شهدای ایران shohadayeiran.com

جنگ که تمام شد، پدرم دورۀ فرماندهی ستاد (دورۀ دافوس) را در ارتش گذراند. پس از دوره، وارد نیروی زمینی سپاه و فرمانده دانشکده پیاده شد.
مدافع حرمی که حاضر نشد لباس بیمارستان را به تن کند
به گزارش شهدای ایران، برای عبدالرسول استوار محمودآبادی آن‌چه که مقدس بود، دفاع بود. شمال یا جنوب، داخل کشور یا خارج از کشور تفاوتی نداشت؛ هر نقطه‌ای ناامنی را در کمین ناموس مسلمانان دید، در آن‌جا حضور پیدا ‌کرد. همین روحیه مخلص او باعث شد خداوند روز به روز توفیق خدمت به مردم را برایش افزون‌تر کند. خدمتش از قبل انقلاب تا بعد آن؛ از اهواز و شلمچه گرفته تا عراق، سوریه. اصول و مبنای زندگی‌اش رضای خدا بود و تمام زندگی‌اش را وقف نیازهای مردم کرده بود. آن‌چه برایش کمرنگ و بی‌اثر بود عنوان و سمت شغلی بود. حاج‌رسول همیشه خود را یک سرباز ولایت ‌دید. سوغاتی دوران دفاع مقدسش کوله‌باری از جراحات و ریه‎های شیمیایی بود. با همین سوغاتی در سپاه ماند و در جبهه مقاومت، دوشادوش با شهید سپهبد قاسم سلیمانی و حسین همدانی مجاهدت کرد. به‌راستی هنوز مردانی هستند که در برابر ظلم سینه سپر کرده‌اند و نمونۀ بارز آیۀ «اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم»‌‌ هستند. حاج‌رسول طبق دستورات دین، دین خدا و جهت‌گیری الهی را یاری کرد و در آخر نصرت الهی روزی‌اش شد و شهد شیرین شهادت را نوشید.

خلاصه‌ای از ایثار و جهاد حاج‌رسول را از زبان پسرش، محمدامین استوار محمودآبادی می‌خوانیم...

ضمن معرفی خود بفرمایید چه نسبتی با شهید عبدالرسول استوار محمودآبادی دارید؟
محمدامین استوار محمودآبادی هستم فرزند دوم شهید استوارمحمودآبادی.

چند فرزند هستید؟
سه برادر هستیم.

فعالیت‌های نظامی و انقلابی پدرتان از چه سالی آغاز شد؟
پدر در سنین نوجوانی و جوانی با فعالیت‌های شهید آیت‌الله دستغیب آشنا شد و در کنار او و شاگردانش فعالیت انقلابی خود را آغاز کرد. اولین فعالیت نظامی‌شان سال 1359، در درگیری‌ با خوانین در منطقۀ فیروزآباد شیراز بود که در آن درگیری‌ها از ناحیه‌ پا مجروح ‌شد.

حاج‌رسول چه سالی وارد جبهه شدند و از فعالیت‌ها و مسئولیت‌هایشان در آن سال‌ها بفرمایید.
با آغاز دفاع مقدس پدرم در 15 مهر 1359، به صورت داوطلبانه برای اعزام به مناطق جنگی اقدام کرد و پس از گذراندن دوره‌ آموزشی در پادگان امام حسن (ع) تهران، به عنوان نیروی بسیجی به اهواز رفت. ایشان به دلیل آمادگی جسمانی و سابقه‌ نظامی خود در منطقۀ فیروزآباد، جانشین فرمانده و پس از شهادت فرمانده گردان در عملیات دهلاویه، فرمانده گردان شدند. پدرم در خلال هشت سال، حضور مداوم و فعال در صحنه‌های جنگ داشت و در هشت سال دفاع مقدس مسئول اطلاعات تیپ، مسئول عملیات تیپ، مسئول اطلاعات و عملیات لشکر فجر و مسئول ستاد لشکر و فرمانده تیپ امام حسن(ع) بودند.

طی حضورشان در جنگ، جانباز هم شدند؟
بله! ایشان در سال‌های جنگ تحمیلی چندین مرتبه مجروح و شیمیایی شدند اما هیچ زمانی به دنبال درصد و سهمیۀ جانبازی نرفتند؛ چرا که معتقد بودند همۀ این‌ها را فقط برای رضای خدا انجام داده‌اند.

تحصیلات حاج‌رسول چه بود؟
ایشان در کنار فرماندهی و مسئولیت‌هایشان در سپاه، تحصیلات‌شان را در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در رشتۀ جغرافیای نظامی در دانشگاه امام حسین (ع) به پایان رسانده بودند.

پس از پایان جنگ، پدرتان در سپاه به چه کاری مشغول شد؟
جنگ که تمام شد، پدرم دورۀ فرماندهی ستاد (دورۀ دافوس) را در ارتش گذراند. پس از دوره، وارد نیروی زمینی سپاه و فرمانده دانشکده پیاده شد. ایشان سپس معاونت آموزشی نیروی زمینی سپاه، طراح دوره‌های تربیت پاسداری، معاونت اطلاعات نیروی زمینی سپاه، طراحی، تاسیس و فرماندهی قرارگاه نیروی ویژه صابرین سپاه، فرماندهی قرارگاه مدینه منوره در جنوب کشور، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا در شمال‌غرب کشور را عهده‌دار شدند.

سفر مقام معظم رهبری به استان کردستان در سال 1388، همزمان با حضور فرماندهی پدرتان در قرارگاه بود؟
بله، رهبری سال 1388 به استان کردستان سفر کردند و دیداری با مردم و مسئولین استان کردستان داشتند. ایشان طی سفرشان، از قرارگاه حمزه که تحت فرماندهی پدرم بود، تقدیر و تشکر کردند.

از ماموریت‌های برون‌مرزی پدرتان بفرمایید، چه شد که به سوریه رفتند؟
ماموریت‌های برون مرزی پدرم از سال 1361، در کشور های عراق و سوریه آغاز شده بود اما سال 1392 با شروع درگیری‌های سوریه، پدرم به شهید حاج قاسم سلیمانی پیشنهاد داد که در سوریه حضور پیدا کند تا یاری‌گر نیروهای مدافع حرم باشد. چندین مرتبه شاهد بودم که شهید سلیمانی به پدر پیشنهاد فرماندهی نیروهای مستشاری در سوریه را داد، اما پدر مخالفت ‌کرد. شاید نتوانم علت اصلی مخالفت‌شان را بگویم اما یکی از دلایلی که ایشان اعتقاد داشت این بود که باید کادرسازی آینده نیرو سپاه صورت بگیرد؛ یعنی فرمانده جوان بر سر کار بیاید و فرماندهان قدیمی به عنوان مشاور، یاری دهنده‌ آن‌ها باشند.

چه سالی به سوریه اعزام شدند؟
ایشان از سال 1392 تا سال 1395 به‌صورت مداوم و از سال 1395 تا 1398 به صورت مقطعی در سوریه حضور داشتند و در این سه سال آخر همزمان مسئولیت موسسۀ راهیان کوثر را هم عهده‌دار شدند.

موسسۀ راهیان کوثر چه موسسه‌ای است؟
موسسه برای سپاه است و مدارس مختلفی در سراسر کشور زیر مجموعۀ آن هستند. پدرم در این سه سال مسئول تحول سیستم آموزشی و پیاده‌سازی آن بود. ایشان طی چند سال، پژوهش‌هایی در داخل و خارج از کشور انجام دادند و موضوعاتی را در کشورهای دین‌گریز و دین‌مدار بررسی کردند و حاصل این پژوهش‌‌ها، مجموعه کتابی با عنوان «معلم» شد. این مجموعه کتاب در اختیار معلمان قرار می‌گیرد و معلمان همزمان با تدریس درس موردنظرشان، مطالب مرتب با درس را از نگاه اسلام و امامین انقلاب (امام خمینی(ره) و امام خامنه‌ای) برای دانش‌آموزان ارائه می‌دهند. ایشان همچنین تحت نظارت موسسه، مرکز آموزش تربیت مربی را که با همکاری حوزه، دانشگاه و وزارت آموزش پرورش است، تأسیس کرد.

از فعالیت‎‌هایشان در سوریه بگویید.
پدرم در سوریه مسئول اطلاعات عملیات، فرمانده یگان‌های دفاع وطنی و مسئول کمیته بازسازی ارتش سوریه بود. ایشان ستاد بازسازی ارتش سوریه را ایجاد کرد تا ارتش سوریه را تقویت و مقاوم‌سازی کند تا فعالیت مستشاری ایران در سوریه را به حداقل برساند. شاخص‌‌ترین عملیات‌های پدرم در نبل‌الزهرا و چندین مناطق اطراف حلب بود. ایشان عملیات آزادسازی این مناطق را طراحی و فرماندهی کرد و منجر به آزاد شدن آن‌ مناطق شد.

مادر مخالفتی با ماموریت‌های پدرتان نداشت؟
مادرم همیشه پدر را همراهی می‌کرد و هیچ‌زمانی یادم نمی‌آید که مخالف فعالیت‌های پدر باشد. در برهه‌ای از زمان به خاطر ماموریت‌های پدر، غربت و دوری از خانوده‌اش را چشیده بود اما همیشه یاری‌گر پدر بود. پدرم همیشه می‌گفت یکی از نعمت‌های بزرگی که خداوند به ایشان عطا کرده؛ حضور مادرم در زندگی‌اش بوده است.

میان عوام گفته شده که نظامی‌ها از روحیه‌های سخت و تندی برخوردار هستند، آیا پدر شما این‌گونه بود؟
تصور بسیار اشتباهی است. پدر ما همیشه در منزل مهربان بود و من به شخصه پدر را همیشه به چشم رفیق می‌دیدم. احترام‌ها و ارزش‌ها در کنار صمیمیت حفظ می‌شد. این صمیمیت منحصر به من پسرشان نبود، بلکه او با تمام جوان‌های فامیل همین ارتباط را داشت و بعضاً شاهد بودیم جوانی از فامیل با پدر خود رابطه‌ حسنه‌ای ندارد اما با پدر من ارتباط نزدیکی دارد. البته که پدر همیشه آنان را به حفظ احترام به والدین‌شان تشویق و راهنمایی می‌کرد.

از آخرین ماموریت پدرتان بفرمایید؟
علاوه بر کشور سوریه پدرم در عراق هم مجاهدت‌هایی داشت. او اهدافی همچون طراحی عملیات نظامی و دفاعی علیه داعش و همچنین تربیت کادر انقلابی نیروی جبهه‌ مقاومت را عهده‌دار بود. عمدتاً ماموریت‌هایش در عراق طولانی مدت بود به همین علت مادرم را هم در بعضی از مواقع با خود به عراق می‌برد. آخرین اعزام او به کشور عراق 5 شهریور 1399 به همراه مادرم بود که متاسفانه پدرم گرفتار بیماری کووید19 شد و به دلیل شرایط خاص و درگیری بیش از نود درصد ریه به بیمارستان بقیه‌الله تهران انتقال داده شد. آن زمان کادر پزشکی از او درخواست کردند که پدرم لباس بیمارستان به تن کند اما چون قبل از اربعین بود ایشان گفتند لباس عزای امام حسین(ع) در تن‌شان بماند. بدن حاج‌رسول به علت عارضۀ شیمیایی نتوانست در برابر بیماری مقابله کند و به کما رفت. پس از 75 روز در حالت اغما، در 15 آذر 1399 بر اثر عارضۀ شیمیایی و بیماری به شهادت رسید.

آخرین گفت‌وگوی‌تان چه زمانی بود؟
تقریبا تمام مدتی که پدر بستری بود من در بیمارستان بودم. آخرین گفت‌وگوی ما به زمانی که ایشان برای نماز صبح آماده می‌شدند، برمی‌گردد. ایشان به تبعیت از رهبری، بسیار تاکید داشتند که تابع پروتکل‎‌های ستاد کرونا باشیم. در آخرین گفت‌وگوی‌مان هم به همین موارد اشاره داشتند. ما هم بسیار سعی کردیم مراسم تشییع و تدفین را با جمعیت بسیار کم در زمان کوتاه برگزار کنیم.

مزار حاج رسول کجاست؟
مزار در زادگاه‎‌شان، شیراز است. همیشه به گلزار شهدای شیراز که می‌رفتیم پدر به نقطه‌ای اشاره می‌کرد که خالی بود و می‌گفت: «این‌جا را برای من خالی گذاشتند و برای من است». پس از شهادت از مسئول سپاه شیراز خواستیم که آن نقطه را برای پدر در نظر بگیرند. آن‌ها تعجب کرده بودند و نمی‌دانستند کجاست! پس از بررسی متوجه شدند پدر همیشه به ردیفی اشاره کرده است که سربازان و چند شهید گمنام در آن‌جا دفن هستند و این نکته را ما دقت نکرده بودیم. آن قطعه دور از قطعۀ فرماندهان بود و پدر با این انتخابش نشان داد که مثل همیشه خود را در جایگاه سرباز دیده است.

همۀ فرزندان حاج‌رسول پاسدار هستند؟
خیر، در میان آن‌ها فقط من پاسدار هستم.

با توجه به موقعیت شغلی پدرتان، وارد سپاه شدید؟
ما از همان ابتدا قول و قرار گذاشتیم که سفارشی در مراحل کاری صورت نگیرد و پدر هیچ‌زمانی از جایگاهش برای من استفاده نکرد. اتفاقا در برخی مواقع سفارش می‌کرد که اگر سخت‌گیری هست، برای من بیش‌تر باشد.

در آخر بفرمایید انتظارتان از مسئولین چیست؟
از مسئولین نظامی، سیاسی و فرهنگی انتظار داریم که پایبند آرمان‌های امامین انقلاب باشند و خون شهدا را پایمال نکنند و زحمت مردم برای انقلاب را بی‌نتیجه نگذارند.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار