کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا به ویژه آقاي ابوترابی استفاده می کرد. ما هم به جسارت هاي او عادت داشتیم.
به گزارش شهدای ایران، سعید اوحدي، رئیس کنونی بنیاد شهید كه خود از آزادگان دفاع مقدس است راوی یک ماجرای جالب است که در ادامه خواهید خواند:
در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شكنجه اسراي ایرانی جوانی بود به نام «كاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر.
یکی از برادران کاظم اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه دار نمی شد، با این اوصاف کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت.
انگار مقصر همه مشكلات خود را اسراي ایراني مي دانست.
در این میان آقاي ابوترابي را بیشتر اذیت میکرد. او می دانست آقای ابوترابی سید و روحانی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچگاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می گذاشت!
کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا به ویژه آقاي ابوترابی استفاده می کرد. ما هم به جسارت هاي او عادت داشتیم.
تنها حسن کاظم عبدالامیر شیعه بودنش بود. از خانواده خوبی بهره برده بود. آنها به روحانیون و سادات احترام مي گذاشتند. اما آقاي ابوترابي آنجا حكم یک اسیر را داشت نه یك روحانی سید.تا اینکه یک روز كاظم وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سیدآزادگان آقاي ابوترابي رفت و گفت؛ بیا اینجا کارت دارم!
ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و ... اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصا آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر مار ا کتک نمی زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سوال کردیم چرا از آن روز که کاظم با شما صحبت کرد رفتارش تغییر کرده!؟ ایشان هم ماجرای صحبتش را نقل کرد.
كاظم عبدالامیر در آن روز به آقاي ابوترابي گفته بود: خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من كرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایراني ها را اذیت کنی.
اما مادرم دیشب خواب حضرت زینب(س) را دیده و حضرت ز ینب(س) نسبت به کارهاي بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده!
صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی ها را اذیت می کنی؟ حلالت نمي كنم.
حالا من آمده ام که حلالیت بطلبم.
کم کم به مرور زمان محبت حاج آقا ابوترابی در دل او جای باز کرد. او فهمیده بود آقاي ابوترابي روحاني و از سادات است براي همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده اش را از حاج آقا می پرسید.
ایشان ادامه دادند: بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود تا اینکه روزی قرار شد آقاي ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند.
کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقاي ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می کرد.
بعدها جویای احوال کاظم از آقاي ابوترابی شدیم که ایشان گفت؛ آقاجان کاظم فرد بسیار مومن و محترمی است، در طول مسیر راجع به اهل بیت، قرآن و احکام سوالات متعددی کرد، بنده هم پاسخ هایش را دادم. در واقع کاظم می خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره مند شود، او شدیدا علاقه مند به این سید بزرگوار شده بود.
کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت.
مرید حاج آقا ابوترابی شد.
تحولات عجیبی در او به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگری خلق کرد.
او یکی از تأثیرات شگرف اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود می کرد و به مرور زمان محبت و اخلاقش در دل های آنان جای باز می کرد و افراد بی آنکه خود متوجه وضعیت باشند شیفته او میشدند.
روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. كاظم براي خداحافظي با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد.
او پس از مدتی نتوانست دوري حاج آقا ابوترابي را تحمل كند و به هر سختي بود راهي ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید ایشان در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده اند به شدت متأثر شد.
براي همین به مشهد و سر مزار آقای ابوترابی رفت و مدت ها آنجا بود.
کاظم از خدا مي خواست تا از گناهانش نسبت به اسراي ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن ها بابت شکنجه ها و ... حلالیت طلبید.
کاظم داستان ما بعدها در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسید.
او ثابت كرد كه مانند حرُ اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم می توانیم به مقام شهادت برسیم.
در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شكنجه اسراي ایرانی جوانی بود به نام «كاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر.
یکی از برادران کاظم اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه دار نمی شد، با این اوصاف کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت.
انگار مقصر همه مشكلات خود را اسراي ایراني مي دانست.
در این میان آقاي ابوترابي را بیشتر اذیت میکرد. او می دانست آقای ابوترابی سید و روحانی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچگاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می گذاشت!
کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا به ویژه آقاي ابوترابی استفاده می کرد. ما هم به جسارت هاي او عادت داشتیم.
تنها حسن کاظم عبدالامیر شیعه بودنش بود. از خانواده خوبی بهره برده بود. آنها به روحانیون و سادات احترام مي گذاشتند. اما آقاي ابوترابي آنجا حكم یک اسیر را داشت نه یك روحانی سید.تا اینکه یک روز كاظم وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سیدآزادگان آقاي ابوترابي رفت و گفت؛ بیا اینجا کارت دارم!
ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و ... اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصا آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر مار ا کتک نمی زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سوال کردیم چرا از آن روز که کاظم با شما صحبت کرد رفتارش تغییر کرده!؟ ایشان هم ماجرای صحبتش را نقل کرد.
كاظم عبدالامیر در آن روز به آقاي ابوترابي گفته بود: خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من كرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایراني ها را اذیت کنی.
اما مادرم دیشب خواب حضرت زینب(س) را دیده و حضرت ز ینب(س) نسبت به کارهاي بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده!
صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی ها را اذیت می کنی؟ حلالت نمي كنم.
حالا من آمده ام که حلالیت بطلبم.
کم کم به مرور زمان محبت حاج آقا ابوترابی در دل او جای باز کرد. او فهمیده بود آقاي ابوترابي روحاني و از سادات است براي همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده اش را از حاج آقا می پرسید.
ایشان ادامه دادند: بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود تا اینکه روزی قرار شد آقاي ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند.
کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقاي ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می کرد.
بعدها جویای احوال کاظم از آقاي ابوترابی شدیم که ایشان گفت؛ آقاجان کاظم فرد بسیار مومن و محترمی است، در طول مسیر راجع به اهل بیت، قرآن و احکام سوالات متعددی کرد، بنده هم پاسخ هایش را دادم. در واقع کاظم می خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره مند شود، او شدیدا علاقه مند به این سید بزرگوار شده بود.
کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت.
مرید حاج آقا ابوترابی شد.
تحولات عجیبی در او به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگری خلق کرد.
او یکی از تأثیرات شگرف اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود می کرد و به مرور زمان محبت و اخلاقش در دل های آنان جای باز می کرد و افراد بی آنکه خود متوجه وضعیت باشند شیفته او میشدند.
روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. كاظم براي خداحافظي با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد.
او پس از مدتی نتوانست دوري حاج آقا ابوترابي را تحمل كند و به هر سختي بود راهي ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید ایشان در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده اند به شدت متأثر شد.
براي همین به مشهد و سر مزار آقای ابوترابی رفت و مدت ها آنجا بود.
کاظم از خدا مي خواست تا از گناهانش نسبت به اسراي ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن ها بابت شکنجه ها و ... حلالیت طلبید.
کاظم داستان ما بعدها در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسید.
او ثابت كرد كه مانند حرُ اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم می توانیم به مقام شهادت برسیم.
برگرفته از کتاب مدافعان حرم(زندگی نامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم)