مرتضی جاذبه بالایی داشت؛ این جذابیت از اخلاص و اخلاق خوبش میآمد. با مردم به نیکی رفتار میکرد. ما تا مدتها بعد از شهادتش از برخی کارهای او بیاطلاع بودیم.
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ شهید مدافع حرم مرتضی کریمی شالی پنجم دی سال 1360 متولد شد و 21 دی سال 1394 به شهادت رسید. گویی دیماه برای شهید سری داشته است که تولد و آسمانی شدنش در این ماه رخ دادند.
آنچه در پی میآید، روایت حاج رجبعلی کریمی شالی، پدر این شهید درباره اوست:
یک بسیجی با جاذبه بالا
دوران کودکی و نوجوانی او در مسجد، بسیج و هیئت سپری شد. در همان دوران در کنار آموزشهای دینی و فرهنگی، آموزش رزمی نظامی را نیز آغاز کرد. او هرگز بسیج را رها نکرد؛ همیشه میگفت: «با شهیدان پیمان بستهام که تا آخر نگذارم پرچم مبارزه بر زمین بیفتد.»
خستگیناپذیر بود؛ با همه مشغلههایی که داشت و دائم در مأموریت و در شهرستانهای مختلف اما از کار فرهنگی هم غافل نبود. یکی از خصوصیات بارز و قابل توجه شهید مرتضی کریمی شالی ارتباط قوی او با جوانان بود. دغدغهاش نیز همین بود که نسل جوان از مسجد و مراکز مذهبی و هیئت دور نشوند. هم از این رو، با جوانان انس داشت و سعی میکرد تا آنها را به این مراکز جذب کند. میگفت دشمن در کمین است و اگر ما جوانان را رها کنیم معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا کنند.
مرتضی جاذبه بالایی داشت؛ این جذابیت از اخلاص و اخلاق خوبش میآمد. با مردم به نیکی رفتار میکرد. ما تا مدتها بعد از شهادتش از برخی کارهای او بیاطلاع بودیم.
خانوادههایی که بعد از شهادت مرتضی به منزل ما میآمدند، میگفتند «مرتضی عزیز ماست... بچههای ما را او نجات داد و از مسیر انحراف به مسیر حق هدایتشان کرد...» شهید کریمیشالی با رفتار خوبش، بسیاری از جوانانی که با آنها برخورد داشت را جذب اسلام و انقلاب کرد. بعد از شهادتش، یک مادر پیر به ما گفت که تنها فرزندش در اعتیاد گرفتار شده بود و داشت از دست میرفت، اما مرتضی بود که او را از منجلاب مواد مخدر بیرون کشید و زندگی بخشید. یکی از این جوانان، «شهید مجید قربانخانی» است؛ جوانی که در یک قهوهخانه کار میکرد و مسیری نادرست را در پیش گرفته بود، اما بعد از برخورد و ارتباط با مرتضی، زندگیاش متحول شد. دوستی مجید با شهید کریمیشالی باعث شد تا به هیئت و بسیج برود. مجید قربانخانی آنقدر در عشق به جهاد و ولایت غرق میشود که در نهایت، همراه مرتضی به سوریه میرود و در کنار او به شهادت میرسد. اخلاق مرتضی بهگونهای بود که هرکس با او همکلام میشد، شیفتهاش میشد.
در فتنه تا مرز شهادت رفت
او در مأموریتهای خطرناکی حضور مییافت؛ بهویژه نبرد با گروهکهای تروریستی مثل پژاک و پکک در شمال غرب کشور؛ اما یکبار در دوران فتنه تا مرز شهادت رفت. روز عاشورای سال 88 بود که با گروهی از آشوبگرها در خیابان آزادی درگیر و سخت مجروح شد. میگفت: «بابا من صحنه عاشورای کربلا را امروز دیدم و لمس کردم، ولی حیف که شهید نشدم!» پدر شهید کریمیشالی درباره ویژگیهای شخصیتی او هم توضیح میدهد:
مرتضی، مردمی و عدالتجو بود
مرتضی بسیار مردمی بود. یکبار دیدیم که چند نوجوان به در منزل ما آمدند و گفتند که با آقامرتضی کار دارند. وقتی از مرتضی پرسیدم که این بچهها با تو چه کار دارند، گفت که ما باید روی این نوجوانان کار کنیم تا آنها از نظر اعتقادی و شخصیتی و علمی، قوی شوند.
