شهدای ایران:شهدا گاهی دست آدمها را میگیرند و میبرند جایی که باید بروند! بی آنکه تو اختیاری از خود داشته باشی!
یک روز در منزل نشسته بودم متوجه شدم دوستان علی اقدام به تشکیل گروهی در فضای مجازی نمودند که در آن هر هفته خاطراتشان را از یک شهید بیان میکنند. بی صبرانه منتظر هفته ای شدم که بنام علی بود، خاطرات شنیدنی و زیبایی نقل شد، هرچند کامل نبود.
کنجکاو شدم تا برادرم را بیشتر بشناسم. فرزندان من هم مثل تشنه ای که تا لب چشمه رفته و برگشته، بیشتر مایل به شناخت دایی خود شدند.
بنابراین به پیشنهاد یکی از دوستان شهید، بر آن شدم تا با تک تک این دوستان مصاحبه ای داشته باشم که بتوانم علی را بیشتر به خود و خانواده خود بشناسانم.
در حین مصاحبه ها بود که متوجه شدم که علی فقط علی نبود! او در واقع یکی از اولیاء الله بود و افسوس که او را نشناختیم. پس برای آگاهی نسل جوان، تصمیم گرفتم که با یاری خودش، علی را به جامعه معرفی کنیم.
در حین مصاحبه برخی دوستان اصرار داشتند که علی به این کار راضی نیست. من هم به آنها گفتم: علی زنده است. اگر راضی نباشد خودش از کار جلوگیری میکند.
در مواقعی که بعضی دوستان، از مصاحبه امتناع می کردند آن وقت بود که علی خودش مشکل را حل میکرد.
به خوابشان میرفت و آنها را به انجام این کار تشویق میکرد!
در حقیقت کار جمع آوری خاطرات، تحت نظر شهید انجام گرفت. علی جان از اینکه ما را برای انجام این کار انتخاب کردی ممنونیم، همان طور که در زندگی ات، در هدایت بسیاری از افراد مؤثر بودی، این کتاب را هم با عنایت خدا، مؤثر در قلوب جوانان قرار بده.
برگرفته از کتاب «بی خیال» روایت هایی از زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری
راوی: خواهر شهید