این سخنان همزمان با نخستین روزهای ماه محرم ایراد شده و با توجه به شرایط سیاسی حاکم آن روزها، حاوی نکات بسیار مهم و قابل تأمل در نقش تاریخی خواص جوامع، است.
این نگرش بدیع به عوامل نهضت عاشورا و تطبیق آن با تاریخ معاصر، معیار ساده و درعین حال ارزشمندی برای شناخت جریان ها و گروه ها، همچنین بایدها و نبایدهای خواص جامعه، به دست می دهد.
همانطور که در بخشهای پایانی
سخنرانی عنوان شده است، این تنها اشاره و فتح بابی است برای اهل تحقیق که
به پژوهش و افق گشایی بیشتر در این زمینه بپردازند.
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم سدد السنتنا بالصواب والحكمة
جهاد و شرایط آن
يكي از چيزهاي برجسته در فرهنگ اسلامي -كه البته مصداق هاي بارزي هم بيشتر در تاريخ صدر اسلام و كمتر در طول زمان دارد-، عبارت است از فرهنگ رزمندگي و جهاد. جهاد هم فقط جهاد در ميدان جنگ نيست. هر چيزي كه هم تلاش باشد، هم در مقابله با دشمن، اين جهاد است. درست توجه بفرماييد: بعضي ممكن است يك كاري را انجام بدهند، زحمت هم بكشند، بگويند ما داريم جهاد مي كنيم. نه، يك شرط جهاد اين است كه در مقابله با دشمن باشد. البته يك وقت در ميدان جنگ مسلحانه است، اين جهاد رزمي است. يك وقت در ميدان سياست است، اين جهاد سياسي است. يك وقت در ميدان فرهنگ است، اين جهاد فرهنگي است. يك وقت در ميدان سازندگي است، اين جهاد سازندگي است و البته ميدانهاي ديگري هم هست. شرط اول اين است كه تلاش در آن باشد، كوشش باشد و شرط دوم اين كه در مقابل دشمن باشد.
در فرهنگ اسلامي، اين چيز برجسته اي است كه نمونه هايي
هم در ميدان هاي مختلف دارد. امروز هم، از وقتي كه نداي مقابله با رژيم
منحوس پهلوي از حلقوم امام (رضوان الله عليه) و همكاران ايشان -در آن روز،
در سال 1341- بيرون آمد، اين جهاد شروع شد. قبل از آن هم بود، اما پراكنده
بود، كم بود، كم اهميت بود. از وقتي اين مبارزه شروع شد، اهميت پيدا كرد تا
به پيروزي اين جهاد رسيد كه پيروزي انقلاب بود.
بعد از آن هم تا امروز، دايماً در اين كشور جهاد بوده است. چون ما دشمن داريم و چون دشمنان ما، از لحاظ نيروي مادي قوي هستند، چون اطراف و جوانب ما را -از همه جهت- دشمنها گرفته اند و جداً در صدد دشمني هستند. در قضيه دشمني با ايران اسلامي هم شوخي نمي كنند، چون مي خواهند از هر راهي كه شد، ضربه بزنند.
پس در ايران اسلامي، هر كسي كه به نحوي در مقابل اين دشمن -كه از اطراف، تيرهاي زهرآگين را به پيكر اين انقلاب و اين كشور اسلامي نشانه رفته است- تلاشي بكند، اين جهاد في سبيل الله كرده است و بحمدالله شعله جهاد بوده است و هست و خواهد بود. البته يكي از اين جهادها هم، جهاد فكري است. يعني چون ممكن است دشمن ما را غافل كند و فكر ما را منحرف و دچار خطا و اشتباه بكند، هر كسي كه در راه روشنگري فكر مردم، تلاشي بكند، از يك انحرافي جلوگيري كند، از يك سوء فهمي مانع بشود، چون در مقابله با دشمن است، جهاد است. شايد امروز، جهاد مهمي هم محسوب مي شود.
عبرت گرفتن از تاریخ عاشورا
قرآن، صادق مصدق است و ما را به عبرت گرفتن از تاريخ دعوت مي كند. عبرت گرفتن از تاريخ، يعني همين نگراني ای كه من الآن عرض كردم. چون در تاريخ چيزي هست كه اگر بخواهيم از آن عبرت بگيريم، بايد دغدغه داشته باشيم. اين دغدغه، مربوط به آينده است. چرا و اين دغدغه براي چيست مگر چه اتفاقي افتاده است؟
اتفاقي كه افتاده است، در صدر اسلام است. من يك وقتي گفتم كه جا دارد اگر ملت اسلام فكر كند كه چرا 50 سال بعد از وفات پيغمبر(ص)، كار كشور اسلامي به جايي رسيده باشد كه همين مردم مسلمان، از وزيرشان، اميرشان، سردارشان، عالمشان، قاضي شان و قاري شان، در كوفه و كربلا جمع بشوند و جگر گوشه همين پيغمبر را، با آن وضع فجيع، به خاك و خون بكشند؟!
آدم بايد به فكر فرو برود كه چرا اين طوري شد؟ من 2، 3 سال پيش، اين را در يك صحبتي مطرح كردم، به عنوان عبرتهاي عاشورا، البته درسهاي عاشورا جداست، درس شجاعت، درس ايثار و امثال آن. مهمتر از درسهاي عاشورا، عبرتهاي عاشورا است. من اين را قبلاً گفته ام. كار به جايي برسد كه جلوي چشم مردم، حرم پيغمبر را در كوچه و بازار بياورند و به اينها تهمت خارجي بزنند! معناي خارجي اين نيست كه اينها از كشور خارج آمدند، خارجي به معناي امروز به كار نمي رود. خارجي يعني جزء خوارج، يعني خروج كننده. در اسلام يك فرهنگي است كه اگر كسي عليه امام عادل خروج و قيام بكند، لعنت خدا و رسول و مؤمنين، عليه چنين كسي است. خارجي يعني اين، يعني كسي كه عليه امام عادلي خروج مي كند. لذا همه مردم مسلمان آن روز، از خارجيها -از خروج كننده ها- بدشان مي آمد. "من خرج علي امام عادل، فدمه هدر" در اسلام كسي كه خروج كند، قيام كند عليه يك امام عادل، خون او هدر است، اسلامي كه اين قدر به خون مردم اهميت مي دهد.
اينها آمدند پسر پيغمبر، پسر فاطمه زهرا، پسر اميرالمؤمنين را به عنوان خروج كننده بر امام عادل -كه آن امام عادل، يزيدبن معاويه است- معرفي كردند؛ كارشان گرفت! آنها كه دستگاه حكومت ظالمند، دلشان هر چه مي خواهد، مي گويند. چرا مردم باور كنند! چرا مردم ساكت بمانند!
