میدانم؛ او یک اصولگرا بود. دیدگاههایمان هیچ نزدیکی و ربطی به هم نداشت. اما او در مقطعی، کاری کرد و زندگی ما را نجات داد.
به گزارش شهدای ایران، زهرا مشتاق خبرنگار و فعال اجتماعی اصلاحطلب درباره مرحوم طالبزاده نوشت:
میدانم؛ او یک اصولگرا بود. دیدگاههایمان هیچ نزدیکی و ربطی به هم نداشت. اما او در مقطعی، کاری کرد و زندگی ما را نجات داد.
خبر کلی این بود. اعتراض نمایندگان مجلس ششم به خروج غیر قانونی تابلوهای نقاشی گران قیمت از موزه هنرهای معاصر و برگشت نسخه کپی آن. ما همان موقع درباره این موضوع ساخت یک فیلم مستند را شروع کرده بودیم. و یکی از محورهای فیلم مدلهای آناتومی زیرزمینی برای دانشجویان رشته نقاشی بود. آن روز که ما در حال فیلمبرداری بودیم، من به دلایلی در محل نبودم و درست همان روز ریختند و همه را دستگیر کردند. از کارگردان و مدیر تولید تا خود دانشجویان و مدل.
روزهای سختی بود. همزمان چند هنرپیشه هم در یک مهمانی دستگیر شده بودند و این فضا جو سنگینی در دادگاه ارشاد برای همه ما ایجاد کرده بود. اوایل صحبت از یک حکم سنگین بود و درست همان موقعها بود که حاج نادر به داد ما رسید. اولین بار بود که حاج نادر را میدیدم. و من هم او را حاج نادر صدا کردم. خودم را معرفی کردم و گفتم چه اتفاقی افتاده است و از او کمک خواستم. ناراحت شد. خیلی زیاد. و گفت حتما میآیم. فردایش دادگاه دستگیرشدهها بود و ما جلوی دادگاه ارشاد منتظر آوردن زندانیها از زندان اوین بودیم. صبح سردی بود. خیلی خیلی سرد. یک دفعه دیدم از آن طرف خیابان حاج نادر دارد میآید. پالتویی به رنگ روشن به تن داشت و یک شال گردن بلند دور گردنش آویزان بود. اگر کسی او را نمیشناخت شاید فکر میکرد یک آمریکایی خوش قد و بالا با چشمهای آبی زیبا گذرش به دادگاه ارشاد افتاده است. به سمتش رفتم و تا آمدم حرف بزنم گریهام گرفت.
زندانیها را آوردند. آنها دستبند و پابند داشتند و مثل زنجیر به هم وصل شده بودند. وحید و علی از دیدن حاج نادر در آن شرایط خجالت کشیدند. حاج نادر به سمتشان رفت. بغلشان کرد و گفت شما مستندساز هستید. این رفتار در شان شما نیست. صورتش از ناراحتی دیدن بچهها مچاله شده بود. دادگاه شروع شد. رئیس دادگاه ارشاد قاضی مقدسی بود. حاج نادر میخواست با او درباره بچهها صحبت کند. ما را کنار کشید و گفت بدشانسی آوردید. این قاضی همان شخصی است که دستور توقیف اموال پدری مرا صادر کرده است. و برای همین میانه خوبی با من ندارد. حاج نادر از خانواده نسبداری بود. پدرش تیمسار اردوبادی از ارتشیهای شناخته شده زمان شاه بود و من بعدتر مادر حاج نادر را برای یکی دو کنسرت، از جمله کنسرت لوریس چکناواریان دعوت کردم.
حالا از بدشانسی کار ما هم به دست همان قاضی بود. ولی حاج نادر رفت و صحبت کرد. بعد از دادگاه هم مدام پیگیر وضعیت بچه ها بود تا بداند دادگاه به کجا رسیده و با چند نفری هم برای کمک .به حل مساله حضوری صحبت کرده بود دانشجویان و علی و وحید که از زندان آزاد شدند، یک جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم سعادت آباد خانه حاج نادر. پسرشان علی اکبر هم بود. وحید حاج نادر را بغل کرد و بوسید و از کمک هایش تشکر کرد. یکی از خصوصیات او داشتن انگشترهای درشت خیلی خیلی زیبا و گران قیمت بود. همان روز یک کاسه چینی اورد و گذاشت جلوی علی و وحید. کاسه پر از انگشتر بود. گفت هر کدامش را که می خواهید بردارید. علی بدون تعارف دو انگشتر برداشت، وحید یکی. انگشتر برای دست وحید بزرگ بود ولی دور آن را چند لایه چسب زد و تا مدت های طولانی همیشه دستش بود.
حالا از آن سال ها خیلی می گذرد. می دانم که نگاه و عقیده او خیلی با ما فرق می کرد. اما ویژگی این مرد، روح بزرگش بود. چون خاستگاهش از خانواده ای ریشه دار می آمد. برای همین رفقایش از هر طیفی بودند. از راست تندرو تا اصولگرا و اصلاح طلب. دوستان سینمائی زیادی داشت. چون می توانست در محترمانه ترین شکل ممکن با کسانی که موافق عقاید او نبودند، گفتگو کند. ادب، تشخص، معرفت و انسانیت شاخصه و وجه تمایزش از دیگر راستی های اصولگرا و تندرو بود. برای من حاج نادر در همان تصویر تا همیشه ثبت شده است. مردی بلند بالا در پالتویی به رنگ روشن و در حال عبور از خیابان. صبح سردی بود. خیلی خیلی سرد.
