شهدای ایران shohadayeiran.com

مدت کوتاهی از آن ماجرا گذشت. یک شب خواب دیدم آدم قدبلندی پیشم آمد و گفت: آن چیزی که از خدا خواستید انجام گرفت. بیدار شدم و منظور این خواب را نفهمیدم بعد از چند روز جواب آزمایش آمد و حاجت روا شدم.

به گزارش شهدای ایران:چهار سال بود که ازدواج کرده و بچه دار نمی‌شدم. یک روز خیلی که ناراحت بودم رفتم زیارت زید بن علی. به این بزرگوار متوسل شدم. یک خانم داشت برای دیگران از شهدا تعریف می کرد. من هم محو حرف‌هایش شدم.

وقتی کرامات شهدا را شنیدم، اشک از چشمانم جاری شد. ایشان با من احوال پرسی کرد و به بنده گفت چی شده؟ من هم برای او تعریف کردم که چند سال است بچه دار نمی شوم و ....

ایشان به من گفت یک چیز به تو درباره ی شهدا می گویم اگر اعتقاد داشتی، عمل کن.

گفتم: آره، اعتقاد دارم بفرمایید.

گفت: سر قبر یک شهید حاجت خودت را بگو و او را در پیشگاه خدا واسطه کن. قسمش بده به امام حسين(ع) که واسطه شود تا مشکل تو برطرف گردد. گفتم: چشم. بعدها فهمیدم که این خانم مادر یکی از شهداست. خلاصه یک پنج شنبه نزدیک غروب بود ناخواسته به طرف گلزار شهدا رفتم. گویی کسی مرا به آنجا کشاند.

چون علی عباس را از قبل می شناختم و به ایمان او یقین داشتم سر قبرش رفتم. کنار قبر نشستم و خیلی گریه کردم. فاتحه ای برای همه ی شهدا خواندم و به شهید گفتم: قسمت می‌دهم به حق امام حسین(ع) که دل من را شاد کن و واسطه باش پیش خدا.

بعد گفتم: شما بی مادر بودی و من هم بی مادرم. شما درد مرا  می فهمی. پیش خدا واسطه باش.

مدت کوتاهی از آن ماجرا گذشت. یک شب خواب دیدم آدم قدبلندی پیشم آمد و گفت: آن چیزی که از خدا خواستید انجام گرفت. بیدار شدم و منظور این خواب را نفهمیدم بعد از چند روز جواب آزمایش آمد و حاجت روا شدم.

چند سال بعد مشکل دیگری پیدا کردم.

شوهرم با یک نفر در بندرعباس دعوا کرده و چاقو می کشد و... بازداشت شده بود.

واقعاً بلاتکلیف بود. من مرتب می‌رفتم بندرعباس و آن آقا رضایت نمی داد. می گفت باید تقاص پس بدهد. باید آدم شود.

*جهان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار