به گزارش شهدای ایران، حسن رحیم پور عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در کانال تلگرامی خود یادداشت سال ۱۳۷۱ در روزنامه کیهان را بازنشر کرد:
امروز بوی خون میآید و من باید روضه بخوانم. حرارت عاشورا چنان صریح میوزد که مهلت عزا نمیدهد.
یکی بود یکی نبود...
حسین بود یک جامعه معمولی.
یکی به "تسلیم" فکر میکرد و نامش را "تقیه" میگذاشت.
یکی "ماجراجویی" میکرد و نامش را "مبارزه" میگذاشت.
حسین "بندگی" میکرد و "نامی" نمیگذاشت.
یکی "یاس و ملال" در دل مردم تکثیر میکرد و لاف "وفا" میزد، یکی تخم "هوس" در دل مردم میکاشت لاف "فردا" میزد.
حسین تعلیم عبودیت داد و لافی نزد.
یکی "عدالت" را تحقیر میکرد و نان "ظلم" میخورد، یکی "ظلم" را لعنت میکرد و نان "عدالت" میخورد، حسین برای عدالت "فدیه" داد و "نانی" نخورد.
یکی حسین را نصیحت میکرد تا "شمشیر" از او بستاند، یکی حسین را تشویق می کرد تا او پرچم از حسن بستاند...
حسین اما خاموش ماند و ماند و... وقتش که رسید با چنان حشمت انقلابی، شمشیر کشید که تاریخ را از گذشته به استغفار واداشت.
حسین جان...
تو دیپلمات نبودی...
برای تبدیل گام به گام دشمن به دوست برنامهریزی نکردی، به تامین عدالت و تسری احکام خدا اندیشیدی، اگر چه تمام دنیا دشمن تو باشند و تو با ۷۲ دوست، تنها بمانی...
اما غروب عاشورا، آتش بود و خیمهها و خاکستر عشق شهیدان؛
دشت بود و حسین نبود و خدا بود؛
شرف نبود و خون بود و عباس نبود؛
غروب عاشورا، خدا بود و سکینه بود و شلاق؛
ای وای سکینه...
امروز بوی خون میآید و من باید روضه بخوانم. حرارت عاشورا چنان صریح میوزد که مهلت عزا نمیدهد.
یکی بود یکی نبود...
حسین بود یک جامعه معمولی.
یکی به "تسلیم" فکر میکرد و نامش را "تقیه" میگذاشت.
یکی "ماجراجویی" میکرد و نامش را "مبارزه" میگذاشت.
حسین "بندگی" میکرد و "نامی" نمیگذاشت.
یکی "یاس و ملال" در دل مردم تکثیر میکرد و لاف "وفا" میزد، یکی تخم "هوس" در دل مردم میکاشت لاف "فردا" میزد.
حسین تعلیم عبودیت داد و لافی نزد.
یکی "عدالت" را تحقیر میکرد و نان "ظلم" میخورد، یکی "ظلم" را لعنت میکرد و نان "عدالت" میخورد، حسین برای عدالت "فدیه" داد و "نانی" نخورد.
یکی حسین را نصیحت میکرد تا "شمشیر" از او بستاند، یکی حسین را تشویق می کرد تا او پرچم از حسن بستاند...
حسین اما خاموش ماند و ماند و... وقتش که رسید با چنان حشمت انقلابی، شمشیر کشید که تاریخ را از گذشته به استغفار واداشت.
حسین جان...
تو دیپلمات نبودی...
برای تبدیل گام به گام دشمن به دوست برنامهریزی نکردی، به تامین عدالت و تسری احکام خدا اندیشیدی، اگر چه تمام دنیا دشمن تو باشند و تو با ۷۲ دوست، تنها بمانی...
اما غروب عاشورا، آتش بود و خیمهها و خاکستر عشق شهیدان؛
دشت بود و حسین نبود و خدا بود؛
شرف نبود و خون بود و عباس نبود؛
غروب عاشورا، خدا بود و سکینه بود و شلاق؛
ای وای سکینه...