میدانم؛ او یک اصولگرا بود. دیدگاههایمان هیچ نزدیکی و ربطی به هم نداشت. اما او در مقطعی، کاری کرد و زندگی ما را نجات داد.
خبر کلی این بود. اعتراض نمایندگان مجلس ششم به خروج غیر قانونی تابلوهای نقاشی گران قیمت از موزه هنرهای معاصر و برگشت نسخه کپی آن. ما همان موقع درباره این موضوع ساخت یک فیلم مستند را شروع کرده بودیم. و یکی از محورهای فیلم مدلهای آناتومی زیرزمینی برای دانشجویان رشته نقاشی بود. آن روز که ما در حال فیلمبرداری بودیم، من به دلایلی در محل نبودم و درست همان روز ریختند و همه را دستگیر کردند. از کارگردان و مدیر تولید تا خود دانشجویان و مدل.
روزهای سختی بود. همزمان چند هنرپیشه هم در یک مهمانی دستگیر شده بودند و این فضا جو سنگینی در دادگاه ارشاد برای همه ما ایجاد کرده بود. اوایل صحبت از یک حکم سنگین بود و درست همان موقعها بود که حاج نادر به داد ما رسید. اولین بار بود که حاج نادر را میدیدم. و من هم او را حاج نادر صدا کردم. خودم را معرفی کردم و گفتم چه اتفاقی افتاده است و از او کمک خواستم. ناراحت شد. خیلی زیاد. و گفت حتما میآیم. فردایش دادگاه دستگیرشدهها بود و ما جلوی دادگاه ارشاد منتظر آوردن زندانیها از زندان اوین بودیم. صبح سردی بود. خیلی خیلی سرد. یک دفعه دیدم از آن طرف خیابان حاج نادر دارد میآید. پالتویی به رنگ روشن به تن داشت و یک شال گردن بلند دور گردنش آویزان بود. اگر کسی او را نمیشناخت شاید فکر میکرد یک آمریکایی خوش قد و بالا با چشمهای آبی زیبا گذرش به دادگاه ارشاد افتاده است. به سمتش رفتم و تا آمدم حرف بزنم گریهام گرفت.
زندانیها را آوردند. آنها دستبند و پابند داشتند و مثل زنجیر به هم وصل شده بودند. وحید و علی از دیدن حاج نادر در آن شرایط خجالت کشیدند. حاج نادر به سمتشان رفت. بغلشان کرد و گفت شما مستندساز هستید. این رفتار در شان شما نیست. صورتش از ناراحتی دیدن بچهها مچاله شده بود. دادگاه شروع شد. رئیس دادگاه ارشاد قاضی مقدسی بود. حاج نادر میخواست با او درباره بچهها صحبت کند. ما را کنار کشید و گفت بدشانسی آوردید. این قاضی همان شخصی است که دستور توقیف اموال پدری مرا صادر کرده است. و برای همین میانه خوبی با من ندارد. حاج نادر از خانواده نسبداری بود. پدرش تیمسار اردوبادی از ارتشیهای شناخته شده زمان شاه بود و من بعدتر مادر حاج نادر را برای یکی دو کنسرت، از جمله کنسرت لوریس چکناواریان دعوت کردم.
حالا از بدشانسی کار ما هم به دست همان قاضی بود. ولی حاج نادر رفت و صحبت کرد. بعد از دادگاه هم مدام پیگیر وضعیت بچه ها بود تا بداند دادگاه به کجا رسیده و با چند نفری هم برای کمک .به حل مساله حضوری صحبت کرده بود دانشجویان و علی و وحید که از زندان آزاد شدند، یک جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم سعادت آباد خانه حاج نادر. پسرشان علی اکبر هم بود. وحید حاج نادر را بغل کرد و بوسید و از کمک هایش تشکر کرد. یکی از خصوصیات او داشتن انگشترهای درشت خیلی خیلی زیبا و گران قیمت بود. همان روز یک کاسه چینی اورد و گذاشت جلوی علی و وحید. کاسه پر از انگشتر بود. گفت هر کدامش را که می خواهید بردارید. علی بدون تعارف دو انگشتر برداشت، وحید یکی. انگشتر برای دست وحید بزرگ بود ولی دور آن را چند لایه چسب زد و تا مدت های طولانی همیشه دستش بود.
حالا از آن سال ها خیلی می گذرد. می دانم که نگاه و عقیده او خیلی با ما فرق می کرد. اما ویژگی این مرد، روح بزرگش بود. چون خاستگاهش از خانواده ای ریشه دار می آمد. برای همین رفقایش از هر طیفی بودند. از راست تندرو تا اصولگرا و اصلاح طلب. دوستان سینمائی زیادی داشت. چون می توانست در محترمانه ترین شکل ممکن با کسانی که موافق عقاید او نبودند، گفتگو کند. ادب، تشخص، معرفت و انسانیت شاخصه و وجه تمایزش از دیگر راستی های اصولگرا و تندرو بود. برای من حاج نادر در همان تصویر تا همیشه ثبت شده است. مردی بلند بالا در پالتویی به رنگ روشن و در حال عبور از خیابان. صبح سردی بود. خیلی خیلی سرد.