پس از 3 روز، بچه های اطلاعات عملیات به آنجا رفتند تا بتوانند راهی برای کمک به نیروها پیدا کنند. وقتی توانستند به بالای تپه برسند، صحنه ای دیدند که همه را شوکه کرد.
به گزارش شهدای ایران، حمید داوودآبادی، رزمنده و نویسنده کتب دفاع مقدس در تازه ترین پست
اینستاگرامی خود از رزمنده ای به نام «مراد» یاد کرده که رشادت او در کتابی
نیامده است.
مراد، اهل گیلانغرب
پس ازگذشت 40 سال از این حماسه:
نه درکتاب های درسی، کنار "پطروس" و "دهقان فداکار" نام و یادی از او پیدا میکنید
نه تا امروز برایش کنگره و پاسداشت گرفته و با فتوشاپ درجه روی شانه هایش چسباندند
نه این بنیاد و آن سازمان و مجلس، حقوق مادام العمر برایش تعیین کرده
نه تا امروز نماینده ارزشی و انقلابی مجلس شده
و نه هوس کرده و احساس تکلیف نموده برای دفاع از خاک وطنش، کاندید ریاست جمهوری شود!
دی ماه 1360 در منطقه گیلانغرب، جبهۀ آوزین، سمت راست ارتفاع چُغالوند، عملیات "مَطلَعُ الفجر" برای آزادسازی بخشهایی از خاک ایران اسلامی از اشغال متجاوزین بعثی، انجام شد.
تپه ای را که بچه های کرج آزاد کردند، به تپه کرجیها معروف شد.
مقابل آن، تپه ای بود که نیروهای عراقی 3 شبانه روز آنرا محاصره کرده و حمله میکردند تا آنرا مجددا اشغال کنند.
اگر آن تپه را میگرفتند، میتوانستند چغالوند را دور بزنند و فتوحات عملیات و حاصل خون شهدا را پایمال کنند.
3 شبانه روز، گردانهای عراقی، کاملا آنجا را محاصره کردند ولی نیروهای ایرانی چنان مقاومتی از خود نشان دادند که عراقیها را دیوانه کردند.
پس از 3 روز، بچه های اطلاعات عملیات به آنجا رفتند تا بتوانند راهی برای کمک به نیروها پیدا کنند. وقتی توانستند به بالای تپه برسند، صحنه ای دیدند که همه را شوکه کرد.
پیکر شهدا داخل سنگرها افتاده بود. فقط یک جوان 20-30 ساله میان سنگرها میدوید و می جنگید.
"مراد" از عشایر گیلانغرب، یکّه و تنها 3 شبانه روز مقابل عراقیها ایستادگی کرده بود.
در حالی که همه نیروها شهید شده بودند، مراد بجای اینکه کم بیاورد، زانوی غم در بغل بگیرد، از نیامدن نیروی کمکی غُر و نِق بزند، جا بزند، خسته شود و ...
تیربار و آر.پی.جی شهدا داخل سنگرها به طرف دشمن کار گذاشته بود و یک تنه 3 شبانه روز بین سنگرها میدوید و با کماندوهای تا دندان مسلح عراقی جنگیده و خاک وطنش را از نگاه بدخواهان و اشغالگران حفظ کرده بود.
وقتی بچه ها از او پرسیدند چه اتفاقی افتاده، فقط خندید و گفت: وقتی همه بچه ها شهید شدند، من دیدم الان است که عراقی ها مرا اسیر کنند. یک آن خواستم بروم عقب پیش نیروهای خودی، ولی دیدم اگر بروم، دشمن اینجا را اشغال میکند و منطقه را دور میزند و تپه های دیگر را هم میگیرد.
با توکل به خدا و مدد شهدا، بسم الله گفتم و در همان سنگر شهدا با اسلحه آنها جلوی دشمن را سدّ کردم.
تا امروز:
نه به مراد مدال شجاعت دادند
نه برایش کنگره و تجلیل و...گرفتند
مراد، بعدها درهمان شهر خودش گیلانغرب زندگی کرد و به شغل کارگری مشغول شد تا نان حلال برای خانواده اش فراهم کند.
