شهدای ایران shohadayeiran.com

شیطنت آقا مهدی گل کرد. به من گفت: «این ها نباید این قدر راحت بخوابند! من یک نقشه دارم.»

به گزارش شهدای ایران،ساعت دو شب با آقا مهدی از جلسه قرارگاه در پادگان گلف به مقر لشکر در انرژی اتمی برگشتیم. وارد ستاد که شدیم، دیدیم همه تخت خوابیده اند؛ اسماعیل صادقی، درگاهی، مغازه ای، آل اسحاق، جواد صالحی، حسن صادقی، احمد فتوحی و چند نفر دیگر.

شیطنت آقا مهدی گل کرد. به من گفت: «این ها نباید این قدر راحت بخوابند! من یک نقشه دارم.» گفتم: «چه نقشه ای ؟» گفت: «بیا با هم یک دعوای سوری راه بیاندازیم و با عربده و داد و فریاد، یقه همدیگر را بگیریم؛ از این مدلی ها که شر و شورها دعوا می کنند. وسط دعوا تو چند تا فحش هم به من بده. فقط حواست باشد نخندی، سوتی بدهی!» گفتم: «باشد، برو برویم.»

چشمتان روز بد نبیند! ساعت دو بعد از نصف شب، چنان عربدهای کشیدیم که همه مثل فنر از جا پریدند. من به مهدی می‌گفتم: «تو غلط می کنی چنین حرفی میزنی! فکر کردی که هستی؟» آقا مهدی می‌گفت: «درست صحبت کن!»

از این طرز صحبت من، دو، سه نفر خیلی ناراحت شدند و واقعاً باورشان شده بود. به من می گفتند: «خجالت بکش دیگر! ناسلامتی فرمانده‌ات است!» می‌گفتم: «بیخود می کند که فرمانده من است! برای چه این طوری به من می‌گوید؟»

دو، سه تا مشت و لگد هم برای هم پرت کردیم. معرکه ای شده بود بیا و ببین. بچه ها که دیگر همه بلند شده بودند، در حال سوا کردن من و آقا مهدی از هم بودند. یکی گفت: «بابا، دعواهایتان را بگذارید صبح بکنید!»

چند تا فحش دادم و گفتم: «نه، غلط کرده! هرچه می‌گویم این درست است، می‌گوید نه، همینی که من می‌گویم!»

بچه ها غائله ساختگی را به خیال خودشان خواباندند. آقا مهدی رفت ساختمان فرماندهی و من هم رفتم ساختمان خودم. بچه ها آن قدر خاطر آقا مهدی را می‌خواستند که در جریان دعوای ساختگی اکثراً پشت او درآمدند. آنها من را هل ‌و می‌گفتند: «خفه شو! حرف زیادی نزن!»

من هم می‌گفتم من کوتاه بیا نیستم!

برگرفته از كتاب «برف تا برف» مجموعه خاطراتی از شهید مهدی شیخ زین الدین
راوی:مهدی صباغی

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار