسل و مناجات شعبانیه. برای خواندن دعا هم گروه دعا خوان بودند که در ایران دعا می خواندند و یا در اسارت دعا خوان شده بودند. نگهبان می گذاشتیم تا اگر عراقی ها آمدند زود دعا را قطع کنیم و دور هم بنشینیم. نماز شب و کلاً بیداری شب ممنوع بود و تنبیه داشت.
داشتن مداد و خودکار در اردوگاه ممنوع بود. سیدی داشتیم به نام باریکانی که همراهمان بود. او به خاطر داشتن یک مداد کوچک ۱۵ روز در انفرادی زندانی شد!
به صورت متناوب و گاه گاه ما را شکنجه می دادند و تنبیه بدنی می کردند، با کابل و هر چیز دیگری که به دست شان می آمد.
چون نامه ها سانسور می شد، طوری می نوشتیم که لااقل در سانسور نماند و به دست خانواده هایمان برسد تا بی خبر از ما نباشند.اگر چیزی می خواستیم بنویسیم در لفافه ی جوک و طنز و ... بود، مثلاً: به پدربزرگ سلام برسانید. یا: به پدربزرگ بگویید برای ما دعا کند. یا: به سید علی سلام برسانید. که منظورمان آیت اله خامنه ای بود.
اگر از خانواده ی اسیری نامه می رسید و مطلبی در نامه ذکر می شد که فکر می کردند سیاسی است، او را مورد آزار و اذیت قرار می دادند.
بعد از شش ماه که به اردوگاه چهار آمده بودم، بر اثر اضافه شدن اسیرانی که در حمله ی پنجوین گرفته بودند، افراد اتاق ما را به اتاق نه بردند. بچه های اتاق، دیمی و با انضباط و محترم بودند. گروه های غذایی اتاق ده نفر بودند، پول شان را جمع می کردند و از فروشگاه اردوگاه چیزهایی از قبیل خرما ، ماهی و ... می خریدند.
زمان خاصی برای شام خوردن نبود و بچه ها هر موقع می خواستند شام می خوردند، سفره، گونی پلاستیکی برنج بود. در این اتاق هفته ای سه روز دعا خوانده می شد: دعای کمیل، دعای توسل و مناجات شعبانیه. برای خواندن دعا هم گروه دعا خوان بودند که در ایران دعا می خواندند و یا در اسارت دعا خوان شده بودند. نگهبان می گذاشتیم تا اگر عراقی ها آمدند زود دعا را قطع کنیم و دور هم بنشینیم. نماز شب و کلاً بیداری شب ممنوع بود و تنبیه داشت.