چه پدران و مادرانی که به بواسطه این ارادت و دلبستگی فرزند خود را هم نام طفل شش ماهه کربلا نامگذاری کرده و این عشق به سیدالشهدا را با تمام وجود به فرزندانشان منتقل کردند.
به گزارش شهدای ایران، گرچه طفلی شش ماهه است، اما بسیاری چشم اميد به شفاعت او دارند. شاید
دردناک ترین صحنه روز عاشورا و اوج مصیبت در کربلا، شهادت همین طفل شش ماهه
در آغوش پدر باشد.
معمولاً در روز هفتم محرّم از تشنگی اصحاب امام حسین(ع) میگویند، اما عطش انسان بالغ با عطش بچّهی کوچک و طفل شیرخوار، قابل مقایسه نیست.
شاید به خاطر همین موضوع هفتم محرم که روز بستن آب بر روی سیدالشهدا و یارانش میباشد. روضه حضرت علی اصغر(ع) آن طفل شش ماهه امام حسین(ع) مناسبت پیدا میکند.
قطعا این طفل کوچک و شیرخواره مقامش نزد خدا بسیار والاست و شاید به همین خاطر است که در بین محبان اهل بیت ارادت ویژه ای به این شهید کوچک کربلا وجود دارد.
عشق و ارادت به امام حسین(ع) و خاندانش خالصانه و بی پایان است. چه پدران و مادرانی که به بواسطه این ارادت و دلبستگی فرزند خود را هم نام طفل شش ماهه کربلا نامگذاری کرده و این عشق به سیدالشهدا را با تمام وجود به فرزندانشان منتقل کردند.
مسلما از این بذر عشقی که افشانده در آینده محصولی با ارزشی برداشت میشود. علی اصغر هایِ کوچکی که از کودکی با عشق حسین پرورش یافتند، علی اصغر وصالی، علی اصغر ارسنجانی، علی اصغر پاشاپور و .... میشود.
فرمانده شجاع دستمال سرخها
علی اصغر وصالی، فرمانده شجاع گروه دستمالسرخها در روزگار جوانی با تلاش فراوان توانست از ایران خارج شده و دورههای چریکی را میان مبارزان فلسطینی بگذراند، سپس به ایران آمد و مقطع دیگری از مبارزات خود را علیه رژیم ستمشاهی ادامه داد. اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت.
او در زندان هم به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد و ضمن ارتباط با افراد متدین مستقر در زندان بارها با مجاهدین خلق درگیر شده و علیه آنان موضعگیری کرد تا چهره منافقانه آنها را رسوا کند. در این دوران مأموران زندان چنان شکنجهاش دادند که دچار آسیب جدی بدنی شود و وزنش به 27 کیلو رسید. با این همه، او از پا ننشست و به مبارزهاش ادامه داد. زندانیهای همبند، از شجاعت و دلاوری اصغر متعجب شده و شیفتهاش شدند تا جاییکه نمازشان را به او اقتدا میکردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، شهید وصالی به تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد. مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت. سپس به فرماندهی گردان دوم از گردانهای 9 گانه سپاه در بدو تشکیل منصوب شد و با این گردان به کردستان رفت و شجاعانه جنگید. پس از این نبردها شهید مصطفی چمران میگوید «من در لبنان و بعلبک و سایر مناطق مجاهد زیاد دیدهام ولی تا به حال آدمی به شجاعت و فرماندهی اصغر وصالی ندیدهام.»
فرمانده مورد تأیید دکتر چمران بهدلیل جنایاتی که گروهکهای بیرحم بر مردم مظلوم کرد تحمیل کرده بودند بشدت عرصه را بر ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم شرق و غرب تنگ میکند. این دلاوری او به مذاق برخی واسطههای خام و بیتجربه و بیرون از گود عمل خوش نمیآید. کار به جایی میرسد که بعد از شهادت اصغر وصالی، چند نفری که حکم بازداشت او را در دست داشتند برای بازداشتش به سراغ او میآیند که یکی از همرزمان اصغر به آنان میگوید اگر به دنبال اصغر وصالی میگردید بروید «بهشت زهرا» دنبالش بگردید، او شهید شده، بروید آنجا دستگیرش کنید.
شهید وصالی در سال 1358 با مریم کاظمزاده، خبرنگار، عکاس و گزارشگر مطبوعات ازدواج میکند. دوره کوتاه زندگی مریم کاظمزاده و اصغر وصالی آغاز میشود. با اینکه هر دو جوانند و تازه به هم رسیدهاند اما هیچ کدام از دیگری توقع ندارند که از خدمت دست بکشند.
سرانجام اصغر وصالی، در ظهر ۲۹ آبان ۱۳۵۹ هنگام تدارک عملیاتی برای روز عاشورا در تنگه حاجیان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار گرفت و براثر همین جراحت، در چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل، به شهادت رسید. شهید اصغر وصالی در قطعه ۲۴ بهشتزهرای تهران در کنار برادرش و در میان گروه دستمالسرخها به خاک سپرده شد.
فرمانده داش مشتی ها
«محمدرضا فاضلی دوست» که مسئول مخابرات گردان شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بوده است، خاطره ای از فرمانده شهید «علی اصغر ارسنجانی» را روایت میکند: روز دوم عملیات «کربلای ۸» حاج محمد اسماعیل کوثری به منطقه آمد؛ تمام فرمانده گردان ها در سوله فرماندهی به خط شدند که آخرین تحرکات، برنامه ها و نقشه ها مرور شود؛ شهید «علی اصغر ارسنجانی» فرمانده گردان میثم تمار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) هم بین فرماندهان بود.
موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته است «علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران».
به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!» او هم خندید و گفت «می دانم که برویم جلو، برگشتی نداریم و همان جا می مانیم؛ بعدها که بچه ها آمدند برای برگرداندن جنازه هایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند».
همین هم شد. شهید ارسنجانی و خیلی از دوستان هم رزم ما در این عملیات به شهادت رسیدند؛ و وقتی مدت ها بعد بچه ها برای شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند، پیکر شهید ارسنجانی را از روی همان نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند.
اصغر پاشاپور، فرمانده شهیدی که بعد شهادت شناخته شد
بعد از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی خبری رسید که یکی از فرماندهان جبهه
مقاومت حاج اصغر پاشاپور در حومه حلب سوریه به دست تکفیرهای به شهادت رسید.
این رزمنده جبهه مقاومت ساکن شهر ری و از اولین نفراتی بود که به همراه حاج قاسم سلیمانی به منظور دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه رفت و نهایتا روز سیزده بهمن ۱۳۹۸ پس از گذشت یک ماه از شهادت سردار سلیمانی در حلب سوریه به فرماندهان و همرزمان شهید خود پیوست.
حاج اصغر بچه شهر ری بود و از پدر و مادری که اهل بیجار کردستان بود متولد شده بود و خود را کُرد می دانست و علاقه خاصی هم به کردستان داشت.
زینب پاشاپور در مصاحبه ای پیرامون بردار شهید خود چنین میگوید: ” از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) راهی شد. وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست ها به آنجا اعزام شدند، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می آمد، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند. حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار، دو سال پیش بود که وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم، برادرم را آنجا دیدم! خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر دو سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن به بعد دیگر نیامده بود. همه این ها به دلیل مسئولیت سنگین وی در منطقه بود.
وقتی آخرین بار برای دیدار برادرم به سوریه رفتم، فهمیدم آنجا مسئولیتی دارد اما از جزئیات آن بی اطلاع بودم وقتی به شهادت رسید فهمیدیم یکی از فرماندهان ارشد منطقه بوده است. در واقع حاج اصغر روحیه نگفتن داشت! هیچ وقت از خاطرات منطقه و درگیری چیزی تعریف نمی کرد. بعد از اینکه حاج قاسم سلیمانی شهید شد، فیلم هایی از ایشان منتشر می شد که تصویر اطرافیان وی را در فیلم محو می کردند تا شناسایی نشوند. ما همان موقع میان این افرادی که دور حاج قاسم سلیمانی بودند کسی را با قد و قواره برادرم می دیدیم و حدس می زدیم که حاج اصغر باشد اما بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی فیلم ها را کامل تر رویت کردیم و از حضور او در نزدیکی حاج قاسم سلیمانی به خوبی مطلع شدیم. یک ماهی که فاصله بین شهادت حاج قاسم سلیمانی با شهادت حاج اصغر بود، برای برادرم روزهای سختی بود و آن طور که همسر وی تعریف می کند به شدت تحت تاثیر حاج قاسم سلیمانی بوده است و با ایشان بسیار صمیمی بود و از دست دادن حاج قاسم سلیمانی برای وی داغ سنگینی بود. "
همچنین وی درباره همسر خود یعنی شهید مدافع حرم، ” محمد پورهنگ ” چنین میگوید: ” همسر من شهید محمد پورهنگ در ایران صمیمی ترین رفیق برادرم، شهید پاشاپور بود. چند سال بعد از اینکه برادرم به سوریه رفت، همسرم نیز عازم سوریه شد و آن ها در یک جبهه می جنگیدند؛ البته مناطق فعالیتشان با هم متفاوت بود. همسر من در منطقه درگیری مسموم شد و به خاطر مسمومیت مدتی را در بیمارستان درگیر مداوا بود که برادرم گاهی به او در بیمارستان سر می زد اما وقتی همسرم به شهادت رسید، حاج اصغر به خاطر شرایط حساس منطقه نتوانست مسئولیتخود را رها کند و برای شرکت در مراسم شهید پورهنگ حاضر شود. "
به روایت همرزمان پاشاپور، وی پس از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بسیار بی تاب و بی قرار وصل ابشان بود و درنهایت این فراق چندان به طول نینجامید.
معمولاً در روز هفتم محرّم از تشنگی اصحاب امام حسین(ع) میگویند، اما عطش انسان بالغ با عطش بچّهی کوچک و طفل شیرخوار، قابل مقایسه نیست.
شاید به خاطر همین موضوع هفتم محرم که روز بستن آب بر روی سیدالشهدا و یارانش میباشد. روضه حضرت علی اصغر(ع) آن طفل شش ماهه امام حسین(ع) مناسبت پیدا میکند.
قطعا این طفل کوچک و شیرخواره مقامش نزد خدا بسیار والاست و شاید به همین خاطر است که در بین محبان اهل بیت ارادت ویژه ای به این شهید کوچک کربلا وجود دارد.
عشق و ارادت به امام حسین(ع) و خاندانش خالصانه و بی پایان است. چه پدران و مادرانی که به بواسطه این ارادت و دلبستگی فرزند خود را هم نام طفل شش ماهه کربلا نامگذاری کرده و این عشق به سیدالشهدا را با تمام وجود به فرزندانشان منتقل کردند.
مسلما از این بذر عشقی که افشانده در آینده محصولی با ارزشی برداشت میشود. علی اصغر هایِ کوچکی که از کودکی با عشق حسین پرورش یافتند، علی اصغر وصالی، علی اصغر ارسنجانی، علی اصغر پاشاپور و .... میشود.
فرمانده شجاع دستمال سرخها
علی اصغر وصالی، فرمانده شجاع گروه دستمالسرخها در روزگار جوانی با تلاش فراوان توانست از ایران خارج شده و دورههای چریکی را میان مبارزان فلسطینی بگذراند، سپس به ایران آمد و مقطع دیگری از مبارزات خود را علیه رژیم ستمشاهی ادامه داد. اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت.
او در زندان هم به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد و ضمن ارتباط با افراد متدین مستقر در زندان بارها با مجاهدین خلق درگیر شده و علیه آنان موضعگیری کرد تا چهره منافقانه آنها را رسوا کند. در این دوران مأموران زندان چنان شکنجهاش دادند که دچار آسیب جدی بدنی شود و وزنش به 27 کیلو رسید. با این همه، او از پا ننشست و به مبارزهاش ادامه داد. زندانیهای همبند، از شجاعت و دلاوری اصغر متعجب شده و شیفتهاش شدند تا جاییکه نمازشان را به او اقتدا میکردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، شهید وصالی به تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد. مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت. سپس به فرماندهی گردان دوم از گردانهای 9 گانه سپاه در بدو تشکیل منصوب شد و با این گردان به کردستان رفت و شجاعانه جنگید. پس از این نبردها شهید مصطفی چمران میگوید «من در لبنان و بعلبک و سایر مناطق مجاهد زیاد دیدهام ولی تا به حال آدمی به شجاعت و فرماندهی اصغر وصالی ندیدهام.»