آن چيزي كه من را دچار دغدغه مي كند، اين جاي قضيه است، ملتفتيد! من مي گويم چه شد كه كار به اين جا رسيد؟ چرا امت اسلامي كه آن قدر نسبت به جزييات احكام اسلامي و آيات قرآني دقت داشت، در يك چنين قضيه واضحي، اين قدر دچار غفلت و سستي و سهل انگاري بشود كه يك چنين فاجعه اي به وجود بيايد! اين مسئله، انسان را نگران مي كند. مگر ما از جامعه زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين قرص تر و محكم تريم؟ چه كار كنيم كه آن طوري نشود؟
البته آن سؤالي كه ما گفتيم چه شد، كسي جواب نداده است، جوابش پيش خودم هست. كسي در اين مورد صحبت نكرده است، اين را عرض مي كنم، صحبتهايي شده است، اما كافي و وافي نيست. من امروز مختصري در اين باره صحبت مي كنم. البته نسبت به اصل قضيه، كوتاه خواهد بود. من سر رشته مطلب را به دست ذهن شما مي سپارم تا شما خودتان روي اين قضيه فكر كنيد. كساني كه اهل انديشه هستند، اهل مطالعه هستند، دنبال اين رشته بروند. كساني كه اهل كار و عملند، دنبال اين بروند كه چگونه مي شود جلوي اين را گرفت؟
اگر امروز من و شما جلوي اين قضيه را نگيريم -ممكن است 50 سال ديگر، ممكن است 5 سال ديگر، ممكن است 10 سال ديگر- يك وقت ديديد جامعه اسلامي ما هم، كارش به آن جا رسيد! تعجب نكنيد.
در آن عهد، كار به جايي رسيد كه پسر و نوه كساني كه در جنگ بدر، به دست اميرالمؤمنين و حمزه و بقيه سرداران اسلام، به درك رفته بودند، پسر همان افراد، نوه همان افراد، جاي پيغمبر نشست و سر جگر گوشه پيغمبر را جلوي خود گذاشت و با چوب خيزران به لب و دندان او زد و گفت: "ليت اشياخي ببدر شهدوا، جزع الخزرج من وقع الاسل"، يعني كشته هاي ما در جنگ بدر بلند شوند، ببينند كه ما با كشنده هاشان چه كار كرديم. اين طوري شد!
اين جاست كه قرآن مي گويد عبرت بگيريد. اين جاست كه مي گويد: "قل سيروا في الارض" در سرزمين تاريخ سير كنيد، ببينيد چه اتفاقي افتاده است، خودتان را بر حذر بداريد. من براي اين كه اين معنا، انشاءالله در فرهنگ كنوني كشور ما، به وسيله انسان هاي صاحب رأي و نظر و فكر حركت بكند و راه بيفتد، امروز يك مختصري براي شما صحبت مي كنم.
ویژگی های کلی خواص و عوام
ببينيد عزيزان من، به جماعت بشري كه نگاه كنيد، در هر جامعه اي، در هر شهري، در هر كشوري، مردم با يك ديد با يك برش، به 2 قسم تقسيم مي شوند.
يك قسم كساني كه از روي فكر و فهميدگي و آگاهي و تصميم گيري كار مي كنند، يك راهي را مي شناسند و دنبال آن راه حركت مي كنند -خوب و بدش را كار نداريم- يك قسم اينها هستند، اسم اينها را خواص بگذاريم. يك قسم هم كساني هستند كه نه، دنبال اين نيستند كه ببينند چه راهي درست است، چه حركتي صحيح است، بفهمند، بسنجند، تحليل كنند، درك كنند. مي بينند كه جو اين طوري است، دنبال آن جو حركت مي كنند. اسم اين را بگذاريم عوام. پس جامعه را مي شود به خواص و عوام تقسيم كرد.
حالا دقت كنيد: من نكته اي را درباره اين خواص و عوام بگويم كه اشتباه نشود. خواص چه كساني هستند آيا يك قشر خاصي هستند نه، در بين اينهايي كه ما مي گوييم خواص، آدمهاي با سواد هم هست، آدمهاي بي سواد هم هست. گاهي كسي بي سواد است، اما جزء خواص است، مي فهمد كه چه كار مي كند. از روي تصميم گيري و تشخيص عمل مي كند ولو درس نخوانده و مدرسه نرفته است، مدرك ندارد، لباس روحاني ندارد، اما مي فهمد كه قضيه چيست. در دوران انقلاب -يعني پيش از پيروزي انقلاب- من در ايرانشهر تبعيد بودم. از يك شهري از نزديكي هاي ما، چند نفر بودند كه يكي از آنان راننده بود. آدمهاي اهل فرهنگ و معرفت نبودند. به حسب ظاهر به اينها عامي مي گفتند، اما جزء خواص بودند. اينها مرتب در ايرانشهر، ديدن ما مي آمدند و قضيه مذاكرات خودشان را با روحاني شهرشان مي گفتند. آن روحاني شهر هم آدم خوبي بود، منتهي عوام بود! ملاحظه مي كنيد، راننده كمپرسي جزء خواص بود، آن روحاني محترم پيشنماز، جزء عوام بود. مثلاً آن روحاني مي گفت: چرا وقتي كه اسم پيغمبر مي آيد، يك صلوات مي فرستيد، اسم اين آقا كه مي آيد، 3 صلوات مي فرستيد؟ نمي فهميد! آن راننده به او جواب مي داد، مي گفت: آن روزي كه ديگر مبارزه اي نداشته باشيم، اسلام بر همه جا فايق بشود، انقلاب پيروز بشود، ما همان 3 صلوات را هم نمي فرستيم، يك صلوات را هم نمي فرستيم. امروز اين 3 صلوات، مبارزه است. او (راننده) مي فهميد ولي او (روحاني) نمي فهميد! توجه كنيد.
اين مثال را زدم براي اين كه بدانيد خواص كه مي گوييم، معناي آن يك لباس خاص نيست. ممكن است مرد باشد، ممكن است زن باشد، ممكن است تحصيل كرده باشد، ممكن است تحصيل نكرده باشد، ممكن است ثروتمند باشد، ممكن است فقير باشد، ممكن است يك انساني در دستگاههاي دولتي باشد، ممكن است جزء مخالفين دستگاه هاي دولتي طاغوت باشد. خواص كه مي گوييم -از خوب و بد آن- البته خواص را باز هم تقسيم خواهيم كرد.
فرض بفرماييد يك وقت حضرت مسلم وارد كوفه مي شود، مي گويند پسر عموي امام حسين آمد، خاندان بني هاشم آمدند، ببينيد اينها مي خواهند قيام كنند، مي خواهند خروج كنند، تحريك مي شود، مي رود دور و بر حضرت مسلم، 18 هزار بيعت كننده با حضرت مسلم مي شوند. بعد از 5، 6 ساعت، رؤساي قبايل داخل كوفه مي آيند و به مردم مي گويند: آقا چه كار مي كنيد! با چه كسي مي جنگيد از چه كسي دفاع مي كنيد پدرتان را در مي آورند، اينها اول به خانه هاشان مي روند، بعداً كه سربازهاي ابن زياد دور خانه طوعه را مي گيرند كه مسلم را دستگير كنند، همين افراد مي آيند و باز عليه مسلم بنا مي كنند جنگيدن! اين عوام است، از روي فكري نيست، از روي يك تشخيصي نيست، از روي يك تحليل درستي نيست. هر طور كه جو بود، حركت مي كنند.
پس در هر جامعه، خواصي داريم و عوامي. عوام را كنار بگذاريد، سراغ خواص بياييم. طبعاً، خواص 2 جبهه هستند، خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل. مگر اين طور نيست عده اي اهل فكر و فرهنگ و معرفتند، براي جبهه حق كار مي كنند. فهميده اند كه حق با اين طرف است، حق را شناخته اند، براي حق حركت مي كنند، كار مي كنند. بالاخره حق را هم مي شناسند، اهل تشخيص اند. اينها يك دسته اند. يك دسته هم نقطه مقابل حقند، ضد حقند. اگر باز به صدر اسلام برويم، يك عده اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين و بني هاشمند، يك عده هم اصحاب معاويه اند. در بين آنها هم خواص بودند. آدم هاي با فكر، آدم هاي عاقل، آدم هاي زرنگ، طرفدار بني اميه، آنها هم خواصند. آنها هم خواص دارند. پس خواص هم در يك جامعه 2 گونه شد: خواص طرفدار حق و خواص طرفدار باطل. شما از خواص طرفدار باطل چه توقع داريد؟ توقع داريد كه بنشيند عليه حق و عليه شما برنامه ريزي كند. بايد با او بجنگيد، با خواص طرفدار باطل بايد جنگيد. اين كه محل كلام نيست.
سراغ خواص طرفدار حق مي آييم. حالا من همين طور كه براي شما حرف مي زنم، شما خودتان ببينيد كجاييد. اين كه مي گوييم سررشته فكر، يعني تاريخ را با قصه اشتباه نكنيم. تاريخ، يعني شرح حال ما، منتها در يك صحنه ديگر. خوشتر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در حديث ديگران. تاريخ، يعني من و شما، يعني همين هايي كه امروز اين جا هستيم. پس اگر ما شرح تاريخ را مي گوييم، هر كدام از ما بايد نگاه كنيم ببينيم كجاي اين داستانيم، كدام قسمت قرار گرفته ايم. بعداً ببينيم آن كسي كه مثل ما در اين قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل كرد كه ضربه خورد، ما آن گونه عمل نكنيم.
ویژگی های عوام
يك عده عوامند، تصميم گيري ندارند. به شانس عوام بستگي دارد، اگر تصادفاً در زماني قرار گرفت كه امامي سر كار است -مثل امام اميرالمومنين(ع) يا مثل امام راحل(ره) ما- كه اينها را به سمت بهشت مي برد، خوب، اين هم به ضرب دست خوبان، رانده خواهد شد و انشاءالله به بهشت مي رود. اگر اتفاقاً طوري شد كه در زماني قرار گرفت كه "وجعلناهم ائمة يدعون الي النار"، "الم تر الي الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار، جهنم يصلونها و بئس القرار" اگر در يك چنين زماني قرار گرفت، به سمت جهنم خواهد رفت.
پس بايد مواظب باشيد جزء عوام نباشيد. نمي گوييم جزء عوام نباشيد، يعني بايد حتماً برويد تحصيلات عاليه بكنيد. نه، گفتم كه معناي عوام، اين نيست. اي بسا كساني كه تحصيلات عاليه هم كردند و جزء عوامند. اي بسا كساني كه تحصيلات ديني هم كردند و جزء عوامند. اي بسا كساني كه فقيرند يا غني اند و جزء عوامند. عوام بودن، دست من و شماست.
بايد مواظب باشيم، عوام نباشيم، يعني هر كاري مي كنيم، از روي بصيرت باشد. آن كسي كه از روي بصيرت كار نمي كند، عوام است. لذا مي بينيد قرآن، درباره پيغمبر مي فرمايد: "ادعوا الي الله علي بصيرت انا و من اتبعني" يعني من و پيروانم با بصيرت عمل مي كنيم و دعوت مي كنيم و پيش مي رويم.
ویژگی های خواص
در گروه خواص هم ببينيم ما جزو خواص طرفدار حقيم يا خواص طرفدار باطل؟ قضيه اين جا روشن است. خواص جامعه ما، جزء خواص طرفدار حقند، ترديدي در اين نيست، براي خاطر اين كه به قرآن، به سنت، به عترت، به راه خدا، به ارزش هاي اسلامي، دعوت مي كنند. امروز جمهوري اسلامي اين است. پس حساب خواص طرفدار باطل جدا شد. فعلاً به آنها كاري نداريم. آمديم سراغ خواص طرفدار حق. همه مشكل قضيه، از اين جا به بعد است.
عزيزان من، خواص طرفدار حق، 2 دسته اند، يك دسته كساني هستند كه در مقابله با دنيا، با زندگي، با مقام، با شهوت، با پول، با لذت، با راحتي، با نام، موفقند. يك دسته موفق نيستند.
همه اينها چيزهاي خوبي است. همه اينها زيبايي هاي زندگي است. "متاع الحياة الدنيا". متاع يعني بهره، اينها بهره هاي همين زندگي دنيوي است. اين كه در قرآن مي فرمايد "متاع الحياة الدنيا" معنايش اين نيست كه اين متاع بد است. نه، متاع است. خدا براي شما آفريده است. منتهي اگر شما در مقابل اينها -اين متاع و بهره هاي زندگي-، خداي ناكرده، آن قدر مجذوب شديد كه آن جايي كه پاي تكليف سخت به ميان آمد، نتوانستيد از اينها دست برداريد، اين مي شود يك طور و اگر نه، از اين متاع بهره هم مي بريد، اما آن جايي كه پاي امتحان سخت پيش مي آيد، مي توانيد از اينها به راحتي دست برداريد، اين مي شود يك طور ديگر.
اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق -يعني آن كساني كه مي توانند آن وقتي كه لازم باشد، از اين متاع دنيا دست بردارند- بيشتر باشند، هيچ وقت جامعه اسلامي دچار حالت دوران امام حسين(ع) نخواهد شد، مطمئن باشيد. تا ابد بيمه بيمه است. اما اگر اينها كم باشند و آن دسته خواص ديگر زياد باشند -يعني آنهايي كه به دنيا دل سپرده اند-، حق را هم مي شناسند، طرفدار حقند، در عين حال در مقابل دنيا پايشان مي لرزد!
دنيا يعني چه؟ يعني پول، خانه، شهرت، مقام، اسم و شهرت، پست و مسئوليت و يعني جان. اگر كساني كه براي جانشان راه خدا را ترك مي كنند، آن جايي كه بايد حق بگويند، نمي گويند، چون جانشان به خطر مي افتد يا براي مقامشان يا براي شغلشان يا براي پولشان يا براي محبت به اولادشان، براي محبت به خانواده شان، براي محبت به نزديكان و دوستانشان، راه خدا را رها مي كنند، اگر عده اينها زياد بود -آن وقت واويلاست! آن وقت حسين بن علي ها، به مسلخ كربلا خواهند رفت، به قتلگاه كشيده خواهند شد! يزيدها سركار مي آيند و بني اميه بر كشوري كه پيغمبر به وجود آورده بود، هزار ماه حكومت خواهد كرد و امامت به سلطنت تبديل خواهد شد!
جامعه اسلامي، جامعه امامت است، يعني امام در رأس جامعه است. انساني كه قدرت دارد، اما مردم از روي ايمان و دل از او تبعيت مي كنند، پيشواي مردم است. اما سلطان و پادشاه، آن كسي است كه با قهر و غلبه بر مردم حكم مي راند. مردم دوستش ندارند، مردم قبولش ندارند، مردم به او اعتقاد ندارند -البته مردمي كه سرشان به تنشان بيارزد- در عين حال با قهر و غلبه بر مردم حكومت مي كند. بني اميه، امامت را در اسلام به سلطنت، به پادشاهي تبديل كردند. و هزار ماه -يعني 90 سال- در اين دولت بزرگ اسلامي حاكميت كردند. تازه، بناي كجي كه پايه گذاري شده بود، آن چنان بود كه بعد از آن كه عليه بني اميه انقلاب شد و بني اميه رفتند، بني عباس آمدند كه 6 قرن -يعني 600 سال- در دنياي اسلام، به عنوان خليفه و جانشينان پيغمبر حكومت كردند! بني عباس كه خلفايشان يا به تعبير بهتر پادشاهانشان، اهل شرب خمر، فساد و فحشا و خباثت و ثروت و اشرافي گري و هزار فسق و فجور بودند -مثل بقيه سلاطين عالم- مسجد هم مي رفتند، براي مردم نماز مي خواندند و مردم از روي ناچاري يا از روي اعتقاد غلط -ناچاري هم به آن معنا نبود- پشت سرشان نماز هم مي خواندند! اعتقاد مردم را خراب كرده بودند!
امروز هم شما به دنياي اسلام نگاه كنيد، به كشورهاي مختلف اسلامي، به آن جايي كه خانه خدا و مدينه در آن است، نگاه كنيد، ببينيد چه فساق و فجاري در رأس قدرت و حكومتند! دارند حكومت مي كنند! بقيه جاها را هم با آن جا قياس كنيد. لذا شما در زيارت عاشورا مي گوييد: "اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد" در درجه اول، گذارندگان خشت اول را لعنت مي كنيم. حق هم همين است.
خوب، يك مقداري به تحليل حادثه عبرت انگيز عاشورا نزديك شديم. حالا سراغ تاريخ برويم -اين مقدمه را شنيديد.
آغاز انحراف خواص در تاریخ اسلام
دوران لغزيدن خواص طرفدار حق، از حدود 6، 7 سال، 7، 8 سال بعد از رحلت پيغمبر شروع شد. اصلاً به مسئله خلافت كار ندارم. مسئله خلافت جداست. كار به اين جريان دارم. اين جريان، جريان بسيار خطرناكي است! همه قضايا، از 7، 8 سال بعد از رحلت پيغمبر شروع شد. اولش هم از اين جا شروع شد كه گفتند: نمي شود كه سابقه دارهاي اسلام -كساني كه جنگهاي زمان پيغمبر را كردند، صحابه و ياران پيغمبر- با مردم ديگر يكسان باشند! اينها بايد يك امتيازاتي داشته باشند! به اينها امتيازات داده شد -امتيازات مالي از بيت المال- اين، خشت اول بود. حركت هاي انحرافي اين طوري است، از نقطه كمي آغاز مي شود، بعداً همين طور هر قدمي، قدم بعدي را سرعت بيشتري مي بخشد. انحراف ها از همين جا شروع شد تا به دوران عثمان رسيد -اواسط دوران عثمان- در دوران خليفه سوم، وضعيت اين گونه شد كه برجستگان صحابه پيغمبر، جزء بزرگترين سرمايه دارهاي زمان خودشان شدند! توجه مي كنيد! يعني همين صحابه عالي مقام كه اسم هايشان معروف است -طلحه، زبير، سعدبن ابي وقاص و امثال آنها- اين بزرگان كه هر كدامشان يك كتاب قطور سابقه افتخارات در بدر و حنين و احد و جاهاي ديگر داشتند، اينها جزء سرمايه دارهاي درجه اول اسلام شدند!
همين وضعيت، مسايل دوران اميرالمؤمنين(ع) را به بار آورد، يعني در دوران اميرالمؤمنين(ع)، چون براي يك عده، مقام اهميت پيدا كرد، با علي(ع) در افتادند. حالا 25 سال هم از رحلت پيغمبر گذشته است و خيلي از خطاها و اشتباهات شروع شده است. نفس اميرالمؤمنين(ع)، نفس پيغمبر(ص) است.
اگر اين 25 سال فاصله نشده بود، اميرالمؤمنين(ع) براي ساختن آن جامعه، هيچ مشكلي نداشت. اما اميرالمؤمنين با اين چنين جامعه اي مواجه شد. جامعه اي كه "يأخذون مال الله دولاً و عبادالله خولاً و دين الله دخلاً بينهم". جامعه اي كه ارزشها در آن، تحت الشعاع دنيا داري قرار گرفته است. اين جامعه اي است كه وقتي اميرالمؤمنين(ع) مي خواهد مردم را به جهاد ببرد، برايش آن همه مشكلات و دردسر دارد.
اكثر خواص دوران اميرالمؤمنين(ع) -خواص طرفدار حق، يعني كساني كه حق را مي شناختند، كساني بودند كه دنيا را بر آخرت ترجيح مي دادند. نتيجه اين شد كه اميرالمومنين(ع) مجبور شد 3 جنگ راه بياندازد! عمر 4 سال و 9 ماه حكومت خود را، دايماً در اين جنگها بگذراند! آخرش هم به دست يكي از آن آدم هاي خبيث، به شهادت برسد!
امام حسن(ع) مشکل ترین راه را انتخاب کرد
در همين وضعيت بود كه امام حسن(ع) نتوانست بيش از 6 ماه دوام بياورد. او را تنهاي تنها گذاشتند. امام حسن مجتبي (عليه السلام) ديد كه اگر الآن با همين عده كم برود با معاويه بجنگد و شهيد بشود، آن قدر انحطاط اخلاقي در ميان جامعه اسلامي، در ميان همين خواص، زياد است كه حتي دنبال خون او را هم نخواهند گرفت! تبليغات معاويه، پول معاويه، زرنگي هاي معاويه، همه را تصرف خواهد كرد. مردم بعد از يكی دو سالي كه بگذرد، مي گويند اصلاً امام حسن بي جا كرد در مقابل معاويه قد علم كرد! امام حسن ديد خونش هدر خواهد رفت، لذا با همه سختي ها ساخت و خودش را به ميدان شهادت نينداخت.
مي دانيد گاهي شهيد شدن آسانتر از زنده ماندن است. اين طوري است. آدمهاي اهل معنا، اهل حكمت و دقت، خوب درك مي كنند. گاهي زنده ماندن و زندگي كردن و در يك محيطي تلاش كردن، به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقاء خدا پيوستن است. امام حسن(ع)، اين راه مشكل را انتخاب كرد. وضع آن زمان اين بوده است. خواص تسليم بودند! حاضر نبودند، حركتي بكنند! لذا وقتي يزيد بر سر كار آمد، يزيد كسي بود كه مي شد با او جنگيد و كسي كه در جنگ با يزيد كشته مي شد -چون وضع يزيد خيلي خراب بود- خونش پايمال نمي شد، براي همين امام حسين(ع) قيام كرد.
عظمت و مقام امام حسین(ع)
وضع دوران يزيد طوري بود كه قيام، تنها انتخاب بود، برخلاف دوران امام حسن مجتبي(ع)، كه 2 انتخاب وجود داشت، شهيد شدن و زنده ماندن. و زنده ماندن، ثوابش و اثرش و زحمتش، بيشتر از كشته شدن بود. لذا امام حسن(ع)، اين سخت تر را انتخاب كرد. در زمان امام حسين(ع)، اين طوري نبود، يك انتخاب بيشتر نبود. زنده ماندن يعني قيام نكردن، معني نداشت. بايد قيام مي كرد، حالا به حكومت رسيد كه رسيد، نرسيد و كشته هم شد كه شد، بايد راه را نشان مي داد، پرچم را بر سر راه مي كوبيد كه معلوم باشد آن وقتي كه وضعيت آن طوري بشود، حركت بايد اين طوري باشد. لذا امام حسين قيام كرد.
خوب، وقتي امام حسين قيام كرد -با آن عظمتي كه امام حسين(ع) در جامعه اسلام داشت- خيلي از همين خواص پيش امام حسين(ع) نيامدند كه كمك كنند! ببينيد به وسيله اين خواص در يك جامعه، چقدر وضعيت خراب مي شود! به وسيله خواصي كه حاضرند دنياي خودشان را به راحتي بر سرنوشت دنياي اسلام در قرنهاي آينده ترجيح بدهند! با اين كه امام حسين خيلي بزرگ بود، خيلي معروف بود.
من در قضاياي قيام امام حسين و همان حركت از مدينه و اينها نگاه مي كردم، خوب، شب قبل آن روزي كه امام حسين(عليه السلام) از مدينه بيرون آمد، عبدالله بن زبير بيرون آمده بود. در واقع هر دو، يك وضعيت داشتند، اما امام حسين(ع) كجا، عبدالله بن زبير كجا! امام حسين(عليه السلام)، حرف زدنش، مقابله اش، مخاطبه اش، طوري بود كه همان حاكم آن روز مدينه كه وليد باشد، جرأت نمي كرد با امام حسين درشت صحبت بكند. مروان يك كلمه گفت، حضرت آن چنان تشري به مروان زد كه سرجايش نشست!
همين افراد رفتند، دور خانه عبدالله بن زبير را محاصره كردند. برادرش را فرستاد، گفت كه اجازه بدهيد من حالا به دارالخلافه نيايم. به او اهانت كردند، گفتند: پدرت را در مي آوريم، مردك بايد بيرون بيايي. اگر نيايي، تو را مي كشيم و چه مي كنيم، تا اين كه عبدالله بن زبير به التماس افتاد. گفت: پس اجازه بدهيد حالا برادرم را بفرستم، فردا خودم بيايم. يكي گفت: خيلي خوب، امشب را به او مهلت بدهيم!
عبدالله بن زبير كه او هم يك شخصيتي بود، وضعيتش اين قدر با امام حسين فرق داشت! كسي جرأت نمي كرد، چنين رفتاري با امام حسين(عليه السلام) داشته باشد. به خاطر حرمتش، به خاطر عظمتش، به خاطر شخصيتش، به خاطر قدرت روحيش، كسي جرأت نمي كرد، آن طور صحبت بكند. بعداً هم در راه مكه، هر كسي كه به امام حسين رسيد و صحبتي با آن بزرگوار كرد، خطابش به آن حضرت، "جعلت فداك" است، قربانت گردم، پدرم به قربانت، مادرم به قربانت، "عمي و خالي فداك"، عمو و دايي ام به قربانت. با امام حسين (عليه السلام) اين گونه حرف مي زدند. شخصيت امام حسين (عليه السلام) در جامعه اسلامي، اين طور برجسته و ممتاز است.