مراد،کارت جانبازی و سابقه جبهه و کارت عبور از خط ویژه و کارت بازرگانی و حقوق ویژه و کارت سبز و...هم ندارد
شاید همشهریانش بخصوص نسل امروز، یادشان نیاید چه کسی شهرشان را از اشغال دشمن نجات داد.
و این بود و هست الگوی من در زندگی:
مُراد اهل گیلانغرب
مراد، اهل گیلانغرب
پس ازگذشت 40 سال از این حماسه:
نه درکتاب های درسی، کنار "پطروس" و "دهقان فداکار" نام و یادی از او پیدا میکنید
نه تا امروز برایش کنگره و پاسداشت گرفته و با فتوشاپ درجه روی شانه هایش چسباندند
نه این بنیاد و آن سازمان و مجلس، حقوق مادام العمر برایش تعیین کرده
نه تا امروز نماینده ارزشی و انقلابی مجلس شده
و نه هوس کرده و احساس تکلیف نموده برای دفاع از خاک وطنش، کاندید ریاست جمهوری شود!
دی ماه 1360 در منطقه گیلانغرب، جبهۀ آوزین، سمت راست ارتفاع چُغالوند، عملیات "مَطلَعُ الفجر" برای آزادسازی بخشهایی از خاک ایران اسلامی از اشغال متجاوزین بعثی، انجام شد.
تپه ای را که بچه های کرج آزاد کردند، به تپه کرجیها معروف شد.
مقابل آن، تپه ای بود که نیروهای عراقی 3 شبانه روز آنرا محاصره کرده و حمله میکردند تا آنرا مجددا اشغال کنند.
اگر آن تپه را میگرفتند، میتوانستند چغالوند را دور بزنند و فتوحات عملیات و حاصل خون شهدا را پایمال کنند.
3 شبانه روز، گردانهای عراقی، کاملا آنجا را محاصره کردند ولی نیروهای ایرانی چنان مقاومتی از خود نشان دادند که عراقیها را دیوانه کردند.
پس از 3 روز، بچه های اطلاعات عملیات به آنجا رفتند تا بتوانند راهی برای کمک به نیروها پیدا کنند. وقتی توانستند به بالای تپه برسند، صحنه ای دیدند که همه را شوکه کرد.
پیکر شهدا داخل سنگرها افتاده بود. فقط یک جوان 20-30 ساله میان سنگرها میدوید و می جنگید.
"مراد" از عشایر گیلانغرب، یکّه و تنها 3 شبانه روز مقابل عراقیها ایستادگی کرده بود.
در حالی که همه نیروها شهید شده بودند، مراد بجای اینکه کم بیاورد، زانوی غم در بغل بگیرد، از نیامدن نیروی کمکی غُر و نِق بزند، جا بزند، خسته شود و ...
تیربار و آر.پی.جی شهدا داخل سنگرها به طرف دشمن کار گذاشته بود و یک تنه 3 شبانه روز بین سنگرها میدوید و با کماندوهای تا دندان مسلح عراقی جنگیده و خاک وطنش را از نگاه بدخواهان و اشغالگران حفظ کرده بود.
وقتی بچه ها از او پرسیدند چه اتفاقی افتاده، فقط خندید و گفت: وقتی همه بچه ها شهید شدند، من دیدم الان است که عراقی ها مرا اسیر کنند. یک آن خواستم بروم عقب پیش نیروهای خودی، ولی دیدم اگر بروم، دشمن اینجا را اشغال میکند و منطقه را دور میزند و تپه های دیگر را هم میگیرد.
با توکل به خدا و مدد شهدا، بسم الله گفتم و در همان سنگر شهدا با اسلحه آنها جلوی دشمن را سدّ کردم.
تا امروز:
نه به مراد مدال شجاعت دادند
نه برایش کنگره و تجلیل و...گرفتند
مراد، بعدها درهمان شهر خودش گیلانغرب زندگی کرد و به شغل کارگری مشغول شد تا نان حلال برای خانواده اش فراهم کند.
مراد،کارت جانبازی و سابقه جبهه و کارت عبور از خط ویژه و کارت بازرگانی و حقوق ویژه و کارت سبز و...هم ندارد
شاید همشهریانش بخصوص نسل امروز، یادشان نیاید چه کسی شهرشان را از اشغال دشمن نجات داد.
و این بود و هست الگوی من در زندگی:
مُراد اهل گیلانغرب