وقتی قوام السلطنه برای نخستین بار محمدرضا پهلوی را در مقام یک پادشاه دید به او گفت: ماشاءالله چقدر بزرگ شدهاید.
به گزارش شهدای ایران، کتاب خاطرات سیاسی قوام السطنه درباره شخصیتی سیاسی است
که مانند بسیاری از سیاستمداران نقاط فراز و فرود در زندگانی او هم دیده می
شود . او را باید شخصیتی اشرافی - خاکستری دانست که بیش از آنکه به دیده
شدن علاقمند باشد به قدرت و سیاست در سایه بیشتر علاقه داشت. قوام هم در
اصل و نسب و هم در جایگاه اجتماعی رضا خان و پهلوی دوم را عناصر بی ریشه ای
می دانست که با قلدری و کودتا سرکار آمده بودند و در برخورد با پهلوی دوم
نیز او را جوان ناپخته ای می دید که در حد اندازه او نبود لذا ابایی از
تحقیر پهلوی ها در مناسبت های مختلف سیاسی در رفتار و گفتار نداشت که در
این گفتار به بخشی از آن اشاره شده است.
شخصیتی خاکستری که حتی همین کتاب خاطرات او مدتها از دیده ها پنهان بود زیرا دارای موضوعاتی بود که می توانست چالش های سیاسی در دوران پهلوی دوم بوجود آورد.
اذعان به بی کفایتی شاهان پهلوی از سوی افرادی که خود به نوعی در راس این
رژیم بودند در نوع خود قابل توجه است. این نوشتار گوشه ای از نحوه رفتار
قوام با پهلوی دوم را به تصویر کشیده و شاید بتواند بنوعی ریشه یابی از
دلایل سردی روابط قوام و پهلوی دوم را تبیین نماید:
وقتی قوام السلطنه برای نخستین بار محمدرضا پهلوی را در مقام یک پادشاه دید به او گفت: ماشاءالله چقدر بزرگ شده اید!
بیست سال پیش از آن، در سال های آخر سلطنت احمدشاه، قوام نخست وزیر و رضا خان (سردار سپه) وزیر جنگِ کابینه او بود، محمدرضا نیز کودکِ سه یا چهارساله ای سرگرم بازی های کودکانه بود که گاهی همراه پدرش او را می دید.
آن روز قوام، مثل خیلی از سیاست مردان کارکشته بازمانده از دوره ی قاجار، که پهلویِ بی اصل و نسب را با تحقیر نگاه می کردند، با تفرعن جوانی و خامی شاه را که تازه بر تخت نشسته بود، به او یاد آوری کرد رضا شاه هم نبود که از ترس او کسی نتواند نفس بکشد.
بعدها وقتی قوام نخست وزیر محمدرضا شاه شد، همواره رابطه سردی بین آن ها برقرار بود، سیاست مدارِ استخوان خردکرده، خوش نداشت شاه پهلوی را در میدان سیاست به بازی بگیرد.
بعد از سه ماه که هیچ سراغی از شاه نگرفته بود، به طور خصوصی گله گذاری شاه را به گوش قوام رساندند که لااقل برای حفظ ظاهر هم که شده سری به شاه بزند
این ماجرا مربوط به آغاز حکومت محمدرضا پهلوی بود یعنی زمانی که او خود را شاهی دموکرات و پایبند به اصول مشروطه نشان می داد. بعد از واقعه سال ۱۳۲۷ و تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران که نخستین گام ها، با تغییر برخی اصول قانون مشروطه، برای متمرکز کردن قدرت در دست شاه برداشته شد، قوام نخستین کسی بود که طی نامه ای به شاه نوشت که رضاشاه با رضاشاهی اش، هیچگاه به خود اجازه نداد دست در قوانین مشروطه ببرد. در ادامه این نامه نیز از عواقب ناگوار چنین کاری در آینده خبر داد.
شخصیتی خاکستری که حتی همین کتاب خاطرات او مدتها از دیده ها پنهان بود زیرا دارای موضوعاتی بود که می توانست چالش های سیاسی در دوران پهلوی دوم بوجود آورد.
وقتی قوام السلطنه برای نخستین بار محمدرضا پهلوی را در مقام یک پادشاه دید به او گفت: ماشاءالله چقدر بزرگ شده اید!
بیست سال پیش از آن، در سال های آخر سلطنت احمدشاه، قوام نخست وزیر و رضا خان (سردار سپه) وزیر جنگِ کابینه او بود، محمدرضا نیز کودکِ سه یا چهارساله ای سرگرم بازی های کودکانه بود که گاهی همراه پدرش او را می دید.
آن روز قوام، مثل خیلی از سیاست مردان کارکشته بازمانده از دوره ی قاجار، که پهلویِ بی اصل و نسب را با تحقیر نگاه می کردند، با تفرعن جوانی و خامی شاه را که تازه بر تخت نشسته بود، به او یاد آوری کرد رضا شاه هم نبود که از ترس او کسی نتواند نفس بکشد.
بعدها وقتی قوام نخست وزیر محمدرضا شاه شد، همواره رابطه سردی بین آن ها برقرار بود، سیاست مدارِ استخوان خردکرده، خوش نداشت شاه پهلوی را در میدان سیاست به بازی بگیرد.
بعد از سه ماه که هیچ سراغی از شاه نگرفته بود، به طور خصوصی گله گذاری شاه را به گوش قوام رساندند که لااقل برای حفظ ظاهر هم که شده سری به شاه بزند
این ماجرا مربوط به آغاز حکومت محمدرضا پهلوی بود یعنی زمانی که او خود را شاهی دموکرات و پایبند به اصول مشروطه نشان می داد. بعد از واقعه سال ۱۳۲۷ و تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران که نخستین گام ها، با تغییر برخی اصول قانون مشروطه، برای متمرکز کردن قدرت در دست شاه برداشته شد، قوام نخستین کسی بود که طی نامه ای به شاه نوشت که رضاشاه با رضاشاهی اش، هیچگاه به خود اجازه نداد دست در قوانین مشروطه ببرد. در ادامه این نامه نیز از عواقب ناگوار چنین کاری در آینده خبر داد.