دوستانم یک به یک میروند من راست، راست برای خود میگردم آرامش و قرار ندارم.
به گزارش شهدای ایران، شهید حسن غفاری به همراه دو تن دیگر از همرزمانش در دفاع از حرم
حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید و پیکر پاکش در شهرری تشییع و به
خاک سپرده شد. از این شهید عزیز، پسری به یادگار مانده است. خاطره ای در
مورد شهید مدافع حرم حسن غفاری قبل از شهادتش آخرین روزی که ایران بود (سه
شنبه) آمد حرم حضرت عبدالعظیم. مثل همیشه خندان. هر خادمی رو که میدید
میگفت دعا کنید شهید بشوم. آمد نزد من به عنوان مسول خدام افتخاری حرم و در
خصوص غیبتهاش صحبت کرد ، به وی گفتم از سوریه چیزی لازم دارم میتوانی برای
من بیاوری؟ گفت بله و مشخصات وسیله مورد نیازم را گفتم و شروع به ادامه
صحبت کردیم در آخر که میخواست خداحافظی کند برگشت گفت محمد جان بعید میدانم
اینبار برگردم ولی اگر برگشتم چشم. همان روز عصر رفت و روز یکشنبه خبر
شهادتش به ما رسید. تمام خادمین حرم حیرت زده به یکدیگر نگاه و گریه
میکردند... در همان دیدار به ما گفت به شهید کجباف زنگ زده بود برای اعزام،
برگشته به او گفته پنجشنبه عقدکنون دخترم هست و یکشنبه میآیم. یکشنبه آمد و
پس از چند روز شهید شد. جنازه اش جایی بود که نمیتوانستیم بیاوریم و در
تمام این مدت فکر دختر شهید کجباف بودم در این لحظه شروع به گریه کرد و از
خدا طلب شهادت کرد نمیدانست پس از چند روز دختر خودش هم داغدار پدر میشود
بدون آنکه عقدکنان آن را ببیند . گفت دعا کن شهید بشوم به شوخی گفتم تو
جوونی اجازه بده حسین شهید بشود. گفت نه دیگه کاری تو این دنیا ندارم. کمی
نگران علی فرزند یک و نیم ساله خود هستم که آن هم فدای سر اهل بیت و حضرت
آقا ... گفت همه عشقم اینکه آقا شاد باشه . رفت و وقتی وصیت نامه اش باز شد
دیدند در آن نوشته همه دنیا را با یک لبخند سید علی خامنه ای عوض نمیکنم.
در ادامه وصیت نامه شهید را خواهید خواند:
در ادامه وصیت نامه شهید را خواهید خواند:
بسم رب الشهدا و الصدیقین یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک رضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی، و ادخلی جنتی
بوی شهادت میکند مستم، از ازل مرا، بر مویت بستم بیقرارم من ای حسین (ع) جانم آری! این است وعده الهی، بازگشت همه به سوی اوست. خدای من در این لحظه که من تمام حرفهایم را به روی کاغذ میآورم. تنها فقط خودت میدانی که چه شور و غوغایی برای رسیدن به تو در دلم موج میزند. دیگر هیچچیز در این دنیا مرا آرام نمیکند جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو. تازه معنی فزت و رب الکعبه را که از زبان مولا و امام اول خود جاری شده را درک میکنم. در این دنیای ناچیز که دشمن زبون، شمشیر را برعلیه شیعیان از رو بسته، دیگر آرام و قرار ندارم. خدای من! تو از دل بندههایت آگاه و باخبری، چگونه میتوانم ساک نشسته و زندگیام را ادامه دهم. در حالی که جگر مولایم امام زمان (عج) خون است. آیا میتوانم چشمانم را به روی این همه جنایتها که بر محبین اهلبیت (ع) میآورند ببندم.
خدای من! دوستانم یک به یک میروند من راست، راست برای خود میگردم آرامش و قرار ندارم. خدای من! دیگران شاید فکر کنند من شهادت را برای بهشت میخواهم، ولی نه! ای معبود من! در این لحظه، مکان و زمان از تو میخواهم اگر جان بیارزش مرا قبول نمودی و بعد از پاک نمودت من خواستی مرا در بهشت خود جایدهی، از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که شاید آرزوی همه باشد به من نوکری، غلامی آقا سیدالشهدا (ع) را بدهی. چرا که تنها چیزی که مرا آرامم میکند، نوکری و خادمی و خدمتگزاری به سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین (ع) میباشد... بسیار تیغ دیدم که یکی را دوتا کند نازم به تیغ عشق، دوتا را یکی کند.
بوی شهادت میکند مستم، از ازل مرا، بر مویت بستم بیقرارم من ای حسین (ع) جانم آری! این است وعده الهی، بازگشت همه به سوی اوست. خدای من در این لحظه که من تمام حرفهایم را به روی کاغذ میآورم. تنها فقط خودت میدانی که چه شور و غوغایی برای رسیدن به تو در دلم موج میزند. دیگر هیچچیز در این دنیا مرا آرام نمیکند جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو. تازه معنی فزت و رب الکعبه را که از زبان مولا و امام اول خود جاری شده را درک میکنم. در این دنیای ناچیز که دشمن زبون، شمشیر را برعلیه شیعیان از رو بسته، دیگر آرام و قرار ندارم. خدای من! تو از دل بندههایت آگاه و باخبری، چگونه میتوانم ساک نشسته و زندگیام را ادامه دهم. در حالی که جگر مولایم امام زمان (عج) خون است. آیا میتوانم چشمانم را به روی این همه جنایتها که بر محبین اهلبیت (ع) میآورند ببندم.
خدای من! دوستانم یک به یک میروند من راست، راست برای خود میگردم آرامش و قرار ندارم. خدای من! دیگران شاید فکر کنند من شهادت را برای بهشت میخواهم، ولی نه! ای معبود من! در این لحظه، مکان و زمان از تو میخواهم اگر جان بیارزش مرا قبول نمودی و بعد از پاک نمودت من خواستی مرا در بهشت خود جایدهی، از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که شاید آرزوی همه باشد به من نوکری، غلامی آقا سیدالشهدا (ع) را بدهی. چرا که تنها چیزی که مرا آرامم میکند، نوکری و خادمی و خدمتگزاری به سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین (ع) میباشد... بسیار تیغ دیدم که یکی را دوتا کند نازم به تیغ عشق، دوتا را یکی کند.