کد خبر: ۲۶۲۹۴۷
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۴

ایستاده‌ایم چو شمع

هر وقت سر مزارش می‌روم می‌گویم تو باعث افتخار من هستی. با افتخار هم تصویرش را بالای سرم نگه می‌دارم. او تاج سر من است. آمدم حسینیه تا به رهبرم به عزیز‌تر از جانم بگویم من همه عشقم، وجودم و گل خانه‌ام را در راه اسلام و کشور دادم. آمدم به رهبرم بگویم اگر باز وطنم مورد تعرض قرار بگیرد، دو فرزند دیگرم را تقدیم خواهم کرد. این شعار نیست، حقیقت است. همه دارایی‌مان فدای اسلام، فدای کشور و رهبر عزیزمان

به گزارش شهدای ایران به نقل ازجوان، آن روز خانواده شهدا با حضور در حسینیه امام خمینی (ره) دیداری متفاوت را تجربه کردند. دیداری که به گفته‌شان سراسر تسلای خاطر بود و بهانه آرامش‌شان شد. ما هم به لطف شهدا توفیق حضور در این دیدار را داشتیم. میان همین دیدار و مداحی و سخنرانی حجت‌الاسلام رفیعی بر منبر نشست و درباره شهدا و مقام والایشان سخنوری کرد. او حدیث قدسی وَیقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ اَنَاَ خَلیفَتُهُ فى اَهْلِهِ وَ مَنْ اَرْضاهُمْ فَقَدْ اَرْضانى وَ مَنْ اَسْخَطَهُمْ فَقَد اَسْخَطَنى را خواند و وعده خداوند تبارک و تعالی درباره جانشین بودن خودش به جای شهدا در خانواده‌هایشان را روایت کرد. گویا با خواندن این حدیث، آن بی‌قراری و دلتنگی بساطش را از دل خیلی از خانواده‌های شهدا جمع کرد. میان‌شان می‌روم و از ناگفته‌های خانواده‌های شهدای جنگ ۱۲ روزه در حاشیه این دیدار می‌شنوم. هرچند همه این نوشتار نمی‌تواند آن حس و شوق را روایت کند، اما گفت و شنودمان با خانواده شهیدان احمد پیرزاده، پاسدار محمد اسدی، علی اصغر نوحی طهرانی، میرسعید حسینی و میلاد سعیدآبادی خواندنی است.

حضرت آقا به احترام خانواده شهدا تمام قد ایستاد 

چشم که می‌چرخانم مادرانی را می‌بینم که با تمام وجود تصاویر دردانه‌هایشان را بالای سرشان گرفته و مقابل دوربین‌هایی که قرار است همه این رشادت‌ها را به دنیا مخابره کنند، با صلابت ایستاده‌اند. میان‌شان تصویر شهید پیرزاده همه توجهم را به خود جلب می‌کند؛ مادری که از یکی از روستا‌های شهر هشتگرد خود را به حسینیه امام رسانده حال و هوایش دیدنی بود. به سراغش می‌روم. از حضورش می‌پرسم و او می‌گوید: «وقتی برای دیدار دعوت شدم، شور و حال عجیبی پیدا کردم. نمی‌توانم همه آن ذوق و شوقم را برایتان روایت کنم. سعی می‌کردم همه لحظات چشمم به مردی باشد که تمام دنیا چشم به او دارند؛ مردی که امید جهان اسلام است. چشم از او برنداشتم. وقتی آقا را دیدم که به احترام خانواده شهدا تمام قد ایستادند و به نزدیک جمعیت آمدند و شروع کردند به صحبت لذت بردم. به نظر شما داشتن چنین رهبری شوق ندارد؟ لذت ندارد؟! افتخار ندارد؟ دارد.» او در ادامه می‌گوید: «وقتی وارد حسینیه شدم، تصویر پسرم شهید احمد پیرزاده را در دست داشتم، آن را بوسیدم و گفتم تو به من عزت دادی، تو این افتخار حضور در حسینیه امام را به من دادی، تو باعث شدی به آرزویی که سال‌ها داشتم، برسم. تمام مدت انتظار تا آمدن حضرت آقا با احمدم درد دل کردم. هر وقت سر مزارش می‌روم می‌گویم تو باعث افتخار من هستی. با افتخار هم تصویرش را بالای سرم نگه می‌دارم. او تاج سر من است. آمدم حسینیه تا به رهبرم به عزیز‌تر از جانم بگویم که من همه عشقم، وجودم و گل خانه‌ام را در راه اسلام و کشور داده‌ام. آمدم به رهبرم بگویم اگر باز وطنم مورد تعرض قرار بگیرد، دو فرزند دیگرم را تقدیم خواهم کرد. این شعار نیست، حقیقت است. همه دارایی‌مان فدای اسلام، فدای کشور و رهبر عزیزمان.» مادر شهید می‌افزاید: «پسرم شهید احمد پیرزاده متولد ۲۴ شهریور سال ۱۳۷۴ بود. احمد عاشق شهدا بود. خودم ۲۰ سال مسئول بسیج بودم و بچه‌ها از همان دوران کودکی همیشه در مراسم‌ها و برنامه‌ای فرهنگی بسیج همراه من بودند. احمد مراقبت زیادی بر حق‌الناس داشت. چند مرتبه که در سوریه بود به من گفت خواب شهادت دیده‌ام. بهترین مرگی که شما تصور می‌کنید، همین شهادت است. می‌گفت آنقدر خوب بود که حد و حساب نداشت. من گفتم مادر تو می‌دانی که من مادرم چرا این صحبت‌ها را می‌کنی؟ چرا از نبودنت به من می‌گویی؟ گفت می‌دانی آنجا به من چه گفتند؟! گفتند مادرت باید راضی باشد. مادر شهید می‌گوید وقتی خبر حمله صهیونیست‌ها را شنید خیلی به هم ریخت و مانند مرغ سر کنده شد. یک ساک کوچک داشت، آن را آماده کرد و کنار خانه گذاشت. کمی بعد قرار‌هایشان را هماهنگ کردند و او راهی شد. وقت وداع، آمد و مرا در آغوش گرفت و بوسید. خم شد پاهایم را هم بوسید و گفت مادر مرا حلال کن! می‌روم و شب برمی‌گردم. هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم آن روز آخرین روز دیدار من و احمدم باشد. از زمانی که لباس جهاد به تن کرد و راهی شد من او را نذر حضرت زینب (س) کردم و به خود خانم سپردم. حالا هم از خودشان می‌خواهم صبرش را هم به من بدهد. احمد همیشه می‌گفت مادر صاحب اصلی کشور ما امام زمان (عج) است. او با لشکر شهیدانش خواهد آمد. حالا به حرف‌های احمد فکر می‌کنم و با خود می‌گویم شهدا رفتند تا کمی خستگی‌شان را رفع و با امام زمان (عج) رجعت کنند.» 

دست‌شان را روی دل‌مان گذاشتند 

همسر شهید پاسدار محمد اسدی یکی دیگر از میهمان‌های مراسم حسینیه است. همان ابتدای همکلامی می‌رود سراغ خلقیات شهیدش و می‌گوید: «یکی از ویژگی‌های مهم و بارز او اطاعت بی‌چون و چرا از حضرت آقا بود. از دیگر خصوصیات محمد این بود که درعین حالی که روحیه نظامی داشت، بسیار مهربان و خانواده دوست بود.

بچه‌ها را خیلی دوست داشت ولی اصلاً وابسته نبود، چون می‌ترسید برای رفتن به مأموریت دو دل شود. ما دوم مرداد از طرف بنیاد شهید دعوت به مشهد‌الرضا دعوت شدیم. در واقع آقا جانم مشهد دعوت‌مان کردند. از لحظه‌ای که فرودگاه رفتیم و سوار پرواز شدیم تمام خاطرات آخرین سفر مشهدم با محمد جلوی چشمانم بود. هر دو چشمم اشک و گریه بود تا زمان برگشت. روز آخر سفر مشهد بود که تماس گرفتند و گفتند شماره ملی خودت و بچه‌ها را برایمان بفرستید، می‌خواهیم شما را یک جای خوب ببریم. اصلاً فکر نمی‌کردم قرار است به دیدار آقاجانم برویم. 

تصور می‌کردم شاید می‌خواهند ما را به قم یا جای دیگری ببرند. فردای آن روز که وسایل‌مان را جمع کرده بودیم و پایین رفتیم، مادر شهید کرمی (از شهدایی که همراه همسرم به شهادت رسیدند) گفتند می‌خواهند ما را به دیدار حضرت آقا ببرند. همان لحظه انگار نفسم بند آمد.» او در ادامه می‌افزاید: «دوشنبه که به کرج رسیدیم، قرار بود سه‌شنبه به دیدار آقاجان برویم. با وجود خستگی، همه کار‌ها را سریع انجام دادم. بچه‌ها را به حمام فرستادم، خودم هم لباس‌ها را جمع کردم و شب زود خوابیدیم. صبح زود راه افتادیم و از شدت شوق، انگار طاقت نداشتیم روی پا بایستیم.

بعد از طی چند مرحله وارد حسینیه شدیم. همه خانواده‌های شهدا دور هم جمع شده بودیم. یکی باردار بود، یکی نوزاد داشت، یکی هم تازه سه ماه بود که عقد کرده بود. هرکدام شرایط خاص خودمان را داشتیم، اما همه همدرد و مشتاق دیدار حضرت عشق بودیم تا شاید این دیدار مرهمی بر دل‌های داغدیده ما باشد. قرآن که تمام شد، مداح تازه شروع به خواندن کرد که حضرت عشق وارد شد. در آن لحظه دل‌ها پر از شور شد و همه با صدای بلند «حیدر حیدر» می‌گفتند و اشک می‌ریختند. 

من احساس می‌کردم دارم پرواز می‌کنم و هیچ آرامی نداشتم. وقتی آقاجان دستش را بالا بردند تا به ما سلام کنند، من روی زانو نشستم و دستم را سریع تکان دادم. آقاجان من را از بین جمعیت دید و دست مبارکش را به سمت من بلند کرد. همان لحظه احساس کردم دستش را روی دلم گذاشت. 

وقتی آقاجانم وارد شدند، با صلابت و نوری که داشتند، دلم می‌لرزید و احساس می‌کردم زمین هم می‌لرزد. فقط اشک‌هایمان بود که سرازیر می‌شد. 

آقاجانم به جایگاه خود نرفتند و برای تسلی دل همسران، فرزندان و مادران شهدا روبه‌روی خانم‌ها ایستادند و میکروفن را گرفتند و صحبت کردند. 

سخنان حضرت آقا این بود: «آنچه برای جمهوری اسلامی اتفاق افتاد در این ۱۲ روز، علاوه بر افتخارات بزرگی که ملت ایران کسب کرد که این را امروز مردم دنیا هم دارند به آن اعتراف می‌کنند، جمهوری اسلامی و ملت عزیز ایران قدرت خود، عزم و اراده خود، استقامت خود، دست پُر خود را به دنیا نشان داد. اگر دیگران از دور چیزی شنیده بودند، از نزدیک قدرت جمهوری اسلامی را احساس کردند. علاوه بر اینها این نکته مهم است که جمهوری اسلامی استحکام بی‌نظیر پایه‌های نظام خود را و کشور خود را به دنیا نشان داد. این حوادث برای جمهوری اسلامی بی‌سابقه نبود، بار‌ها از اول انقلاب از این حوادث برای کشور رخ داد... همه نشستیم و با دل و جان به سخنان گوهربار حضرت عشق گوش دادیم. وقتی آقاجانم صحبت می‌کردند، من زیر لب زمزمه می‌کردم: «محمدم فدای یک تار موی شما، فدای خم ابروی شما. محمدم فدای راه اسلام شد.» یک مهدیار دیگر هم دارم که فدایی شماست. اشک‌هایم را تند تند پاک می‌کردم تا بتوانم صورت زیبای آقاجانم را ببینم و لحظه به لحظه را از دست ندهم.»

به شوق دیدار رهبری رفتیم 

خانم تقیان را پیش از این دیدار می‌شناختم. هنوز هم صحبت‌های زیبا و رسایش را به یاد دارم. در همه مدت دیدار چشمم به او بود. دخترش را در آغوش گرفته بود و ایستاده به صحبت‌های حضرت آقا گوش می‌کرد. لالایی‌های مادرانه‌اش میان روضه مداح حال دیگری به من می‌دهد. صحبت‌هایش را شروع می‌کند و با صلابت از شهادت همسرش برایم می‌گوید: «زهرا تقیان هستم، همسر شهید علی اصغر نوحی طهرانی. همسرم متولد ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ و افسر آموزش دیده دانشگاه افسری امام حسین بود. تحصیلات تکمیلی اش را در رشته هوافضا در دانشگاه هوافضای نیروی هوایی سپاه گذراند و ۲۰ سال سابقه خدمت داشت. همسرم اعتقاد بسیار زیادی به ولایت فقیه داشت و همواره به پشتیبانی از ولایت فقیه تأکید داشت. او کاملاً گوش به فرمان و پیرو دقیق دستورات فرماندهان موشکی و هوافضای سپاه پاسداران بود. شهید نوحی طهرانی در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ در اثر حملات رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. همسرم باعث سرافرازی و افتخار ما شد هرچند ما از دلتنگی‌هایمان هر چقدر که بگوییم کم است. شاید فقط کسانی که حالا هم‌ردیف با ما و این درد را کشیده باشند بتوانند ما را درک کنند.» او در ادامه به دیدار خانواده شهدا با رهبری در حسینیه امام خمینی (ره) اشاره می‌کند و می‌گوید: «ما سه‌شنبه با حضرت آقا دیدار داشتیم. کارت دعوت صادر شد. به دیدار ایشان رفتن برای ما تسکین بزرگی بود، چون درآن شرایط حوصله جایی رفتن را نداشتیم، اما وقتی گفتند ما به بیت رهبری دعوت شده‌ایم و آقا شما را دعوت کرده و مراسم بزرگداشت گرفته‌اند، به امید دیدار آقا همه رفتیم و خیلی خوشحال شدیم که توانستیم از نزدیک ایشان را زیارت کنیم. دیدار ایشان تسکینی بر دل‌های ما بود. برای غم و دردمان همین کافی بود که برای لحظاتی جایی حضور داشتیم که حضرت آقا هم آنجا حضور دارند و این حس خیلی خوبی برای ما بود. وقتی ایشان وارد شدند، من تمام آن مدت سرپا ایستاده و گریه کردم. آن حس خاصی را که همسرم نسبت به آقا داشت من هم احساس می‌کردم و این حس به سراغم آمد. تمام مدت سرپا ایستادم برایشان اشک ریختم. چهره نورانی و اخلاص ایشان چنان به دل می‌نشست که غم و ماتمی را که به آن دچار شده‌ایم از یاد می‌بردیم. دیدن صلابت ایشان دل ما را قرص کرد. آقا خیلی آرام بودند و ما هم با دیدن آرامش‌شان آرام شدیم. من این طور با خودم فکر می‌کردم که آقا با این جملات‌شان ما را دلداری می‌دهند. همسرم زمانی که حاج قاسم به شهادت رسیدند، گفت: سر خم می‌سلامت شکند اگر سبوئی/ من هم همین را به آقایم می‌گویم: سر خم می‌سلامت شکند اگر سبوئی

 

استاده‌ایم چو شمع
 
تسلایی بر دل‌های سوخته‌مان شد
 
خودش را اینگونه معرفی می‌کند و می‌گوید: «من مادر زهرا سادات و سیدعلی (۱۳ ساله) هستم و با افتخار همسر شهید میرسعید حسینی.» بعد هم از حال و هوای روز دیدار روایت می‌کند: «دیدار حضرت آقا همانند تسلایی بر آتش دل‌های سوخته بود؛ دل‌هایی که از فراق عزیزان‌شان مثل سردار حاجی‌زاده، سردار باقری، سردار ربانی و سایر شهروندان و عزیزان نظامی و بچه‌ها دردناک شده است. ایشان این دیدار زودهنگام را با دلسوزی و آگاهی از حال دل‌های همه ما ترتیب دادند تا آرامشی به قلب‌های پر دردمان ببخشند. حضرت آقا می‌دانستند در دل‌های ما چه خبر است.» او در ادامه می‌گوید: «زیباترین لحظه روز دیدار، همان لحظه ورود حضرت آقا بود. من با حال خسته به نقطه روبه‌رویم خیره شده بودم که ناگهان حضرت آقا داخل همان قاب ظاهر شدند. آن وقت بود که دیگر نتوانستم اشک‌هایم را کنترل کنم. همه چیز زیبا بود...، اما ایستاده صحبت کردن حضرت آقا از همه زیباتر بود. ان‌شاءالله خدا از عمر من بکاهد و به عمر آقا بیفزاید.» در انتها هم جمله‌ای از شهید میر سعید حسینی روایت می‌کند و می‌گوید: «خدا بزرگ است، امام زمان (عج) می‌خواهد بیاید. ظهور نزدیک است. این شهادت‌ها هزینه‌های ظهور امام زمان (عج) است.»
برای طول عمر رهبرم دعا کردم

مادر شهید میلاد سعیدآبادی از شهدای فراجا که در حملات اخیر رژیم صهیونیستی به شهادت رسید نیز در این دیدار حضور داشت. او از حس و حالش اینچنین می‌گوید: «وقتی با ما تماس گرفتند و دعوت‌مان کردند، خیلی خوشحال شدم. همیشه آرزو داشتم او را از نزدیک ببینم. من و پدرش دعوت بودیم و مدام با خودم حسرت می‌خوردم که چرا میلاد من امروز در کنار ما نیست که بتواند رهبرش را زیارت کند. بعد یادم می‌آمد که اصلاً خود میلاد همه این برنامه را برای ما هماهنگ کرده است. وقتی چشمم به چهره آقا افتاد، انگار پدرم را دیده‌ام. بسیار برای او دعا کردم و از خدا خواستم رهبر ما را سالم و سرحال نگه دارد. دعا کردم سایه‌اش بالای سرمان باشد و دشمنانش نابود شوند و امام زمان ظهور کند. حضور در جمع خانواده شهدا من را بسیار مسرور کرد. مدام می‌گفتم میلاد تو چه افتخاری به ما دادی که امروز ما در میان خانواده شهدا هستیم. پس ببین مقام و جایگاه تو و شهدا چقدر والاست.»

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار