به گزارش شهدای ایران به نقل از ایسنا، با پیروزی عملیات طریقالقدس و قطع ارتباط زمینی یگانهای تحت امر سپاه سوم عراق در دو منطقه غرب رود کرخه و غرب رود کارون، زمینه مناسب برای عملیات در هریک از دو منطقه فراهم شد.
منطقه غرب کرخه به دلایلی همچون دور کردن دشمن از شهرهای اندیمشک، دزفول، شوش و تناسب استعداد یگانهای خودی با وسعت منطقه برای اجرای عملیات، برگزیده شد. سپس یگانها نقاط حساس زمین را شناسایی کردند. عقبه دشمن به دو جاده چنانه- فکه و پل نادری- عین خوش اتکا داشت.
بنابراین با توجه به این وضعیت، عملیات فتح المبین طراحی و با رمز یا زهرا (س) در تاریخ دوم فروردین سال ۱۳۶۱ آغاز شد و تا ۱۳۶۱/۱/۱۰ به طول انجامید.
در مرحله اول، تنگه عین خوش را تیپ ۱۴ امام حسین (ع) با فرماندهی حسین خرازی آزاد کرد و توپخانه دشمن در منطقه علی گره زد با عملیات نفوذی یک گردان از تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) به فرماندهی محسن وزوایی منهدم شد.
در مرحله دوم، تنگه رقابیه مسدود شد؛ یگانهای خودی با استفاده از کانالی که در زمینهای رملی در انتهای میشداغ احداثشده بود، تنگه رقابیه را دور زدند و دشمن ر ا از پشت محاصره کردند. دشمن که از همان مرحله اول موقعیت خود را درخطر دیده بود، برای خروج از محاصره فشار شدیدی میآورد تا معبر عین خوش را باز کند، لیکن رشادت نیروهای تیپ ۱۴ امام حسین (ع)، مانع از موفقیت دشمن شد.
در مرحله سوم، پیشروی بهسوی مقر فرماندهی دشمن آغاز شد و تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) به فرماندهی احمد متوسلیان، سایتهای ۴ و ۵ را به اشغال درآورد.
در مرحله چهارم با پاکسازی منطقه آزادشده و تعقیب دشمن، شرق رودخانه دویرج به تصرف درآمد و دشمن به غرب این رودخانه عقب رانده شد. بدین ترتیب همه اهداف تأمین گردید.
روایت سردار سپهبد شهید؛ حاج قاسم سلیمانی
روز هشتم عملیات روی ارتفاع کمر سرخ نشسته بودیم و پاتکهای مختلف تانکهای عراقی را دفع میکردیم. یکی از بچهها پرسید: نیروهایی که در آن دشت دیده میشوند، ایرانیاند یا عراقی؟ یقین پیدا کردیم عراقی هستند. بچهها را به سمتشان حرکت دادیم. بچههای تیپ امام حسین (ع) از طرف دیگر آمدند، شش صد نفر عراقی را اسیر کردیم.
بعد از ۱۰ روز جنگ بهشدت خسته بودیم. ده شبانهروز اصلاً نخوابیده بودیم. شب ساعت ۱۲ دیگر نا نداشتم تکان بخورم؛ در سنگر تدارکات خوابیده بودم که برادر عزیزمان آقای بشردوست آمد، من را بیدار کرد و گفت آقا محسن گفته امشب حتماً باید تنگه ابوقریب را ببندید.
تقریباً ساعت یک بامداد بود و ما امکاناتی نداشتیم. سه گردانی که ۱۰ شبانهروز کامل درگیر بودند، دیگر توان نداشتند. با وجود این باید تنگه ابوقریب را میبستیم تا هم از فرار دشمن جلوگیری شود و هم دشمن نتواند با آوردن نیرو آنجا را تقویت کند. ماندیم که واقعاً برای حمله به دشمن چه کنیم. دست به یک ترفندی زدیم و به بچههای ستادمان گفتیم هر چه کمپرسی دارید جمع کنید تا چراغ روشن از چاه نفت بهطرف دشمن بروند.
آنجا تعدادی ماشینهای جهاد سازندگی و کمکهای مردمی بود و آقای ترکان هم که مسئول احداث خاکریز در دشت عباس بود، ماشینهایی داشتند. همه را چراغ روشن بهطرف دشمن راه انداختیم.
ده تا بیست ماشین سنگین حرکت کرد که تا دشمن فکر کند نیروی تازهنفس به سویش میآید؛ تزلزلی در روحیهاش ایجاد شود و او را وادار به فرار کند.