فرمانده مورد تأیید دکتر چمران بهدلیل جنایاتی که گروهکهای بیرحم بر مردم مظلوم کرد تحمیل کرده بودند بشدت عرصه را بر ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم شرق و غرب تنگ میکند. این دلاوری او به مذاق برخی واسطههای خام و بیتجربه و بیرون از گود عمل خوش نمیآید. کار به جایی میرسد که بعد از شهادت اصغر وصالی، چند نفری که حکم بازداشت او را در دست داشتند برای بازداشتش به سراغ او میآیند که یکی از همرزمان اصغر به آنان میگوید اگر به دنبال اصغر وصالی میگردید بروید «بهشت زهرا» دنبالش بگردید، او شهید شده، بروید آنجا دستگیرش کنید.
شهید وصالی در سال 1358 با مریم کاظمزاده، خبرنگار، عکاس و گزارشگر مطبوعات ازدواج میکند. دوره کوتاه زندگی مریم کاظمزاده و اصغر وصالی آغاز میشود. با اینکه هر دو جوانند و تازه به هم رسیدهاند اما هیچ کدام از دیگری توقع ندارند که از خدمت دست بکشند.
سرانجام اصغر وصالی، در ظهر ۲۹ آبان ۱۳۵۹ هنگام تدارک عملیاتی برای روز عاشورا در تنگه حاجیان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار گرفت و براثر همین جراحت، در چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل، به شهادت رسید. شهید اصغر وصالی در قطعه ۲۴ بهشتزهرای تهران در کنار برادرش و در میان گروه دستمالسرخها به خاک سپرده شد.
فرمانده داش مشتی ها
گردان میثم یکی از گردان های به نام لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود
که بچه هایش معروف به داش مشتی ها هستند؛ فرماندهی این گردان را«علی اصغر
ارسنجانی» برعهده داشت؛ جوان لایقی که در تمام ابعاد انسانی توانست رشد
کند.
سید ابوالفضل کاظمی از دوستان و هم رزمان شهید روایت میکند: برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دونیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم، وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو؟!»
بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده!»
از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترام عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت. ادب بالاترین شاخصه او بود. این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها؛ عاشق او بودند. علی اصغر، فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود.
فراموش نمی کنم پیک گردان لباس های کثیف خودش را برای شستن آماده کرده بود! بعد جایی رفت وبرگشت. وقتی آمد لباس هایش شسته شده، روی بند بود! خیلی پرس وجو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او؛ علی اصغر ارسنجانی انجام شده!
سید ابوالفضل کاظمی از دوستان و هم رزمان شهید روایت میکند: برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دونیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم، وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو؟!»
بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده!»
از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترام عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت. ادب بالاترین شاخصه او بود. این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها؛ عاشق او بودند. علی اصغر، فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود.
فراموش نمی کنم پیک گردان لباس های کثیف خودش را برای شستن آماده کرده بود! بعد جایی رفت وبرگشت. وقتی آمد لباس هایش شسته شده، روی بند بود! خیلی پرس وجو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او؛ علی اصغر ارسنجانی انجام شده!
«محمدرضا فاضلی دوست» که مسئول مخابرات گردان شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بوده است، خاطره ای از فرمانده شهید «علی اصغر ارسنجانی» را روایت میکند: روز دوم عملیات «کربلای ۸» حاج محمد اسماعیل کوثری به منطقه آمد؛ تمام فرمانده گردان ها در سوله فرماندهی به خط شدند که آخرین تحرکات، برنامه ها و نقشه ها مرور شود؛ شهید «علی اصغر ارسنجانی» فرمانده گردان میثم تمار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) هم بین فرماندهان بود.
موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته است «علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران».
به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!» او هم خندید و گفت «می دانم که برویم جلو، برگشتی نداریم و همان جا می مانیم؛ بعدها که بچه ها آمدند برای برگرداندن جنازه هایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند».
همین هم شد. شهید ارسنجانی و خیلی از دوستان هم رزم ما در این عملیات به شهادت رسیدند؛ و وقتی مدت ها بعد بچه ها برای شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند، پیکر شهید ارسنجانی را از روی همان نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند.
اصغر پاشاپور، فرمانده شهیدی که بعد شهادت شناخته شد
این رزمنده جبهه مقاومت ساکن شهر ری و از اولین نفراتی بود که به همراه حاج قاسم سلیمانی به منظور دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه رفت و نهایتا روز سیزده بهمن ۱۳۹۸ پس از گذشت یک ماه از شهادت سردار سلیمانی در حلب سوریه به فرماندهان و همرزمان شهید خود پیوست.
حاج اصغر بچه شهر ری بود و از پدر و مادری که اهل بیجار کردستان بود متولد شده بود و خود را کُرد می دانست و علاقه خاصی هم به کردستان داشت.
زینب پاشاپور در مصاحبه ای پیرامون بردار شهید خود چنین میگوید: ” از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) راهی شد. وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست ها به آنجا اعزام شدند، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می آمد، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند. حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار، دو سال پیش بود که وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم، برادرم را آنجا دیدم! خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر دو سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن به بعد دیگر نیامده بود. همه این ها به دلیل مسئولیت سنگین وی در منطقه بود.
وقتی آخرین بار برای دیدار برادرم به سوریه رفتم، فهمیدم آنجا مسئولیتی دارد اما از جزئیات آن بی اطلاع بودم وقتی به شهادت رسید فهمیدیم یکی از فرماندهان ارشد منطقه بوده است. در واقع حاج اصغر روحیه نگفتن داشت! هیچ وقت از خاطرات منطقه و درگیری چیزی تعریف نمی کرد. بعد از اینکه حاج قاسم سلیمانی شهید شد، فیلم هایی از ایشان منتشر می شد که تصویر اطرافیان وی را در فیلم محو می کردند تا شناسایی نشوند. ما همان موقع میان این افرادی که دور حاج قاسم سلیمانی بودند کسی را با قد و قواره برادرم می دیدیم و حدس می زدیم که حاج اصغر باشد اما بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی فیلم ها را کامل تر رویت کردیم و از حضور او در نزدیکی حاج قاسم سلیمانی به خوبی مطلع شدیم. یک ماهی که فاصله بین شهادت حاج قاسم سلیمانی با شهادت حاج اصغر بود، برای برادرم روزهای سختی بود و آن طور که همسر وی تعریف می کند به شدت تحت تاثیر حاج قاسم سلیمانی بوده است و با ایشان بسیار صمیمی بود و از دست دادن حاج قاسم سلیمانی برای وی داغ سنگینی بود. "
همچنین وی درباره همسر خود یعنی شهید مدافع حرم، ” محمد پورهنگ ” چنین میگوید: ” همسر من شهید محمد پورهنگ در ایران صمیمی ترین رفیق برادرم، شهید پاشاپور بود. چند سال بعد از اینکه برادرم به سوریه رفت، همسرم نیز عازم سوریه شد و آن ها در یک جبهه می جنگیدند؛ البته مناطق فعالیتشان با هم متفاوت بود. همسر من در منطقه درگیری مسموم شد و به خاطر مسمومیت مدتی را در بیمارستان درگیر مداوا بود که برادرم گاهی به او در بیمارستان سر می زد اما وقتی همسرم به شهادت رسید، حاج اصغر به خاطر شرایط حساس منطقه نتوانست مسئولیتخود را رها کند و برای شرکت در مراسم شهید پورهنگ حاضر شود. "
به روایت همرزمان پاشاپور، وی پس از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بسیار بی تاب و بی قرار وصل ابشان بود و درنهایت این فراق چندان به طول نینجامید.