شهدای ایران shohadayeiran.com

چه زود گذشت! یادتان می‌آید در گروهان هجرت، وقتی فاصله اندکی با شما نداشتم و درگیری با دشمن شروع شد خود را به شما رساندم. وضعیت نیروها را طوری دیدم که در حال جنگ تن به تن با نیروهای دشمن بودید.

به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس؛ حاج عباس قهرودی از جمله فرماندهان باقی مانده از لشکر 10 سیدالشهدا است که هنوز با آثار و جراحات به جای مانده از دوران دفاع مقدس مبارزه می‌کند. مطلب زیر دلنوشته‌ای است که وی برای همرزمانش پیرامون عملیات کربلای پنج نوشته است:

 

 

 

مردان الهی یادتان هست 15 روز بعد از بمباران شیمیایی دشمن در خرمشهر و بازگشت‌تان از عملیات کربلای4 و شروع برای عملیات کربلای 5، مرحله اول عملیات گردان حضرت قاسم (ع) را در قسمت شمالی و پهلوی دژ و سیل بند کانال ماهی و سنگرهای حلالی و نونی شکل و… . سمت چپ سه راه شهادت و نیز دشت‌های وسیع غرب دژ و سیل‌بند کانال و خاک ریزهای منطقه‌ای و سنگرهای برجکی- شروع کردید؟ چه دلاوری و مردانگی از خود نشان دادید و از پهلو و پشت خط دشمن با استفاده از تاریکی شب خود را تا حدود 10 الی 20 متری دشمن و حتی نزدیکتر به بالای سر سنگرهای اجتماعی و انفرادی و فرماندهی دشمن رساندید و آنها را غافلگیر کردید و با بانگ الله‌اکبرتان با سرعتی رعد آسا بر سر دشمن فرود آمدید و خواب را از چشمان ظالمان غاصب ربودید.

مرحله دوم عملیات لشکر10 سیدالشهدا (ع) بود و دشمن کاملا هوشیار! باتوجه به آن امکاناتی که در اختیار داشت قدرت غافلگیری را برای ما پایین می آورد و مجال هر نوع حرکت را در روز و شب توسط بمباران هوایی و آتش‌های توپخانه و... از نیروهای خودی سلب می‌کرد.

زمانی که می‌خواستم رمزعملیات به نام مقدس «یافاطمه الزهرا(س)» را برایتان اعلام کنم، تمام وجودم به یکباره لرزید و متوسل شدم به چهارده معصوم(ع) و پشت سر هم نام مبارکشان را به زبان آوردم و اشک از دیدگانم جاری شد.

گفتم:خدایا! این وضعیت را ناظری و می‌بینی این سربازان جنود تو هستند، اگر کمک و مدد تو نباشد ما کاری از پیش نخواهیم برد! بچه‌های مظلوم و معصوم در دل شب برای یاری دین تو به میدان نبرد آمده‌اند، تو را قسمت می‌دهم به چهارده معصوم(ع) (پرتو نور وجودت)رزمندگان اسلام و بچه‌های گردان را پیروز میدان بگردان.

که به یکباره تمام ترس و نگرانی ام از عدم موفقیت نیروهای گردان برطرف گردید و قلبم مملو از آرامش و سکینه شد. طمأنینه و اطمینان خاصی در تمام وجودم حکم فرما شد و قلبم گواهی داد خدا با ماست و به یاد آیه «هُوَمَعَکُم أینَماکُنتُم» افتادم که خداوند قریب می‌فرماید: هرکجا باشید من باشمایم. این مطالب از خاطرم گذشت که در ادعیه اهل بیت(ع) خوانده بودم: «إنَّ جُندُکَ  هُم ٱلغَالِبُون» سپاه خدا منحصراً همیشه فاتح و غالب است.

«إنَّ حِزبِکَ هُمُ ٱلمُفلِحَون» همانا سپاه خدا پیوسته رستگارند و همچنین «إنَّ أُولِیائِکَ لَاخَوفِ عَلَیهِم وَ لَا همیَحزَنُون» به درستی که دوستان تو (در دو عالم) هیچ ترس وغم اندوهی دردل ندارند؛ به حق، همین بود.

همه شاهد چنین صحنه‌ای بودیم و قلب‌های شما گواهی می‌داد به این امر، و همه می‌دانستیم چه بکشیم و چه کشته شویم، چه غالب و چه مغلوب، ما به تکلیف خود عمل کرده‌ایم و قائل به نتیجه نیستیم و خدا نتیجه را برای ما مشخص می‌کند.

از پشت بیسیم وضعیت گروهان‌ها را جویا شدم و برایم روشن شد که هرکدام در موقعیت مدنظر و تعیین شده قرار دارند. سپس نام مبارک خانم فاطمه زهرا(س) را به زبان آوردم و رمز عملیات را فریاد زدم. شما عزیزان و دلاورمردان بیشه نبرد با استفاده از تاریکی شب از پهلو و پشت خط دشمن خود را تا حدود10 تا20 متری مواضع دشمن و حتی نزدیکتر، به بالای سر سنگرهای اجتماعی و انفرادی، فرماندهی، خودروهای زرهی و زره پوش، امکانات مهندسی، لودر و بولدزر و… . عراقیان بعثی رساندید و پس از شنیدن رمز عملیات آنها را با صدای الله اکبر خود غافلگیر کردید.

ما هر چه از نظر عقلی و تدابیر نظامی در توان داشتیم و با به کارگیری همه امکانات موجود وارد کار زار می‌شدیم و بقیه کار را به خدا واگذار کردیم. همه می‌دانیم؛ مگر غیر از این بود؟…توان نظامی و برابری در جنگ ما حرف اصلی را نمی‌زد چون ما از نظر تجهیزات نظامی هیچ توان و برابری با دشمنانمان نداشتیم فقط قدرت ایمان و رهبری امام راحل و اراده راستین شما عزیزان نسبت به هدف مقدستان بود که رضایت و خوشنودی حق را در برمی‌گرفت.

دلیرانه و جانانه جنگیدید و با نثار جانتان وجب به وجب منطقه ی گردان را که حدود  7 الی 8 کیلومتر بود را از لوس وجودشان پاکسازی نمودید و تلفات سنگینی از دشمن گرفتید. تانک و ادوات سنگین و سبک، تانک‌ها و خودروهای سنگین و سبک زرهی و تجهیزات مهندسی، لودر و بلدوزر و… منهدم نمودید و بخش عظیمی از منطقه را آزاد کردید و به هدف از پیش تعیین شده خوددست پیدا کردید. ای عزیزانم خدا بزرگ است و شما را بزرگ آفریده است ؛ قدر و منزلت و ارزش شما را خدا می‌داند. 

چه زود گذشت! یادتان می‌آید در گروهان هجرت، وقتی فاصله اندکی با شما نداشتم و درگیری با دشمن شروع شد خود را به شما رساندم. وضعیت نیرو ها را طوری دیدم که درحال جنگ تن به تن با نیروهای دشمن بودید.

درگیری آنچنان بالا گرفته بود به نحوی که تشخیص نیروهای خودی با دشمن بسیار دشوار بود به هرصورت با عنایت خدا و درایت فرماندهان گردان و دلاوران گروهان و دسته و گروه اوضاع تحت کنترل شما درآمد.

در یاری گروهان شهادت، نیروهای ادوات لشگر با همکاری برادران بزرگوار امرالله شاهسوند و محمد رضا آرین ازنیروهای آموزش نظامی لشگر که ازشرق کانال ماهی پشتیبانی میکردند و با هماهنگی اجرای آتش ادوات سبک وسنگین روی دژغربی  کانال ماهی که گروهان شهادت ازروی آن ازشمال به سمت جنوب  پیش روی می کرد اجرا می نمودند وکمک شایانی درتسهیل پیشروی این گروهان کردند.

 

 

از سمت راست-شهید داود حیدری-سردارقهرودی-شهید آجرلو

فرمانده ی گروهان شهادت، شهید صفر حاجوی که رهرو پیشوایش حضرت ابوالفضل العباس (ع) بود چنان رشادت و شجاعتی نشان داد،حماسه افرینی کردکه همه را از عمل خود متحیرکرده بود ! به تنهایی خود یک گروهان بود و درجلوی نیروهایش با دشمن جنگ تن به تن  میکرد و با پرتا ب نارنجک و زدن آرپی جی  و تیر، امان را از دشمن گرفت و راه را برای حرکت به جلوی سایر نیروها بازمیکرد.سنگری بعد از سنگری دیگر منفجر میشد و نیروهایش به او مهمات میرساندند و به سمت جلو پیش میرفت. حدود 3 الی 4 کیلومتر دژ کانال ماهی را از وجود دشمن پاک سازی کرد.

شهید صفرحاجوی با ایمان و اراده پولادین خود ومصمم در راه عقیده و هدفش با نثارجان خود بارسنگینی را از دوش گروهان و گردان برداشت و جناح چپ گردان را مرحله به مرحله که پیش میرفت تامین میکرد و پس ازطی این مسافت ضربات سنگینی به دشمن وارد میکرد و سرانجام توسط تیربارهای دشمن سروسینه ی مبارکش مورد اصابت گلوله قرارگرفت ومانند سروبلند قامت علقمه(حضرت عباس ابن علی) شتابان به سوی حق شتافت وپیکرمطهرش همراه با همرزمانش همانند ارباب تشنه لب که 3روز درخاک کربلا بی غسل وکفن ماند،بیش از10سال بی غسل وکفن ، بی نام ونشان برروی خاک های کربلای شلمچه ماند...

شهیدصفرحاجوی باعمل خود باشجاعت وصف  ناپذیر ودلاور مردی که ازخودش نشان دادیادوخاطره ی اسوه های لشگر 10سیدالشهدا(ع) و گردان حضرت قاسم(ع) ،مانند شهیدمرتضی زارع، حمزه دولابی، بهرام نوری و…. زنده کرد و الگویی شد برای رزمندگان ،نسل جوان ومایه غرور وعزت پیشوایش . روحش شاد و مقامش متعالی باد.

خوشحالم که توانستیم به وظیفه ای که بردوشمان بودعمل کنیم وازاین آزمایش الهی سربلند بیرون آییم.

این نصرت جزبه مدد الهی و نظر اهل بیت عصمت وطهارت (ع)میسّرنمی گشت که همه ی شما به آن اذعان دارید.

خاطرم هست صبح عملیات فرمانده لشگر سردار جانباز فضلی به همراه جانشینش سردار شهید یدالله کلهر وارد منطقه ی عملیات، واقع در دژ غربی کانال ماهی که به تصرف بچه های گردان در امده بود، شدند. و در سنگری در کنار سایر نیروها و در زیر آتش سنگین دشمن مستقر گردیدند.آتش دشمن به قدری زیاد بود که از ما شهید و مجروح زیادی می گرفت.

در حوالی سنگر این دو عزیز یکی از نیروهای مسئول پشتیبانی لشگر 27 محمد رسول الله (ص) برادر عبادی و چند تن از همرزمان مان شهید شدند.

برادر عبادی درحال حرکت به سوی نیروهایش بود ناگهان سر مبارکش بواسطه ی اتش دشمن از بدن جدا شد و من ناظر این صحنه بودم او چند قدمی بدون سر حرکت کرد و سپس بر زمین افتاد و روح بزرگش به آسمان پر کشید روحش شاد ویادش گرامی.

من خود را به حضور دو فرمانده ی لشگر رساندم و به این دو عزیز عرض کردم شما اینجا چه می خواهید؟ مگر نمی بینید اتش سنگین است؟ نیازی نیست که اینجا باشید، ما هستیم! اگر برای شما اتفاقی بیفتد هدایت لشگر به عهده ی چه کسانی خواهد بود؟ با اصرار و التماس خواستم که به عقب برگردند.

این دو بزرگوار در جواب به من فرمودند آمده ایم تا از نیروهای بسیجی روحیه بگیریم.

ولی آنها در اصل با حضورشان به ما روحیه می دادند و انصافا هم حضورشان نقش موثری در افزایش روحیه ی بچه‌ها داشت.

در سپاه اسلام، چه نیروهای رده بالا و چه رده پایین همه یکسان و برابرند و این امر یکی از دلایل پیروزی و موفقیت ما در جنگ بود.

شما حماسه آفرینان دست تمام مدعیان و قهرمانان تاریخ را بسته و آن ها را مات و مبهوت عظمت خویش گردانیدید.جان بر کف به میدان رفتید و مرگ را به بازی گرفتید.شما شیرمردان با جهاد و فداکاری خالصانه و با ابراز ایثار و گذشت نسبت به همرزمان خود درمیدان آتش وخون با استقامتی وصف ناشدنی در منطقه ی شلمچه و جنگ تن با تانک و تن به تن با دشمنی تا بن دندان مسلح،امنیت و عزت را برای ایران عزیز و هموطنان غیورمان به ارمغان آورید و دل امت و امام را شاد کردید که شادی امت و امام به شادی رسول الله اعظم بدل شد و دل مستضعفین جهان را شاد نمودید. خدایتان اجر جزیل وصبرجمیل عطانماید.

یدالله فوق ایدیهم، شما دلیرمردان و بنده به عنوان خادم شما خوب می دانیم در آن ایام، دست قدرت خدای قادر مطلق در لحظه به لحظه ی میدان نبرد بالای سر ما بود. 

حضورش بر همگان مشهود بود و اگر چنین نبود مقابله و پیروزی با دشمنی که به پشتیبانی کفر و استکبار جهانی دل خوش کرده بود ممکن نمی شد. جود و احسان و لطف و کرم خاصش شامل حال شما مومنین و متقین گشت تا پیروز میدان گردیدید. ما نوجوانان و جوانان آن زمان به پیروی از مولایمان حضرت قاسم بن الحسن(ع)که مرگ درکامش شیرین تر از عسل می نمود، با دلی پاک و نیتی خالص ندای هل من ناصر آن پیر جماران را با گوش جان شنیدید و دعوتش را لبیک گفتید. یادم نمی رود راز و نیازهای شبانه تان را  از دوری معشوقتان (الله) بی تاب بودید و برای رسیدن به او سر از پا نمی شناختید.

چشمان بصیر، شما را آسمانی می دیدند و می‌دانستند این عالم برای شما قفسی تنگ و تاریک است. الابذکرالله تطمئن القلوب،آن چنان با معبود خود انس گرفته بودید و اطمینان خاطر داشتید که عارفان و زاهدان پیر طریق را حیران می کردید. ضعف و سستی و ترس در شما راه نداشت،‌ عقل از درک عظمت این قدرت و پایداری و شجاعت باز مانده بود. شما رزمندگان گردان حضرت قاسم (ع) تجلی عشق و محبت الهی بودید که در نثار جان خویش از دیگران پیشی می گرفتید و مصداق تام فداکاری بودید. خدا را شاکرم که نسل جوان امروز الگوهایی چون شما دارند. شما دلاورمردان، تقوای الهی پیشه کردید و با تلاش مثال زدنی خود، غیر ممکن را ممکن نمودید.

یادم نمی‌رود؛

کمی و کاستی ها را!

فشار و سختی های وارده از سوی دشمن را!

درشب عملیات فریاد الله اکبر و یامهدی ها را!

ناله ها و زمزمه های شبانه را!

حجم آتش های سنگین و سبک را!

تیر مستقیم تانک ها و کالیبرها را!

تک تیراندازها را!

مجروحین مظلوم ومعصوم درخون غلتان را!

آخرین زمزمه ی زیرلب‌ها را!

یازهرا و یاحسین ها را!

لبان تشنه ی شهیدان را!

خنده های لحظه عروجشان را!

شهادتین ها را!

نامه های خونین در جیب ها را !

امداد های غیبی را !

پیکر مطهر شهیدان بر خاک افتاده در کربلای شلمچه را !

گریه های جا ماندن از سفر را !