عبدالله بن مطيع، در مكه پيش امام حسين (عليه السلام) آمد، عرض كرد: يابن رسول الله، "ان قتلت لنسترقن بعدك"، يعني اگر تو قيام كني و كشته بشوي، بعد از تو اين افرادي كه بر سر كار حكومت هستند، ما را به بردگي خواهند گرفت. امروز به احترام تو، از ترس تو و به هيبت توست كه اينها راه عادي خودشان را مي روند!
نامه های کوفیان به امام حسین(ع)
اگر اسامي كساني را كه از كوفه، به امام حسين(عليه السلام) نامه نوشتند و دعوت كردند، نگاه كنيد، اينهايي كه نامه نوشتند، همه جزء آن طبقه خواصند، طبقه زبدگان و برجستگانند. نامه ها هم زياد است. از كوفه، صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بسته بزرگ نامه آمد. غالباً بزرگان و اعيان و شخصيت هاي برجسته و نام و نشان دارها و همين خواص، اين نامه ها را نوشتند!
منتهي لحن نامه ها را نگاه كنيد، معلوم مي شود كه در بين خواص طرفدار حق، چه كساني جزء آن دسته اي هستند كه حاضرند دينشان را قرباني دنياشان بكنند و چه كساني هستند كه حاضرند دنياشان را قرباني دين بكنند؟ از خود نامه ها هم مي شود، فهميد و چون كساني كه حاضرند دينشان را قرباني دنيا بكنند، بيشترند، نتيجه آن در كوفه، شهادت مسلم بن عقيل مي شود و بعد هم از همان شهر كوفه اي كه 18 هزار نفر آمدند با مسلم بن عقيل بيعت كردند، جمعيتي حدود 20 هزار يا 30 هزار يا بيشتر، بلند مي شوند و به جنگ امام حسين (عليه السلام) در كربلا مي آيند.
يعني حركت خواص، به دنبال خود حركت عوام را مي آورد. نمي دانم عظمت اين حقيقت كه براي هميشه گريبان انسان هاي هوشمند را مي گيرد، براي ما درست روشن مي شود يا نه؟
شما ماجراي كوفه را لابد شنيده ايد، به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشتند، حضرت هم مسلم بن عقيل را فرستاد، گفت: من او را مي فرستم، اگر به من خبر داد كه وضع خوب است، من هم خواهم آمد. مسلم بن عقيل هم به كوفه تشريف برد، منزل بزرگان شيعه وارد شد، نامه حضرت را خواند. گروه گروه مردم آمدند. همه اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه هم كسي به نام نعمان بن بشير بود، آدم ضعيف و ملايمي بود. گفت: تا كسي با من نجنگد، من جنگ نمي كنم. با مسلم بن عقيل مقابله نكرد. مردم ديدند ميدان باز است. آمدند و با حضرت شروع كردند به بيعت كردن.
2، 3 نفر از خواص باطل -طرفداران بني اميه- به يزيد نامه نوشتند كه اگر مي خواهي كوفه را داشته باشي، يك آدم حسابي به اين جا بفرست. اين نعمان بن بشير نمي تواند در مقابل مسلم بن عقيل مقاومت كند. او هم به عبيدالله بن زياد كه فرماندار بصره بود، حكم داد كه به قول امروز، با حفظ سمت علاوه بر بصره، كوفه هم تحت حكومت تو باشد و عبيدالله بن زياد، يك سره از بصره تا كوفه تاخت، در قضيه آمدن او هم، نقش خواص معلوم مي شود، كه اگر ديدم مجالي هست، ممكن است بخشي از آن جا هم عرض بكنم.
عبيدالله بن زياد به كوفه رسيد، در حالي كه شب بود. عوام كوفه -مردم معمولي كوفه، از همان قبيل عامي ها كه قادر به تحليل نبودند- تا ديدند يك نفري صورتش را بسته و با اسب و تجهيزات آمد، خيال كردند امام حسين است! راحت رفتند گفتند: السلام عليك يابن رسول الله! خاصيت آدم عامي اين است! آدمي كه اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمي شود، تا ديد يك نفري با اسب و تجهيزات وارد شده، بدون اين كه يك كلمه حرف با او زده باشند، يكي مي گويد اين امام حسين است، همه مي گويند امام حسين، امام حسين، امام حسين! بنا مي كنند به او سلام كردن و احترام كردن! صبر كنيد، ببينيد او كيست!
او هم اعتنايي به مردم نكرد! به دارالاماره رفت، خودش را معرفي كرد و رفت داخل. از همان جا مبارزه را با جريان مسلم بن عقيل آغاز كرد. اساس كار او عبارت بود از اين كه طرفداران مسلم بن عقيل را با اشد فشار مورد تهديد و شكنجه قرار بدهد، يعني هاني بن عروه را با غدر و حيله آورد، سر و روي هاني را مجروح كرد، بعداً عده اي اطراف قصر جمع شدند، به دروغ و حيله مردم را متفرق كرد، كه اين جا هم، همان خواص بد -خواص به اصطلاح طرفدار حقي كه حق را هم شناختند، تشخيص دادند، اما دنيايشان را ترجيح مي دهند- نقش دارند.
بعداً كه حضرت مسلم با جمعيت زيادي، راه افتادند -در تاريخ ابن اثير، نوشته است- به نظرم 30 هزار دور و بر حضرت مسلم آمدند، 4 هزار نفر از مردم، فقط اطراف خانه او با شمشير، به نفع مسلم بن عقيل ايستاده بودند. اينها مربوط به روز نهم ذيحجه است -كاري كه ابن زياد كرد، يك عده از همين خواص را بين مردم فرستاد كه مردم را بترسانند، مادرها و پدرها را-، تا بگويند با چه كسي مي جنگيد؟ چرا مي جنگيد؟ برگرديد، پدرتان را در مي آورند، اينها يزيدند، اينها ابن زيادند، اينها بني اميه اند، اينها چه دارند، پول دارند، شمشير دارند، تازيانه دارند، ولي آنها چيزي ندارند! مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند!
آخر شب -وقت نماز عشا- هيچ كس همراه حضرت مسلم نبود! هيچكس! و ابن زياد، پيغام داد كه همه بايد براي نماز عشا به مسجد كوفه بيايند، نماز را با من به جماعت بخوانند! تاريخ مي نويسد: براي نماز عشا پشت سر ابن زياد، مسجد كوفه پر از جمعيت شد!
خوب، چرا چنين شد! من كه نگاه مي كنم، مي بينم خواص مقصرند! همين خواص طرفدار حق مقصرند. بعضي از اين خواص طرفدار حق، در نهايت بدي عمل كردند! مثل شريح قاضي! شريح قاضي كه جزء بني اميه نبود. كسي بود كه مي فهميد حق با كيست! مي فهميد كه اوضاع از چه قرار است! وقتي هاني بن عروه را به زندان انداختند و سر و رويش را مجروح كردند، سربازان و افراد قبيله اش اطراف قصر عبيدالله بن زياد را گرفتند. ابن زياد ترسيد! آنها مي گفتند كه هاني را كشتيد. ابن زياد به شريح قاضي گفت: برو ببين هاني زنده است، برو به اينها بگو زنده است. شريح آمد، ديد كه هاني بن عروه زنده است، اما مجروح است. هاني بن عروه گفت: اي مسلمانها، اين چه وضعي است! (خطاب به شريح) پس قوم من چه شدند؟ مردند! چرا سراغ من نيامدند! چرا نمي آيند مرا از اين جا نجات بدهند! شريح قاضي گفت: مي خواستم بروم و اين حرف هاي هاني را به همين كساني كه اطراف دارالاماره را گرفته اند، بگويم، اما افسوس كه جاسوس عبيدالله، آن جا ايستاده بود! جرأت نكردم! جرأت نكردم يعني چه؟ يعني همين كه ما مي گوييم: ترجيح دنيا بر دين.
شايد اگر شريح، همين يك كار را انجام مي داد، تاريخ عوض مي شد. اگر شريح مي رفت، به مردم مي گفت كه هاني زنده است اما در زندان است و عبيدالله قصد دارد او را بكشد -هنوز عبيدالله قدرت نگرفته بود- آنها مي ريختند و هاني را نجات مي دادند. با نجات هاني، قدرت پيدا مي كردند، روحيه پيدا مي كردند، اطراف دارالاماره مي آمدند، عبيدالله را مي گرفتند، يا مي كشتند، يا مي فرستادند مي رفت! كوفه، مال امام حسين (عليه السلام) مي شد و اصلاً واقعه كربلا اتفاق نمي افتاد! اگر واقعه كربلا اتفاق نمي افتاد، يعني امام حسين (عليه السلام) به حكومت مي رسيد و اگر اين حكومت 6 ماه هم طول مي كشيد -ممكن بود بيشتر هم طول بكشد- براي تاريخ بركات زيادي داشت.
يك وقت، يك حركت بجا، تاريخ را نجات مي دهد. گاهي يك حركت نابجا كه ناشي از ترس و ضعف و دنيا طلبي و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه گمراهي مي غلطاند. آقا چرا شما وقتي ديدي كه هاني اين طوري است، شهادت حق ندادي؟ نقش خواص، خواص ترجيح دهنده دنيا بر دين، اين است.
وقتي كه عبيدالله بن زياد، به رؤساي قبايل كوفه گفت برويد مردم را از اطراف مسلم متفرق كنيد، اگر نرويد، پدرتان را در مي آورم، چرا اينها از عبيدالله بن زياد قبول كردند؟ همه اينها كه اموي نبودند، از شام نيامده بودند. بعضي از همين افراد، جزء نويسنده هاي نامه به امام حسين (عليه السلام) بودند، مثل شبث بن ربعي كه به امام حسين نامه نوشته بود و دعوت كرده بود! خودش جزء كساني است كه وقتي عبيدالله گفت برويد مردم را از دور او متفرق كنيد، اين هم آمد و مردم را با ترساندن و با تهديد و تطميع، از اطراف مسلم متفرق كرد! چرا اين كار را كردند؟
اگر امثال شبث بن ربعي، در يك لحظه حساس از خدا مي ترسيدند -به جاي اين كه از ابن زياد بترسند- تاريخ عوض مي شد! آنها آمدند، مردم را متفرق كردند. عوام متفرق شدند، ولي چرا آن خواص مؤمني كه اطراف مسلم بودند، متفرق شدند؟ در بين آنها كسان خوبي بودند، افراد حسابي بودند. بعداً بعضي از آنان در كربلا آمدند، شهيد شدند، اما اين جا اشتباه كردند. البته آنهايي كه در كربلا شهيد شدند، كفاره اشتباهشان داده شد، با آنها بحثي نداريم، اسمشان را هم نمي آوريم. اما از اينها كساني بودند كه به كربلا هم نيامدند! نتوانستند بيايند، توفيق پيدا نكردند! بعداً مجبور شدند، جزو توابين بشوند! وقتي امام حسين كشته شد، وقتي فرزند پيغمبر از دست رفت، وقتي فاجعه اتفاق افتاد، وقتي حركت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد، ديگر چه فايده؟ به همين دليل تعداد توابين در تاريخ، چند برابر عده شهداي كربلاست.
شهداي كربلا، همه در يك روز كشته شدند، توابين هم همه در يك روز كشته شدند. اما شما ببينيد اثري كه توابين در تاريخ گذاشتند، يك هزارم اثري كه شهداي كربلا گذاشتند، نيست! براي خاطر اين كه اينها در وقت خود نيامدند، كار را در لحظه خود انجام ندادند، دير تصميم گرفتند، دير تشخيص دادند. چرا مسلم بن عقيل را تنها گذاشتيد؟ ديديد كه اين نماينده امام آمده بود، با وي بيعت هم كرده بوديد، او را هم كه قبول داشتيد -عوام را كاري ندارم، به خواص مي گويم- شما چرا شب كه شد، مسلم را تنها گذاشتيد كه به خانه طوعه پناه ببرد؟
اگر خواص، مسلم را تنها نمي گذاشتند، مثلاً 100 نفر مي شدند، اين 100 نفر اطراف مسلم را مي گرفتند، به خانه يكي از آنها مي آمدند و مي ايستادند، دفاع مي كردند. مسلم تنها هم كه بود، وقتي مي خواستند، او را دستگير كنند، چندين ساعت طول كشيد! چندين بار حمله كردند، مسلم به تنهايي همه سربازان ابن زياد را -همان عده اي كه آمده بودند- پس زد. اگر 100 نفر مرد با او بودند، مگر مي توانستند او را بگيرند! مردم باز هم اطرافشان جمع مي شدند.
پس خواص، اين جا كوتاهي كردند كه نرفتند اطراف مسلم را بگيرند. ببينيد، از هر طرف حركت مي كنيد، به خواص مي رسيد. تصميم گيري خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظه لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظه لازم، اينهاست كه تاريخ را نجات مي دهد، ارزشها را نجات مي دهد، ارزشها را حفظ مي كند. بايد در لحظه لازم، حركت لازم را انجام داد. اگر وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.
نمونه هایی از تصمیمات خواص در عصر ما
در الجزاير، بعد از انتخاباتي كه حزب جبهه اسلامي در الجزاير بردند -در انتخابات برنده شدند- با تحريك امريكا و ديگران، حكومت نظامي سر كار آمد! آن روز اولي كه حكومت اسلامي سركار آمد، هيچ قدرتي نداشت. اگر آن روز، مسئولين جبهه اسلامي در الجزاير، همان ساعت هاي اول كه هنوز حكومت نظامي عرضه اي نداشت، كاري نمي توانست بكند، مردم را به خيابان ها كشانده بودند، حكومت نظامي از بين مي رفت. حكومت تشكيل مي دادند و امروز در الجزاير، حكومت اسلامي سر كار بود. نكردند! در وقت خودش بايد تصميمم مي گرفتند، نگرفتند. يك عده ترسيدند، يك عده ضعف پيدا كردند، يك عده اختلاف كردند، يك عده گفتند ما رئيس، او رئيس، اين رئيس!
عصر روز 21 بهمن ماه سال 57 كه در تهران اعلام حكومت نظامي شد، امام به مردم فرمود: مردم به خيابانها بروند! اگر امام آن لحظه اين تصميم را نمي گرفت، امروز هنوز محمدرضا در اين مملكت بر سر كار بود! با حكومت نظامي مي آمدند، مردم در خانه هاشان مي ماندند، اول امام، بعد مدرسه رفاه، بعد بقيه جاها را قتل عام مي كردند، نابود مي كردند! يك 500 هزار نفر را در تهران مي كشتند، قضيه تمام مي شد! مثل اين كه در اندونزي يك ميليون نفر را كشتند، تمام شد. امروز هم آن آقا سر كار است و خيلي شخصيت آبرومند و محترمي هم هستند، آب هم از آب تكان نخورد! امام در لحظه لازم، تصميم لازم را گرفت.
اگر خواص، در هنگام خودش، كاري را كه لازم است، تشخيص دادند و عمل كردند، تاريخ نجات پيدا مي كند و حسين بن علي ها به كربلاها كشانده نمي شوند. اگر خواص، بد فهميدند، دير فهميدند، يا فهميدند و با هم اختلاف كردند -مثل آقايان افغانها- اگر در رأس كار، افراد حسابي بودند، اما طبقه خواص منتشر در جامعه، جواب ندادند. يكي گفت ما امروز كار داريم. يكي گفت جنگ تمام شد، بگذاريد سراغ كارمان برويم، برويم كاسبي كنيم، چند سال همه آلاف و الوف جمع كردند، ما در جبهه ها گشتيم، از اين جبهه به آن جبهه، گاهي غرب، گاهي جنوب، بس است ديگر، اگر اين گونه عمل كردند، معلوم است كه در تاريخ، كربلاها تكرار خواهد شد!
خداي متعال وعده داده است كه اگر كسي خدا را نصرت كند، خدا او را نصرت خواهد كرد. اگر كسي براي خدا حركت و تلاش بكند، پيروزي نصيب خواهد شد، نه اين كه به هر يك نفري پيروزي مي دهند، بلكه وقتي مجموعه اي حركت مي كند، البته شهادت ها هست، سختي ها هست، رنجها هست، اما پيروزي هم هست. "ولينصرن الله من ينصره" نمي فرمايد كه نصرت مي دهيم، خون هم از دماغ كسي نمي آيد. نخير، "فيقتلون و يقتلون" مي كشند و كشته مي شوند، اما پيروزي به دست مي آورند. اين سنت الهي است. وقتي كه از خون ترسيديم، از آبرو ترسيديم، از پول ترسيديم، به خاطر خانواده ترسيديم، به خاطر دوستان ترسيديم، به خاطر راحتي و عيش خودمان ترسيديم، به خاطر پيدا كردن كاسبي، براي پيدا كردن يك خانه داراي يك اتاق بيشتر از خانه قبلي، وقتي به خاطر اين چيزها حركت نكرديم، بله، معلوم است، 10 نفر مثل امام حسين هم كه بيايند و سر راه قرار بگيرند، همه شهيد خواهند شد. همه از بين خواهند رفت، كما اين كه اميرالمومنين (عليه السلام) شهيد شد، كما اين كه امام حسين(عليه السلام) شهيد شد. خواص، خواص، طبقه خواص! عزيزان من، ببينيد شما كجاييد. اگر جزو خواصيد -كه البته هستيد- پس حواستان باشد. عرض ما فقط اين است. البته اين حرفي كه ما زديم، اين مطلبي كه مي گوييم، خلاصه مطلب است.
در 2 بخش بايد روي اين مطلب كار بشود، يكي بخش تاريخي قضيه است كه اگر من وقت داشتم، خودم كار مي كردم -متأسفانه من ديگر وقت ندارم- بايد بگردند، نمونه هايي را كه در تاريخ فراوان است، پيدا كنند و ذكر كنند كه خواص كجاها بايد عمل مي كردند و عمل نكردند. اسم اين خواص چيست؟ چه كساني هستند؟ اگر الآن مجال بود و خودم و شما خسته نمي شديد، ممكن بود يك ساعتي در زمينه همين موضوعات و اشخاصش براي شما صحبت بكنم، در ذهنم هست.
بخش ديگري كه بايد كار بشود، تطبيق با وضع هر زمان است، نه فقط زمان ما. در هر زمان، طبقه خواص، چگونه بايد عمل بكنند كه به وظيفه شان عمل كرده باشند؟ اين كه گفتيم اسير دنيا نشوند، يك كلمه است. چگونه اسير دنيا نشوند؟ مثال ها و مصداق هايش چيست؟ عزيزان من، حركت در راه خدا، هميشه مخالف دارد. اگر يك نفر از همين خواصي كه گفتيم، بخواهد كار خوب انجام بدهد، كاري را كه بايد انجام بدهد -اگر بخواهد انجام دهد-، ممكن است 4 نفر ديگر از همين خواص پيدا بشوند، بگويند آقا مگر تو بي كاري؟ مگر ديوانه اي؟ مگر زن و بچه نداري؟ چرا دنبال اين طور كارها مي روي؟ كما اينكه در دوره مبارزه مي گفتند. خواص بايد بايستند، يكي از لوازم مجاهدت خواص، همين است كه در مقابل حرف ها و ملامت ها بايستند. بديهي است، مخالفين تخطئه مي كنند، بد مي گويند، تهمت مي زنند.