شهدای ایران shohadayeiran.com

آدرس را برایم فرستاد. خیابان ایران زمین بود در شهرک غرب، موضوع برنامه با شهرت آن خیابان همخوانی نداشت.


به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس،حوالی یک بامداد رسیدم، کیپ تا کیپ نوجوان خوابیده بود، دیر آمده بودم، باید گوشه‌ای را پیدا می‌کردم تا در ساعات پیش رو بتوانم خلوتی داشته باشم، گوشه‌ای را پیدا کردم، اما با این اوضاع، چشمم آب نمی‌خورد برای خلوت.

بیش از یک ساعت به اذان مانده بود که با صدایی چشمانم باز شد، تعدادی ایستاده بودند به نماز، آن یکی که به من نزدیک تر بود، صدای ضعیف العفو العفو هایش می آمد،

مگر نوجوان ۱۶ ساله چه کرده که اینطور طلب مغفرت می‌کند؟

خواستم بهشان بگویم خدا شما را بخشید، بگذارید نیم ساعت دیگر بخوابیم لااقل، اما نمیشد، ما را هم از خواب بیدار کردند.

روز که شد، دو دسته شدند، گوشی نیاورده بودند، به جایش بازار برد گیم‌ها داغ بود، بازار قرآن و نماز مستحبی هم دست کمی نداشت.

برای جشن ولادت مولا علی علیه‌السلام، یکی از خودشان روی پله پایین منبر نشست، از حفظ جانانه مدح مولا می‌گفت، فرزندان حیدر هم سر از پا نمی‌شناختند، بعد از آنکه آنقدر دست زدند که کف دستشان سرخ شد، روحانی مسجد حالشان را گرفت، گفت برای برنامه شب دست نزنند، ناسلامتی مسجد است و مراسم اعتکاف.

خیرات پفک
نوجوان هایی که سال تولدشان برای اواسط و اواخر دهه هشتاد بود، در منطقه‌ای که شاید برخی به سبک زندگی غربی و عدم قرابت نوجوان ها به اسلام و دین میشناسندش، محفلی شکل داده بودند که نزدیک ترین بودند به خدا، آدم با دیدن چنین جمع هایی امید در دلش زنده می‌شود و به روح امام خمینی رحمه‌الله که برکت انقلابش ماندگار و سرشار است، درود می‌فرستد.

چند تایی روحیه پرسش‌گری داشتند، از ریز احکام تا فلسفه خلقت را پرسیدند از معلم‌شان، بی‌ربط و با‌ربط، انصافا معلم هم مسلط و ملا بود برای خودش، هوش مصنوعی هم کم می‌آورد جلوی سوالات این‌ها.

دو سه تا آن‌طرف‌تر از من، یکی کتاب «خار و میخک» می‌خواند، یکی این‌طرف‌تر از من، کتاب مجید بربری در دست داشت، بعضی هم کتاب درسی می‌خواندند، بازار کتاب بازها بد نبود، اما به بازار عباداتی ها و سیاحتی ها نمی‌رسید.

چون نمی‌توانستند بیرون از مسجد بروند، سفارش خوراکی می‌دادند به خانواده‌ها، پدر مادرها هم رویشان را زمین نمی‌انداختند، کم کم بساط تنقلات به راه شد، بعد از افطار، کنار کلمن آب، نذر پفک کرده بودند، پفک خیرات می‌کردند.

حال عبادت ولی نه در حد ام‌داوود...
فرمان روز اول سخنرانی ها، پیچید سمت احکام اعتکاف، دانستن قدر فرصت به دست آمده و تقویت ارتباط با خدا.

فرمان روز دوم سخنرانی ها اما سیاسی تر بود، رژیم صهیونسیتی را نشانه گرفته بود، هر چه باشد این جوان ها باید دشمن خود را می‌شناختند.

برنامه جمع خوانی قرآن، نهج البلاغه خوانی و... به راه بود، بعدازظهر ها حلقه می‌زدند دور معلم های خود، معلم ها نکاتی می‌گفتند بهشان،یک گعده هم خودشان راه انداخته بودند و چهل حدیث امام را می‌خواندند!

بعضی‌هایشان پیگیر اخبار سیاسی هم بودند، یکی دو تایشان که برای کار ثبت عکس و خاطرات گوشی آورده بودند، جسته و گریخته اخباری را منتقل می‌کرد به دیگران، خبر شکست رژیم صهیونسیتی با توافق حماس، ولوله‌ای انداخته بود بینشان.

روز آخر، بعضی‌هایشان خیز برداشته بودند برای اعمال ام داوود، سخت شان بود، مشخص بود تا به حال تجربه اعمال طولانی را نداشتند، اما به هر زحمتی بود اکثرشان انجام دادند، بعضی هایشان هم خلاصه کردند، حال عبادت داشتند ولی نه در حد ام داوود...

نوجوان هایی که سال تولدشان برای اواسط و اواخر دهه هشتاد بود، در منطقه‌ای که شاید برخی به سبک زندگی غربی و عدم قرابت نوجوان ها به اسلام و دین می‌شناسندش، محفلی شکل داده بودند که نزدیک ترین بودند به خدا، آدم با دیدن چنین جمع هایی امید در دلش زنده می‌شود و به روح امام خمینی رحمه‌الله که برکت انقلابش ماندگار و سرشار است، درود می‌فرستد.

روایتی از اعتکاف رجبیه به قلم «علی رنجبر»

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار