در نامه ای به دوست شهیدش؛
بگذریم نیامدند، شرکت نکردند؛ کمکم سر قبر شهدا هم دیگر نخواهند رفت. حالا سر قبرشان نرفتند به درک، راهشان را زیر سوال نبرند.
سرویس فرهنگی شهدای ایران: شهید "سید سعید امیریمقدم" در نامهای به دوست شهیدش "مجید صادقینژاد" به بیان خاطراتی از جبهه و مردمی که یاد و نام شهدا را فراموش میکنند،ابراز نگرانی کرده است!
این نامه را در ادامه میخوانید:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت برادر و دوست عزیزم مجید شهید
امیدوارم حالت خوب باشد و در جوار حضرت حق و سفره ابیعبدالله متنعم باشی.
مجید! به یاد داری آن زمانی که علی حلاجیان شهید شد؟ اولین شهید دورهمان بود. بچهها خیلی متاثر شدند. علی با رفتنش مسئله حضور در جبهه را داغ کرد و چند نفر وارد جنگ شدند. بعد از او امیرهمایون صرافی هم شهید شد. با اینکه دومین شهید ما بود و علیرغم آنکه بچهها میدانستند عده زیادی از دوستانشان در جبهه به سر میبرند و امکان شرکت در تشییع جنازه امیر برایشان نیست، عدهای گفتند: «کار دارند و نمیتوانند در تشییع جنازه شرکت کنند، اینگونه توجیه میکردند که خود امیر هم راضیتر است که آنها درسشان را بخوانند!»
همانهایی که فقط به فکر این هستند که اگر جبهه بروند، مادرشان چه حالی میشوند؟ بعضیها به بهانه مسائل خانوادگی هنوز نمیدانند خمپاره چه صدایی دارد و مفقود چه معنایی؛ اسیر چه حالی دارد و مجروح چه دردی! فقط در فکر این هستند که حال مادرشان به هم نخورد، پدرشان دوریشان را تحمل نکند، خودشان از درس عقب نیفتند و... گذشت تا اینکه بلورچی، کریمیان، صالحی، کاظمی، فیض و... شهید شدند. بلورچی تنها پسر مادرش بود. مادرش هم تنها سرپرست او؛ کاظمی هم با کوهی از مشکلات خانوادگی....
ولی چه شد؟ این بار از هیچ هم بدتر، جواب سوال «مگر اینها مشکلات نداشتند و رفتند؟» سکوت نبود! نرفتن تنها نبود! بلکه میگفتند: «اگر هر کاری دیگران کردند ما هم باید بکنیم؟ هر کس وظیفهای دارد و...» ایکاش به همینجا ختم میشد. نه، باید بگویم تازه شروع شد.
جریانات رسید به اینجا که بعضیها دیگر به ارادت به خانواده شهدا، زنده نگهداشتنها، به هدفداری راه شهدا اعتقادی ندارند! فکر میکنند چهار کلاس رفتهاند یا چند کتاب خواندهاند دیگر نیازی به این چیزها ندارند! بیچاره نمیداند خودش نیازمند شرکت در این فعالیتهاست. قضیه را به دید فایده رساندن نگاه میکند. فکر میکند اگر همکاری نکند، ضرری به کار میرسد یا اگر کمک کند، خدمت به شهید کرده است. بدبخت نمیداند در وهله اول خودش است که باید خاطره شهدا را در ذهنش نگاه دارد و از اعمال ناشایسته پشیمان شود.
بگذریم نیامدند، شرکت نکردند؛ کمکم سر قبر شهدا هم دیگر نخواهند رفت. حالا سر قبرشان نرفتند به درک، راهشان را زیر سوال نبرند.
این نامه را در ادامه میخوانید:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت برادر و دوست عزیزم مجید شهید
امیدوارم حالت خوب باشد و در جوار حضرت حق و سفره ابیعبدالله متنعم باشی.
مجید! به یاد داری آن زمانی که علی حلاجیان شهید شد؟ اولین شهید دورهمان بود. بچهها خیلی متاثر شدند. علی با رفتنش مسئله حضور در جبهه را داغ کرد و چند نفر وارد جنگ شدند. بعد از او امیرهمایون صرافی هم شهید شد. با اینکه دومین شهید ما بود و علیرغم آنکه بچهها میدانستند عده زیادی از دوستانشان در جبهه به سر میبرند و امکان شرکت در تشییع جنازه امیر برایشان نیست، عدهای گفتند: «کار دارند و نمیتوانند در تشییع جنازه شرکت کنند، اینگونه توجیه میکردند که خود امیر هم راضیتر است که آنها درسشان را بخوانند!»
همانهایی که فقط به فکر این هستند که اگر جبهه بروند، مادرشان چه حالی میشوند؟ بعضیها به بهانه مسائل خانوادگی هنوز نمیدانند خمپاره چه صدایی دارد و مفقود چه معنایی؛ اسیر چه حالی دارد و مجروح چه دردی! فقط در فکر این هستند که حال مادرشان به هم نخورد، پدرشان دوریشان را تحمل نکند، خودشان از درس عقب نیفتند و... گذشت تا اینکه بلورچی، کریمیان، صالحی، کاظمی، فیض و... شهید شدند. بلورچی تنها پسر مادرش بود. مادرش هم تنها سرپرست او؛ کاظمی هم با کوهی از مشکلات خانوادگی....
ولی چه شد؟ این بار از هیچ هم بدتر، جواب سوال «مگر اینها مشکلات نداشتند و رفتند؟» سکوت نبود! نرفتن تنها نبود! بلکه میگفتند: «اگر هر کاری دیگران کردند ما هم باید بکنیم؟ هر کس وظیفهای دارد و...» ایکاش به همینجا ختم میشد. نه، باید بگویم تازه شروع شد.
جریانات رسید به اینجا که بعضیها دیگر به ارادت به خانواده شهدا، زنده نگهداشتنها، به هدفداری راه شهدا اعتقادی ندارند! فکر میکنند چهار کلاس رفتهاند یا چند کتاب خواندهاند دیگر نیازی به این چیزها ندارند! بیچاره نمیداند خودش نیازمند شرکت در این فعالیتهاست. قضیه را به دید فایده رساندن نگاه میکند. فکر میکند اگر همکاری نکند، ضرری به کار میرسد یا اگر کمک کند، خدمت به شهید کرده است. بدبخت نمیداند در وهله اول خودش است که باید خاطره شهدا را در ذهنش نگاه دارد و از اعمال ناشایسته پشیمان شود.
بگذریم نیامدند، شرکت نکردند؛ کمکم سر قبر شهدا هم دیگر نخواهند رفت. حالا سر قبرشان نرفتند به درک، راهشان را زیر سوال نبرند.