
شهدای ایران:موهایش را که دُماسبی بسته تا به کمرش میرسد. بدون هرگونه شال و روسری که بخشی از موهایش را بپوشاند یا حتی بر روی گردنش افتاده باشد، به همراه دختر دیگری وارد پاساژ میشود. مانند خیلیهای دیگر مثل خودش. اینجا نه از نیروی حراست خبری است نه فردی که بگوید: خانم محترم! به دلیل پوشش غیرشرعی و خلاف قانون، نمیتوانید وارد مجتمع تجاری شوید!
ترجیح میدهم با دخترکان فامیل به سمت دریا بروم تا در لب ساحل بساط بازیشان را پهن کنند و مادرها نیز زیراندازهایشان را؛
خانمی که همراه با خانواده آمده، کمی آنطرفتر نشسته است. نمیدانم چه میشود که با آمدن مادرها، شالش را از کیفش درآورده و بر سر میکند.
کمی دورتر چند زن و مرد داخل آباند. خانمی شلوارش را تا بالای زانوانش بالا کشیده و آب بازی میکند و خانمی دیگر با سگش در ساحل قدم میزند و سگ دیگری با گوشهای پلاک شده، آرام، آرام نزدیک میشود و در همان نزدیکیمان مینشیند.
غروب که میشود، به سمت نمازخانه میروم. صف اول نماز با پارچههایی سبز مشخص شده؛ چند رحل قرآن گذاشتهاند و تسبیحی از گوشه هر رحل آویزان است؛ انگار بساط عبادت چیده باشند.
خانمی بیسیم بهدست در ورودی نمازخانه ایستاده و التماسدعاگویان، خانمهای نمازگزار را بدرقه میکند.
نمازم تمام میشود. میخواهم از خانم بیسیم بهدست علت عدم حضور نیروهای حراستی در ورودی پاساژها و لب ساحل را بپرسم اما با خودم میگویم که این بنده خدا چه کاره است؟ او اینجاست تا هوایِ نمازخانه را داشته باشد و بعد از دقایقی در را ببندد و برود.
بیهیچ سؤالی بیرون میآیم و به لب ساحل میروم دیگر مادرها و دخترکانشان هم کمکم بساط بازی و دورهمی را جمع میکنند و آماده رفتن میشوند. سبد کوچک وسایلمان را بر میدارم و به سمت ماشین میروم. دو ماشین شیشهدودی جلوتر از ماشین ما ایستادهاند. در که باز میشود آقایانی کت و شلوارپوش، خندهکنان و قهقههزنان خارج میشوند، نمیدانم چرا احساس میکنم مسئولیتی در این منطقه دارند.
کمی آنطرفتر بنری که از ورود کاروان خادمان حرم رضوی به این منطقه خبر میدهد، نصب شده است. با خودم میگویم: خادمان حرم رضوی چطور میخواهند وارد چنین فضایی با این حجم از بیحجابی و هنجارشکنی و بیتوجهی به حد و حدود الهی بشوند؟ شنیدهام که قرار است شرایط برای حضور خادمان مهیا شود! این یعنی میشود کاری کرد و شرایط را فراهم کرد، مهم این است که دغدغه و ارادهاش باشد!
ماشین را بر میدارم و به سمت مادران و دخترکان میروم.
خانمی که سگش او را به دنبال خود میکشاند، از پاساژ خارج میشود، با دوستش در مورد دغدغه و نگرانیاش میگوید؛ اینکه همیشه بههنگام گردش و پیکنیک، نگران غذای سگش است و امروز هم قبل آمدن به گردش از خالهاش پرسیده که غذای سگش را داخل وسایلشان گذاشته یا نه!
مادرها و دخترکان میرسند و سوار ماشین میشوند و به سمت درب خروج میرویم. چشمم به عکس شهدایی میافتد که در امتداد بلوار نصب شدهاند.
شهدایی که از دیدن عکسشان خجالت میکشم.شهدایی که در وصیتهایشان بارها و بارها بر اهمیت موضوع پوشش و حجاب در جامعه تاکید کردهاند.
چالشی ذهنم را درگیر میکند و در مباحثهای خیالی با مسئولین و متولیان امر، میگویم: “مثلا بیایید فکر کنیم جسم شهیدی مانند حاج قاسم سلیمانی هنوز بین ما است و قصد دارد از این منطقه بازدید کند؛ در پاساژهایش قدمی بزند و در کنار ساحلش گردشی کند، تویِ مسئول، تویِ رئیس، تویِ معاون و مدیر که در این منطقه از کشور مسئولیتی داری، چه می کردی؟
آقایان مسئول! رویتان میشود حاج قاسم مانندی را به بازدید از این منطقه رها و وِلی که از بیحجابی و هنجارشکنی ساختهاید، بیاورید؟
اصلا چرا راه دور میرویم! چطور میشود شما بر سرکار باشید و از نظام اسلامی حقوق بگیرید و صبح تا شب چشمتان به عکس تمثال مبارک شهدایی بیفتد که در خیابانهای این منطقه نصب کردهاید و نسبت به حکم صریح خدا در قرآن اینقدر بیتفاوت باشید؟ شهدا را زنده نمیپندارید و عند ربهم یرزقون بودنشان را باور ندارید یا وصیتهای مکررشان در رابطه با حجاب و رعایت قوانین الهی را به فراموشی سپردهاید؟”.
پن: آنچه که من به عنوان یک خبرنگار در ماههای اخیر از این منطقه دیدهام، بی توجهی و عدم نظارت بر رعایت حجاب توسط افرادی است که با بیحجابی در پاساژها و معابر این منطقه عبور میکنند، چه خریدهدار باشند چه مسافر و غرفهدار!
گویی نظارت بر رعایت موضوعی که هم حکم خداست و هم بارها مورد تاکید رهبر انقلاب بوده در این منطقه متولی ندارد! آنچه در این منطقه دیدم، اوج بیحجابی و سگگردانی بود.
سؤال این است که چطور در تخلفات این چنینی در کافهها، رستورانها و مغازههای سطح شهر که عموما شخصی هستند توسط مراجع ذیربط کم و بیش برخوردهای قانونی صورت میگیرد اما نسبت به این حجم بیحجابی و هنجارشکنی در منطقهای دولتی واکنش و نظارت جدی در نظر گرفته نمیشود.
*منبع:8 دی