19 شبانه روزخواب به چشمان مبارکتان نیامد.

با نیتی خالص و عنایتی ویژه از جانب خدای حفیظ و رقیب مقاومت کردید.

شما مظهر عشق و صفا و شاهد و ناظر به خون غلتیدن برادران و پدران و همرزمانتان بودید.

منطقه ی شلمچه و غرب کانال ماهی، که دشمن در آن مستقر بود مملو از سنگرهای مستحکم و نونی شکل، موانع مصنوعی و طبیعی، تانک ها، پی ام پی، نفر بر و سایرتجهیزات  و نیروهای زبده ای بود، که مقابله با آن ها نیرویی فراتر از  تصور و توان ما لازم داشت. که این نیرو با توکل به خدا و استمداد از حضرات معصومین علیهم السلام و امداد های غیبی تامین شد.

هم چنین در منطقه ی نهر جاسم و نونی ها و روی دژ آجرلو و نخلستان شمال شهر بصره و جزیره ی شلحه-یا ام الطویل- درکنار اروند رود غوغا کردید و برای رضای خدا و پیروزی سپاه میهن و شهادت در دامن مولای مان امام حسین(ع) از هم پیشی می گرفتید.

نمی توانم، نمی شود! قلم، زبان ، از تصویر بیان حماسه و فداکاری و ایثار شما قاصر است.

برادران شهیدم دل تنگتان هستم ،و یاد شما وجودم را لبریز از غم فراق می کند. تسلی بخش این غم، خانواده و فرزندان و خاطرات به جای مانده از شماست. با یادتان خاطرم را بهشتی میکنم و تمنا دارم ما جاماندگان را فراموش نکنید.

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در        الّا شهیدعشق به تیر از کمان دوست

 

برگرفته از سایت گردان حضرت قاسم(ع)

 

*قهرمانان مان را بشناسیم

 سردارجانباز حاج عباس قهرودی با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سپاه پیوست و در زمره پاسداران گردان دو سپاه در پادگان ولیعصر تهران مشغول شد. او در کنارسردارانی همچون شهید محمد بروجردی و موحد دانش و رستگار و جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان در مبارزه با ضدانقلاب در کردستان، گنبد و فتنه خلق عرب و ترک شرکت نمود و بعد از شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب آمد و در عملیات فتح المبین و بیت المقدس با لشگر محمدرسول الله(ص) شرکت نمود. سردار قهرودی در عملیات والفجر مقدماتی در کنار شهید حسین یاری نسب به عنوان فرماندهی یکی از گروهان‌های عمل کننده و همچنین معاونت گردان قرار گرفت و در حین درگیری با دشمن در حالی‌که با گروهان خود در کانال های معروف فکه (کانال حنظله) توسط دشمن  محاصره شده بودند به سختی مجروح گردید.

او هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود که در عملیات والفجر یک با مسولیت معاونت گردان حنظله از لشگر27 حضرت رسول با شهید اینانلو وارد عملیات شد و این بار هم گردان حنظله به حلقه محاصره دشمن درآمد و باز حماسه دیگری خلق شد.

سردار قهرودی با تاسیس تیپ سیدالشهداء(ع) به این یگان پیوست و به عنوان معاون گردان حضرت قاسم(ع) و بعد با شهادت شهید مرتضی زارع، با فرماندهی گردان حضرت قاسم (ع) وارد عملیات والفجر2 گردید. در عملیات خیبر با پذیرفتن فرماندهی گردان عاشورا از تیپ سیدالشهداء(ع) که از پاسداران تهران تشکیل شده بود با انتقال نیروها با هلیکوپتر در پشت مواضع دشمن پیاده شد و در نبردی سخت یک پای خود را از دست داد.

عباس قهرودی علاوه برحضور در جبهه و قبول فرماندهی گردان‌های عملیاتی، در تهران با شهید بهرام شهپریان هسته اولیه هوابرد سپاه پاسداران را تشکیل داد و در مناسبتی با پریدن از هواپیما بر روی میدان آزادی هنگام سخنرانی رییس جمهور وقت(مقام معظم رهبری) با یک پا در کنار جایگاه با چتر به زمین نشست که حیرت همگان را برانگیخت. این جانباز قهرمان در عملیات‌های مختلف با مسوولیت فرماندهی گردان حضور داشت. در کربلای 2 و 4 و 5 با گردان حضرت قاسم(ع) به دشمن یورش برد و درگیری گردان حضرت قاسم(ع) با دشمن در اطراف اروند صغیر و جزیره شلحه در کربلای 5 سندی است بر دلاوری های این عزیز.

در سال 66 و بعد از عملیات کربلای 8 عباس قهرودی با گردان حضرت قاسم (ع) به سردشت رفت و در عملیات نصر4 شرکت نمود او زمستان سال 66 فرماندهی تیپ عاشورا از لشگرده سیدالشهداء(ع) را به عهده گرفت و تا آخرین روز دفاع مقدس در این سمت بود. سردارجانباز حاج عباس قهرودی با تیپ عاشورا در عملیات‌های بیت المقدس 4 و6 شرکت کرد و در اواخر مردادماه سال 67 مقابل یورش مزدوران بعثی عراق که قصد تصرف اهواز را داشتند قرار گرفت و با هدایت نیروهایش در این درگیری تلفات سنگینی را به دشمن تحمیل نمود.

کارنامه آخرین عملیات آفندی لشگرده سیدالشهداء(ع) به نام تیپ عاشورا و فرمانده آن عباس قهرودی در اولین روزهای شهریورماه 67 درجاده مهاباد بوکان به ثبت رسیده است.این سردارجانباز با 17 بار مجروحیت  و جانبازی بالای 70 درصد و سابقه حضور در جبهه بیش از 110 ماه بی ادعا در گوشه ای از شهر شلوغ تهران مهمان ماست و در آرزوی شهادت و رسیدن به یاران شهیدش روزگار میگذراند.

انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
علی رضا معظمی گودرزی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۱۶ - ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
0
0
سلام برادر عزیز . چقدر زیبا توصیف کردید ، چند لحظه ایی به آنروزها رفتم ، اشک در چشمانم حلقه زد ، شهید تقی خلج (چریک) جبهه ها و شهید مهدی صمدی را ننوشته بودی که با خواندن این دلنوشته یاد تمام همرزمان عزیز و شهدای گردان قاسم در دلم زنده شد ، بیاد اولین شب عملیات که در کنار دریاچه ماهی ساعتها در گل و لای و زیر بارش خمپاره 60 پیاده روی کردیم ، بیاد پلهای هفتی هشتی و یادگاری شهدا و همرزمانمان که بر دیوارهای بتونی ان نوشته بودند . مرحله سوم که بسمت جزیره شلحه میرفتیم و در کانالهای کم عمق مورد حمله راکت چرخ بالهای عراقی شدیم و تیرهای مستقیمی که وارد کانال میشد ،بیاد اون غروب غمباری که وارد جزیره شدیم و در کنار جادهایی که به موازات اروند بود پناه گرفتیم .چه شبی را تا صبح سپری کردیم و بیاد همه شهدایی که ما را تنها گزاشتند و در راه بازگشت فقط وصیت نامه و پلاکهایشان همراهمان بود ، بیاد آخرین مرحله و بازکشت به کوثر و چه غریبانه در گوشه ای از چادرهای خالی ولی پر از خاطره بیاد دوستان خود میگریستیم هنوز غم انگیز ترین لحظه عمرم همان روزهای فراموش نشدنی است که از خط به کوثر برگشتیم . واقعا تک تک درختان کوثر عزا دار ان خوبان بود. سالهاست جنگ تمام شده ولی برای من و امثال من همچنان در ذهنمان ادامه دارد با این تفاوت که دیگر امید به پیوستن به شهدا نیست و حسرت آن را تا قیامت به دلم خواهد ماند ، روزهای پر افتخار عمرم همان چند مدتی بود که در رکاب امام عزیزمان همسنگر شهدا بودم ، التماس دعا والسلام
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار