به گزارش شهدای ایران به نقل از جوان، هشت سال زمان کمی نیست. یک حساب سرانگشتی میگوید، هشت سال چیزی نزدیک به ۳ هزار روز است. این یعنی کشور ما چیزی حدود ۳ هزار روز را در حالت دفاعی از خاک و نظام سیاسی، برخاسته از انقلاب اسلامی و ساخت مردم بود. در این ۳ هزار روز چند درصد ازجمعیت میلیونی ما، مستقیم در جبههها حضور داشتند. رقم دقیق این را نمیدانم، در این یادداشت هم اهمیت چندانی ندارد. آنچه نه تنها در این یادداشت که در همه تاریخ ما اهمیت داشته و دارد جنس و کیفیت حضور رزمآوران ایرانی در دهه ۶۰ بوده است. گستره جغرافیای ایران و حضور بسیجیان شهرستانی در جبههها یک فرصت انسانشناسانه بینظیری را در اختیار ما قرار داده است تا به با نگاه به تنوع زیستی و فرهنگی به بررسی مؤلفههای انسان انقلابی بپردازیم. آن هم در بازه زمانی حدود ۳۵ سال بعد.
تنوع جغرافیایی و بومی ایران منجر به ظهور و حضور فرماندهان جنگی از جایجای ایران شده است. از شمال تا جنوب، شرق و غرب. از شهرستان و دهاتهای مختلف تا کلانشهرها. فرماندهانی که هیچکدام مطلقاً در هیچ دانشگاه نظامی مشق جنگ نکرده بودند.
کتاب «مثل یک فرمانده لشکر» به زندگی و خاطرات یکی از همین شهرستانیهای با صفا در دفاعمقدس میپردازد. شهید مهدی طیاری، در سال ۱۳۳۸ در روستای طوهان جیرفت متولد شد و دوران کودکی را در روستا گذراند. او دوران ابتدایی را در دبستان عنبرآباد طی کرد و سپس به هنرستان کشاورزی جیرفت رفت. او همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با دیگر هم رزمانش به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۷ در عملیات بیتالمقدس با اصابت گلوله خمپاره به شهادت رسید. کتاب «مثل یک فرمانده لشکر» روایتی از زندگی فرمانده گردان ۴۱۹ علیبنابیطالب (ع) است. فرمانده کمنظیری که لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات کربلای۱ و فتح ارتفاعات استراتژیک قلاویزان، کربلای۵ و فتح کانال استراتژیک ماهی، والفجر۸ و فتح پادگان نیروی دریایی ارتش عراق موسوم به پادگان قشله و والفجر۱۰ و فتح سلسله ارتفاعات خورنوازان، مرهون شجاعت و فرماندهی بینظیر او بود.
علی علویان «مثل یک فرمانده لشکر» را در ۱۲فصل و دو عنوان «حرف آخر» و «عکسها» به نگارش درآورده است. این اثر از کودکی تا شهادت مهدی طیاری را برای مخاطب در قالب روایتهایی از دوستان و اقوام شهید بازگو میکند. وجه تسمیه کتاب هم برگرفته از سخنان حاج قاسم درباره شهید طیاری است. اصلاً اهمیت کار طیاری در جنگ را همین یک جمله ژنرال سلیمانی مشخص میکند که قابلیت، وسعت و گستره و اهمیت عملکرد او در حد یک لشکر بوده است، هرچند که آنچه در اختیارش گذاشته شده گردان است نه لشکر. اما این خاصیت آدمهای خلاق، نترس و تصمیمگیر در شرایط سخت مانند جنگ است که به امکانات در دسترس اکتفا نمیکنند. بلکه همه آنچه را در دسترس دارند با ضرب در عوامل فرامتنی دیگر قوت بخشیده و گستره فعالیت خود را افزایش میدهند.
