تهیه‌کنندگان سریال «سووشون» می‌دانستند که این سریال با وجود صحنه‌های فسادانگیز و ضد اخلاقی توقیف می‌شود و خبر توقیف سریال با برانگیختن کنجکاوی‌ها، بسیاری را به دیدن آن ترغیب می‌کند!
به گزارش شهدای ایران روزنامه کیهان در ستون گفت و شنود خود نوشت:
گفت: سریال «سووشون» به علت صحنه‌های ضداخلاقی و تبلیغ فساد، از سوی قوه قضائیه توقیف شد و شبکه نمایش خانگی «نماوا» به دلیل خودداری از انجام تعهدات قانونی مسدود شد.
گفتم: تهیه‌کنندگان این سریال عجب کلکی سوار کرده‌اند!
گفت: چه کلکی؟!
گفتم: ای عوام! آنها می‌دانستند که این سریال با وجود صحنه‌های فسادانگیز و ضد اخلاقی توقیف می‌شود. و خبر توقیف آن همه جا پخش خواهد شد و بعد با حذف صحنه‌های ضداخلاقی به این سریال اجازه نمایش می‌دهند!
یعنی با سوءاستفاده از سادگی مسئولان، خبر توقیف سریال به یک آگهی تبلیغاتی برای آن تبدیل شده و با برانگیختن کنجکاوی‌ها، بسیاری را به دیدن آن ترغیب می‌کند! مثل نمونه‌های مشابه قبلی!
گفت: صحنه‌های حذف‌شده را هم که در فضای مجازی نشان داده‌اند! و....
گفتم: دزدی را به یک مامور ساده‌دل سپردند که او را به دادگاه ببرد. دزد وسط راه از مامور پرسید؛ کبریت داری؟ و مامور جواب داد؛ نه! دزد گفت؛ پس دستبندم را باز کن بروم کبریت بخرم(!) و رفت که رفت! از قضا بار دیگر همان دزد را به همان مامور سپردند و دزد می‌خواست همان کلک را سوار کند ولی مامور که کلک او را می‌دانست، گفت؛ این دفعه تو بایست، خودم می‌روم کبریت می‌خرم! و باز هم دزد نابکار، رفت که رفت!
گفت: سریال «سووشون» به علت صحنه‌های ضداخلاقی و تبلیغ فساد، از سوی قوه قضائیه توقیف شد و شبکه نمایش خانگی «نماوا» به دلیل خودداری از انجام تعهدات قانونی مسدود شد.
گفتم: تهیه‌کنندگان این سریال عجب کلکی سوار کرده‌اند!
گفت: چه کلکی؟!
گفتم: ای عوام! آنها می‌دانستند که این سریال با وجود صحنه‌های فسادانگیز و ضد اخلاقی توقیف می‌شود. و خبر توقیف آن همه جا پخش خواهد شد و بعد با حذف صحنه‌های ضداخلاقی به این سریال اجازه نمایش می‌دهند!
یعنی با سوءاستفاده از سادگی مسئولان، خبر توقیف سریال به یک آگهی تبلیغاتی برای آن تبدیل شده و با برانگیختن کنجکاوی‌ها، بسیاری را به دیدن آن ترغیب می‌کند! مثل نمونه‌های مشابه قبلی!
گفت: صحنه‌های حذف‌شده را هم که در فضای مجازی نشان داده‌اند! و....
گفتم: دزدی را به یک مامور ساده‌دل سپردند که او را به دادگاه ببرد. دزد وسط راه از مامور پرسید؛ کبریت داری؟ و مامور جواب داد؛ نه! دزد گفت؛ پس دستبندم را باز کن بروم کبریت بخرم(!) و رفت که رفت! از قضا بار دیگر همان دزد را به همان مامور سپردند و دزد می‌خواست همان کلک را سوار کند ولی مامور که کلک او را می‌دانست، گفت؛ این دفعه تو بایست، خودم می‌روم کبریت می‌خرم! و باز هم دزد نابکار، رفت که رفت!