او از کودک خردسال تا پیرمرد 70 ساله، با همه حشر و نشر داشت تا همه را جذب کند. مردم محلهمان آنقدر شیفته مرتضی بودند که وقتی او از محل عبور میکرد، همه به احترام او میایستادند و به او عرض ارادت میکردند.بارها میدیدیم که از هیئت تعداد زیادی غذا میگرفت و به حاشیههای شهر میبرد تا بین فقرا و محرومان پخش کند. دغدغه مظلومین و مستضعفان را داشت و هر کاری از دستش برمیآمد برای کمک به مردم نیازمند انجام میداد. وقتی مشکل یا نابسامانی را میدید نمیتوانست آرام بگیرد. خودش را بهطور کامل وقف مردم کرده بود. همیشه دنبال این بود که گوشهای از یک مشکل را حل کند.
او به شدت عدالتجو بود و تحمل ظلم به کسی را داشت. اغلب روزها وقتی کارش تمام میشد به بسیج محل خودمان در شهرک ولیعصر میآمد و تا پاسی از شب به مردم خدمت میکرد.فردی بسیار مسئولیت پذیر بود. اگر کسی برای حل مشکلی به او مراجعه میکرد، امکان نداشت جواب منفی بدهد. اگر جایی مسئلهای بود و از او میخواستند، بیدرنگ و با تمام وجود موضوع را پیگیری میکرد.
تا جاییکه توانایی داشت در حل مشکلات مردم کوتاه نمیکرد. فقط رضای خدا را در نظر داشت. میگفت از خدا مدد میخواهم، از خانم فاطمه زهرا(س) تمنا دارم که به من عنایت کند تا به من نیروی قوی و توفیق وافر دهد تا به این مردم و این نظام که یادگار مبارزات امام خمینی(ره) و خون شهداست خدمت کنم و شرمنده شهدا و ایثارگران و خانوادههای آنها نشوم. مرتضی همیشه میگفت که دوست دارم در همین سن و سال جوانی، شهادت نصیبم شود.
دل کندن از گنجشکهای بابا
با آغاز فتنه تکفیریها در منطقه و تهدید اماکن مقدسه، مرتضی نیز جهت اعزام به سوریه و مقابله با داعشیها خیلی تلاش کرد. او میخواست با رضایت ما اعزام شود. البته من رضایت داشتم اما مادرش نگران بود. ما یک سال قبل از آن زمان دخترمان را هم در یک سانحه رانندگی از دست داده بودیم، به همین دلیل هم مادر مرتضی ابتدا مخالفت کرد و گفت: ما نمیخواهیم یک فرزند دیگرمان را هم از دست بدهیم. مادرش با فرماندهاش تماس گرفت و گفت که شما میخواهید مرتضی را به سوریه بفرستید؟ فرماندهاش گفت که «نخیر! من یک ماه است که در مقابل اصرار مرتضی ایستادهام و نامه اعزام او را امضا نکردهام، حالا که مادرش هم مخالف است من اصلا با اعزامش موافقت نمیکنم.»