درست است که کتاب اصلاً وارد حیطه ادبیات نشده است و در حد ماده خام باقی مانده است، لکن جذابیت شخصیت خود فرمانده یعنی شهید طیاری آن چنان زیاد است که کتاب فینفسه جذاب بنماید. نویسنده در ۲۶ صفحه اول کتاب از خودش میگوید. یعنی در واقع از خودی که چرا سراغ خاطرات و زندگی مهدی طیاری رفته است. او از نسبت خودش با جنگ و فرمانده طیاری میگوید. نویسنده ۱۲ سال از شهید کوچکتر است و در همان کودکی در یک زلزله پدر و مادر را از دست داده و گرد یتیمی بر سرش مینشیند؛ و در ۱۶ سالگی زلفش با طیاری در جبهه گره میخورد. از اینرو بخشی از خاطرات کتاب، متعلق به خود نویسنده است که به هر روی از محاسن این کتاب تلقی میشود. یعنی بیننده و تجربهگر در مقام نویسنده قرار گرفته است و برای همین ما با جزئیات متقنتری برای فهم شخصیت سوژه روبهرو هستیم.
در فصل ششم کتاب با عنوان فاتح قشله ما با روایان متعددی روبهرو هستیم که درباره فتح پادگان قشله و نقش مهدی طیاری در آن عملیات میگویند. یکی از راویان این بخش شهید قاسمسلیمانی، همولایتی شهید طیاری است و آنچنان که نویسنده در مصاحبهای گفته است جزئیات این بخش را خودش از سپهبد سلیمانی در قالب مصاحبه گرفته است. گفتن ندارد که این حرفها از زبان و خاطرات شهیدسلیمانی در رابطه با یک فرمانده گردان تقریباً ناشناخته برای ما چه موهبت و فرصت بزرگی است. آنقدر این سردار به حاج قاسم نزدیک بود که وقتی از حاج قاسم پرسیده شدکه در سوریه دوست داری کدام یک از فرماندهان جنگ کنارت باشند؟ او گفته بود: مهدی طیاری. این یعنی اتحاد روحی، عاطفی و ایمان به ذهن و تفکر جنگی شهید طیاری است.
نویسنده در جلسه رونمایی کتاب در حوزه هنری تهران در دی ماه ۱۴۰۳ گفته است، اما من کتاب «مثل یک فرمانده لشکر» را بدون اغراق و روتوش براساس واقعیت نوشتم. یعنی قاعدتاً مخاطب این اثر را یک کتاب و متن تام و تمام مبتنی بر واقعیت میبیند و میداند. این درست! اما پرسش و ابهام بزرگ این است که با این اوصاف زیرعنوان فصل اول یعنی «بازآفرینی خاطرات مادر شهید» دقیقاً یعنی چه؟ آیا در این بازآفرینی که با زاویه دید سوم شخص رخ داده، نویسنده از عنصر تخیل استفاده کرده است؟ یا تماماً به حقیقت رخ داده وفادار بوده است؟ قطعاً مقدمه هر اثر جایی است که نویسنده باید در نقطه پایانی نگارش اثر به رفع ابهامات این چنینی اقدام نماید که در این کتاب اثری از آن نیست. در واقع پرسش این است که در فصلهای دیگر یک عنوان ناظر به موضوع اصلی داریم و قاب نگاه راویان از آن واقعه و بررسی نقش سوژه در آن و در این فصل بازآفرینی با شیوهای مبهم وجود دارد. تفاوت این دو در چیست و نویسنده چرا اقدام به چنین کاری کرده است؟
البته کتاب اطلاعات جدید هم دارد. مثلاً یکی از نکات بدیع و جدید در این کتاب حداقل برای خود من که سالهاست دهها کتاب درباره جنگ خواندهام این بود که برای نخستین بار در این کتاب متوجه شدم، تانک ایرانی با تانک عراقی تصادف کرده بود! عراقیها تصور میکنند، دو تانک مال خودشان است و ایرانیها هم همین تصور را دارند! اما حاج قاسم آنقدر سریع وارد قرارگاه عراقیها میشود که عراقیها در هنگام فرار به تانک ایرانیها برمیخورند.
آنچه از متن و محتوای کتاب برمیآید، این است که یکی از بارزترین نقطه شخصیت این فرمانده، سواد نظامی او بود. مانند دیگران فرماندهان جنگ ایران و عراق که همه جوانانی بودند، مخلص و دانشگاه جنگ ندیده. منتهی آنچه آنان را جنگاور کرد نه تئوریهای نظامی بلکه خود معرکه بیرحم جنگ بود. به هر حال نبوغ نظامی شهید طیاری برای من عجیب نبود، اما این میزان از تحلیل ذهنی موفق در عرصه نبرد از او شخصیتی عجیب و جذاب ساخته است.