فاصله ما با عراقیها حدود پنجاه متر بود. آنها آنطرف تپه بودند و ما اینطرف تپه و به هم تیراندازی میکردیم. آنها سنگر تعجیلی داشتند و ما همسنگر تعجیلی داشتیم. قرار شد صبح زود به عراقیها حمله کنیم، چون اصلاً نیرویی برای حمله کردن نداشتیم چارهای نبود؛ باید با همان صد نفر حمله میکردیم.
مجروحیت در آخرین روز عملیات
حمید شهبازی که بعداً در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید آنجا بود. رزمنده متخصصی که برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد نقش مؤثری داشت. از او خواستم که با لودر جلو حرکت کند.
صبح که برای عملیات آماده شدیم دیدیم عراقیها نیستند! یعنی اول شب بین ما و آنها تیراندازی شده بود اما کمکم آن تیراندازی تبدیل به سکوت شد و صبح زود سروصدایی نبود. به بالای تپه هم که رفتیم عراقیها نبودند.
حمید را با لودر جلو فرستادم و بچهها پشت سرش حرکت کردند؛ چون احتمال داشت عراقیها در تپه کناری کمین کرده باشند و غافلگیرمان کنند و بقیه نیروها هم شهید شوند.
با این طرح اگرچه لودر زده میشد اما بقیه میتوانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم. لودر جلو رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم. جلوتر هم که رفتیم عراقیها نبودند. اولین بار بود که یک استیشن به ما داده بودند؛ در جبهه دشت عباس اولین بار سوار این ماشین شدیم.
من با مهدی کازرونی و بیسیم چی ام؛ آقای تهامی و حسن دانایی فر که یکی از فرماندهان بزرگ جنگ شد، چهارنفری با ماشین جلوتر از نیروها حرکت کردیم.
برای اینکه خودمان را به دشمن برسانیم روی همان جاده خاکی که از ارتفاعات بهطرف پایین میرفت و روی نقشه به تنگه ابوقریب میرسید به راه افتادیم. از دور، تأسیسات چاه نفت را دیدیم و یقین کردیم که بهطرف ابوغریب میرویم.
رسیدیم به چاههای نفت. چهار پنج نفر عراقی جامانده بودند که آنها را اسیر کردیم؛ یک نفر را کنار آنها گذاشتیم و خودمان بهطرف تنگه ابوقریب حرکت کردیم. عراقیها در انتهای ستون مشغول عبور بودند و ما بااینکه تنها چهار نفر بودیم اما حسب جوانی هیچ اعتنایی به آنها نمیکردیم؛ بهسرعت پشت سرستون تانک میرفتیم تا خودمان را به آن ستون برسانیم.
ناگهان انفجار عظیمی رخ داد! بله ماشین روی مین ضد خودرو رفته و منفجر و تکهتکه شده بود همه تصور کردند کسی زنده نمانده است. مهدی پایش زخمی شد و من صورتم سوخت. مقداری ترکش ریز هم به بدنم برخورد کرد. زخمهای کوچکی برداشتیم، اگرچه هیچکس تصور نمیکرد ما زنده مانده باشیم. همزمان با انفجار این ماشین، احمد متوسلیان از پشت و از طریق جاده آسفالته رسید. سپس سایر بچهها رسیدند و ما را به بیمارستان دزفول منتقل کردند. این آخرین روز عملیات فتح المبین بود. فکر کنم روز سیزدهم نوروز بود که به انتهای فتح المبین رسیدیم و تنگه ابوقریب در دست ما قرار گرفت.
بههرحال با همت تیپهای تحت امر قرارگاه، تنگه ابوقریب بسته شد و راه نفوذی دشمن از بین رفت. آقا عزیز بسته شدن تنگه را با بیسیم به آقا محسن اطلاع داد و گفت: از این محور دیگر هیچ مشکلی برای نفوذ عراقیها وجود ندارد آقا محسن از قرارگاه تشکر کرد و گفت: ان شاء الله.
باقی عملیات هم به پیروزی ختم شود. با پایان عملیات حضرت امام (ع) پیام تبریکی برای رزمندگان ارسال کردند که خستگی را از تن همه ما بیرون کرد.
منبع
بهداروند، محمدمهدی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: غروب روز ششم: روایت حجتالاسلاموالمسلمین غلامحسین بشردوست، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۲۳