چند روز بعد مرتضی دوباره آمد و به مادرش گفت که میخواهد حجت را بر وی تمام کند. گفت: «فردای قیامت چطور میخواهید جواب حضرت زهرا(س) را بدهید اگر از شما بپرسند که چرا نگذاشتید پسرت از حرم دخترم دفاع کند؟! جواب حضرت زینب(س) را چه میدهید اگر از شما بپرسند چرا با دفاع از حرم من توسط پسرت مخالفت کردید؟» مادرش این سخنان را که شنید کوتاه آمد و به اعزام او به سوریه رضایت داد!مرتضی وقتی رضایت مادرش برای اعزام او به سوریه را دید طوری شادی کرد که انگار همه دنیا را به او دادهاند.او بهصورت داوطلبانه از همه تعلقات مادی، از پدر و مادر و خانواده، از دختران خود که همیشه به آنها میگفت: گنجشکهای بابا گذشت و راهی سوریه شد تا ازحرم بیبی حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) دفاع کند.
مرتضی متأهل بود و دو فرزند دختر داشت. به خانواده و فرزندانش عشق میورزید و وابستگی عاطفی شدیدی به آنها داشت. وقتی از مرتضی پرسیدم که چطور از دو فرزند خردسالش دل میکند، گفت؛ «میدانی چیست بابا، اگر ما نرویم و در سوریه با داعش نجنگیم، باید اینجا و کنار زن و بچههایمان با آنها بجنگیم. من میروم تا مردم، نظام مقدس جمهوری اسلامی و ولی امر مسلمین حضرت امام خامنهای در صحت و سلامت بمانند.»
آخرین دیدار
در آخرین دیدار، وقتی موقع اعزام با ما خداحافظی کرد، هنوز یادم هست وقتی داشت میرفت، انگار از همین کوچه پرواز کرد. در سوریه هم که بود، هر شب با ما تماس میگرفت و تلفنی صحبت میکرد. برای آرامش مادرش میگفت که ما در حرم حضرت زینب(س) هستیم و جایی نمیرویم؛ خیالتان راحت باشد! تا اینکه بار آخر که تماس گرفت، گفت که من چند روزی نمیتوانم با شما صحبت کنم. چند روز بعد خبر شهادتش را از طریق یکی از دوستانش شنیدیم. مرتضی و همراهانش عملیات سختی را در خان طومان اجرا کردند و مقابله جانانهای با داعشیها داشتند. آنها برای آزادسازی آن منطقه تا آخرین نفس ایستادند و در نهایت به آنچه آرزویش را داشت رسید؛ به فرموده خودش، شهادت نامه او با امضای حضرت زینب(س) عمه بزرگوار امام زمان(عج) تأیید شد.
در شب عملیات، مرتضی شروع میکند به خواندن روضه حضرت رقیه؛ مجلس، حال و هوای خاصی پیدا میکند. بعد از آن مرتضی میرود و وقتی برمی گردد، چهرهاش نورانی و زیباتر شده بود؛ همرزمانش میفهمند که غسل شهادت کرده است. مرتضی در آن لحظات میگفت که میخواهم مثل امام حسین(ع)، حضرت عباس یا حضرت علی اکبر به شهادت برسم. دوستانش جواب میدهند که مگر میتوان با یک گلوله مثل آن حضرات به شهادت رسید؟! اما وقتی به شهادت رسید، همه دیدند که بله اگر یک فرد بخواهد در هر شرایطی میتواند مثل آن معصومین به شهادت برسد.
بخشی از دستنوشته شهید
آنچه میخوانید، بخشی از دست نوشته شهید برای بعد از شهادتش است:
سلام رهبر محبوبم و ملت قهرمان ایرانی اسلامی! درست است که در دنیای خاکی شما نیستم و در ظاهر با شما نفس نمیکشم، درست است که دخترکوچولوها و گنجشکهای بابا دیگر طعم داشتن پدر را نمیچشند، درست است که سایه تکفیر از حرم حضرت زینب(س) دور شده، اما هنوز خیلی کار داریم، هنوز خیلی راه باقی مانده است؛ دفاع از حرم آغاز مسیری است که باید به اهتزاز پرچم لاالهالاالله در همه عالم ختم شود. ادامه راه با شماست...