روایتی از آسمانی شدن شهید سرهنگ محمد علیزاده
به گزارش شهدای ایران به نقل از ایسنا، مادر شهید با لحنی آرام اما پر از دلتنگی از فرزند شهیدش یاد میکند: «محمد از همان کودکی آرام و صبور بود. اهل شیطنت و اذیت نبود، حتی با بچههای همسن و سالش مهربان بود. در زمان جنگ، وقتی موشکباران صدام شروع میشد، با جسارت و بدون ذرهای ترس، به پشتبام میرفت و منظره را تماشا میکرد. این دل و جرأت درونش نهادینه شده بود.»
وقتی درباره نگرانیهای مادرانهاش از حضور فرزندش در پدافند میپرسیم، با بغضی در گلو میگوید: «راه پدرش را ادامه داد؛ خودش هم سرهنگ نیروی هوایی بود. من همیشه دعاگو بودم اما او با یک لبخند و جمله "خبری نیست مادر، نگران نباش" آرامم میکرد.»
مادر شهید، از صبح روز شهادت خاطرهای عجیب دارد: «آن روز گفت شیفت کاریاش نیست اما جای دوستی که دو فرزند داشت، به محل کار میرود. ظهر غسل شهادت کرده بود. بعداً متوجه شدیم همان شب، شب عید غدیر، پیکرش به آسمان پر کشیده. باورش برایمان سخت بود... تا لحظه آخر امید داشتیم زنده باشد. ولی حق محمد همین بود: رفتنی در شادترین شب، با همان لبخند همیشگی.»
«فرزندم باعث افتخار ماست. همه جوانها باید پیرو راه شهیدان باشند. من و خانوادهام فدای لبخند رهبر عزیزمان هستیم. انشاءالله این پرچم به دست صاحبالزمان برسد.»
همسر شهید: «محبتش از جنس حقیقت بود»
«اولین بار در محل کار خواهرم با محمد آشنا شدم. با همان نگاه اول، خلوص و صداقتی در وجودش موج میزد. مهربانیاش واقعی بود. قسم میخورم محبتی که نثار من و اطرافیانش میکرد، از جنس حقیقت بود، نه تعارف.»
از او درباره سختیهای زندگی با یک نظامی میپرسیم، اما جوابش متفاوت است: «باور کنید زندگی با محمد اصلاً سخت نبود. برعکس، برایم امنیت و شادی میآورد. هیچوقت نگران کارهایش نبودم، چون خودش آرامش را به خانه میآورد.»
در مورد روز شهادت، روایتش تلخ و روشن است: «سوم خرداد، روز کاریاش نبود. اما صبح زود گفت باید به سایت بروم. ظهر غسل شهادت کرد و به من گفت: "من را حلال کن". همان موقع اشک از چشمانم ریخت. ساعت ۶:۳۰ عصر تماس گرفتم، اما دیگر هیچوقت صدایش را نشنیدم. آن روز حال غریبی داشتم... تا شب، خبر رسمی شهادتش رسید.»
«او نهایت آرامش، گذشت و صبوری بود. عاشق رهبر بود. در وصیتنامهاش نوشت: "جانم فدای وطنم". این جمله خلاصه شخصیتش بود.»
و در پیامی به زنان جامعه میگوید: «شجاع باشید، قوی باشید. زندگی را با محبت بسازید. شهید شدن اتفاقی نیست؛ راهی انتخابشده است.»
برادر شهید: «همیشه میگفت شهید میشوم»
«رابطهمان خیلی صمیمی بود. محمد بسیار آرام، خندان و شوخطبع بود. با زیردستانش مهربانی میکرد، مردمدار و رئوف بود. همه عاشق خلقوخویاش بودند.»
او روایت تلخی از لحظه حمله دارد: «همکارانش گفتند محمد با فریاد همه سربازان را از محوطه دور کرد. فقط خودش و دو نفر از کادر در سایت ماندند. این روحیه فداکارانهاش همیشه زبانزد بود.»
درباره مأموریتهایش در پدافند، با اشاره به رازدار بودن محمد میگوید: «هیچوقت جزئیات نمیگفت. فقط میدانستیم که مأموریتهای خاصی دارد. همیشه آماده شهادت بود. روز آخر غسل شهادت کرد و به همسرش گفت: من شهید میشوم.»
از لحظه شنیدن خبر شهادت میپرسیم، صدایش میلرزد: «شب همان روز، فرماندهاش خبر را داد. ابتدا ناباورانه بود. اما در مراسم تشییع، با شکوهی که مردم و همرزمانش آفریدند، قلبمان آرام گرفت. در قم، از مصلی تا حرم حضرت معصومه بدرقه شد. فردایش هم در تهران، در قطعه شهدا خاکسپاری شد.»
«محمد را در یک جمله خلاصه میکنم: مهربان، مردمدار، رئوف. هر کسی که حتی لحظهای با او بود، شیفتهاش میشد.»
شهید محمد علیزاده، نه فقط یک افسر وظیفهشناس پدافند، که الگویی از اخلاص، شجاعت و انسانیت بود. او رفت، اما راهش روشنتر از همیشه پیش روی ماست. یادش گرامی، راهش پررهرو.