در عملیات خیبر مهمترین خط جزیره جنوبی یعنی «سیلبند غربی» در دست احمد کاظمی بود. احمد روی سیل بند سنگر بندی کرده بود و با دست خالی دفاع می کرد.
به گزارش شهدای ایران، عملیات خیبر از نظر نظامی بسیار حائز اهمیت بود؛ زیرا در وضعیتی که روند
جنگ، فرسایشی ارزیابی میشد، قوای نظامی ایران با ابتکار عمل در منطقهای
که به تصور دشمن عملیات در آن قابلاجرا نبود، در شمال منطقه بصره حضور
یافتند و جاده بصره-العماره را تهدید کردند. با اجرای عملیات خیبر،
زمینههای لازم برای اجرای عملیاتهای آبی - خاکی، نهتنها در منطقه هور،
بلکه در دیگر مناطق عملیاتی را فراهم کرد که نمونه بارز آن عملیات موفق
والفجر 8 در سال 1364 بود.
غافلگیری دشمن در نخستین عملیات آبی ایران و ناتوانی رژیم بعث در عقب راندن رزمندگان ایرانی از جزایر مجنون، مجدداً تواناییهای دفاعی عراق را مورد تردید قرار داد. عملیات خیبر از سوم تا 23 اسفند ماه سال 1362 انجام شد.
محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه با ذکر سلحشوری های فرماندهان عملیات خیبر از آن چنین روایت می کند: در عملیات خیبر، شهید احمد کاظمی نقش موثری ایفا کرد. نیروهای ما در عملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند. یکی منطقه دجله و دیگری جزایر خیبر. نبرد بسیار سختی بود و مشکلات فراوانی داشتیم. در منطقه دجله و پس از یک هفته جنگیدن مهمات به دست من نرسید. آتش توپخانه هم نمیتوانست از ما پشتیبانی کند. در مخمصه افتاده بودیم. مجبور شدیم از منطقه دجله عقب نشینی کنیم. حالا فقط جزایر خیبر دست ما بود.
روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام(ره) پیام تلفنی امام(ره) را به من ابلاغ کردند. امام از من به عنوان فرمانده سپاه خواسته بودند که از فرماندهان بخواهم که جزایر خیبر را حفظ کنند. در آن زمان مهمترین خط جزیره جنوبی یعنی «سیلبند غربی» در دست احمد کاظمی بود. احمد روی سیل بند سنگر بندی کرده بود و با دست خالی دفاع می کرد. «سیل بند میانی» هم در اختیار مهدی باکری بود. شهید همت هم با لشکر 27 حضرت رسول(ص) از «سیل بند شرقی» دفاع می کرد. اگر سیل بند غربی سقوط می کرد، سیل بند میانی و شرقی را هم نمی شد نگه داشت.
اولین کسی که با او تماس گرفتم، احمد بود. پیغام امام(ره) را دادم. با این که شهید کاظمی در وضع خوبی نبود، گفت: «چشم... چشم... حتما به هر قیمتی شده سیل بند را حفظ می کنیم.» در آن زمان خیال دشمن از دجله و طلائیه کاملاً راحت شده بود. بنابراین هر چه آتش داشت روی جزایر خیبر می ریخت. مقاومت در آن شرایط واقعا سخت بود. احمد چندین شبانه روز زیر آتش مستمر دشمن بود. اما جانانه و مردانه مقاومت می کرد. آن هم در منطقه عملیاتی خیبر که کار در آن بسیار سخت بود. ما باید در یک منطقه بزرگ آبگرفتگی عمل میکردیم. دریاچه ای باتلاقی به مساحت 40 یا 50 کیلومتر در 100 کیلومتر.
بیش از شش ماه دور از چشم همه؛ حتی دور از چشم فرماندهان تیپ و لشکرها روی آن جا کار کرده بودیم. باید منطقه را آماده می کردیم. یک قرارگاه اطلاعاتی مهندسی به نام نصرت همه کارهایمان را انجام میداد. نهایت سعی مان را می کردیم که کسی بویی نبرد. چشم ما از لو رفتن عملیات رمضان و والفجر مقدماتی ترسیده بود. همه چیز به رعایت درست اصل غافلگیری بستگی داشت. فرماندهان را به چند گروه تقسیم کرده بودیم هر گروه را در مرحله خاصی توجیه می کردیم و در جریان می گذاشتیم.
اولین گروه از فرماندهان که باید در جریان قرار میگرفتند، احمد کاظمی، حسین خرازی و حاج همت بودند. آنها را بردم بندرعباس کنار خلیج فارس. دریا را به آن ها نشان دادم و گفتم: «خوب نگاه کنید.» نگاه کردند. گفتم: «فرض کنید در چنین جایی میخواهیم عملیات کنیم. نظرتان چیست؟» شهید کاظمی پرسید: «عملیات آبی؟» گفتم: «دقیقا» من از طرح این مسئله دو هدف داشتم. اول اینکه میخواستم از نظر روحی و روانی عکس العمل آنها را ببینم.
تا آن زمان ما فقط روی خاک جنگیده بودیم و حالا می خواستیم روی آب بجنگیم. مسئله دوم که برایم حیاتی بود، استفاده از نظرات کارشناسی این عزیزان بود. وقتی عکس العمل مثبت هر سه شهید را نسبت به عملیات دیدم، دلگرم شدم. بعد نشستیم به حل کردن ابهامات و پاسخ دادن به سوال ها.
کار سختی بود و حالا در چنین کار سختی به مشکل بر خورده بودیم. امیدمان به احمد بود. که آیا می تواند سیل بند را حفظ کند یا نه؟ و مردانه سیلبند را حفظ کرد. دو هفته بعد وقتی برای گزارش به قرارگاه مرکزی آمد، تمام سر و صورتش از دود، خمپاره، بمباران و توپ ها سیاه شده بود. صورتش را خاک گرفته بود و خسته، ژولیده و بی خواب بود. بغلش کردم و سر و صورتش را بوسیدم. گفتم: «تو آبرویمان را خریدی احمد. خیلی زحمت کشیدی.» مثل همیشه با بزرگواری لبخند زد. می دانستم که وقتی پیام امام(ره) را شنیده به نیروهایش گفته که باید به هر قیمتی شده جزیره را حفظ کنیم و خودش هم رفته به خط مقدم تا کنار آنها بجنگد.
غافلگیری دشمن در نخستین عملیات آبی ایران و ناتوانی رژیم بعث در عقب راندن رزمندگان ایرانی از جزایر مجنون، مجدداً تواناییهای دفاعی عراق را مورد تردید قرار داد. عملیات خیبر از سوم تا 23 اسفند ماه سال 1362 انجام شد.
محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه با ذکر سلحشوری های فرماندهان عملیات خیبر از آن چنین روایت می کند: در عملیات خیبر، شهید احمد کاظمی نقش موثری ایفا کرد. نیروهای ما در عملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند. یکی منطقه دجله و دیگری جزایر خیبر. نبرد بسیار سختی بود و مشکلات فراوانی داشتیم. در منطقه دجله و پس از یک هفته جنگیدن مهمات به دست من نرسید. آتش توپخانه هم نمیتوانست از ما پشتیبانی کند. در مخمصه افتاده بودیم. مجبور شدیم از منطقه دجله عقب نشینی کنیم. حالا فقط جزایر خیبر دست ما بود.
روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام(ره) پیام تلفنی امام(ره) را به من ابلاغ کردند. امام از من به عنوان فرمانده سپاه خواسته بودند که از فرماندهان بخواهم که جزایر خیبر را حفظ کنند. در آن زمان مهمترین خط جزیره جنوبی یعنی «سیلبند غربی» در دست احمد کاظمی بود. احمد روی سیل بند سنگر بندی کرده بود و با دست خالی دفاع می کرد. «سیل بند میانی» هم در اختیار مهدی باکری بود. شهید همت هم با لشکر 27 حضرت رسول(ص) از «سیل بند شرقی» دفاع می کرد. اگر سیل بند غربی سقوط می کرد، سیل بند میانی و شرقی را هم نمی شد نگه داشت.
اولین کسی که با او تماس گرفتم، احمد بود. پیغام امام(ره) را دادم. با این که شهید کاظمی در وضع خوبی نبود، گفت: «چشم... چشم... حتما به هر قیمتی شده سیل بند را حفظ می کنیم.» در آن زمان خیال دشمن از دجله و طلائیه کاملاً راحت شده بود. بنابراین هر چه آتش داشت روی جزایر خیبر می ریخت. مقاومت در آن شرایط واقعا سخت بود. احمد چندین شبانه روز زیر آتش مستمر دشمن بود. اما جانانه و مردانه مقاومت می کرد. آن هم در منطقه عملیاتی خیبر که کار در آن بسیار سخت بود. ما باید در یک منطقه بزرگ آبگرفتگی عمل میکردیم. دریاچه ای باتلاقی به مساحت 40 یا 50 کیلومتر در 100 کیلومتر.
بیش از شش ماه دور از چشم همه؛ حتی دور از چشم فرماندهان تیپ و لشکرها روی آن جا کار کرده بودیم. باید منطقه را آماده می کردیم. یک قرارگاه اطلاعاتی مهندسی به نام نصرت همه کارهایمان را انجام میداد. نهایت سعی مان را می کردیم که کسی بویی نبرد. چشم ما از لو رفتن عملیات رمضان و والفجر مقدماتی ترسیده بود. همه چیز به رعایت درست اصل غافلگیری بستگی داشت. فرماندهان را به چند گروه تقسیم کرده بودیم هر گروه را در مرحله خاصی توجیه می کردیم و در جریان می گذاشتیم.
اولین گروه از فرماندهان که باید در جریان قرار میگرفتند، احمد کاظمی، حسین خرازی و حاج همت بودند. آنها را بردم بندرعباس کنار خلیج فارس. دریا را به آن ها نشان دادم و گفتم: «خوب نگاه کنید.» نگاه کردند. گفتم: «فرض کنید در چنین جایی میخواهیم عملیات کنیم. نظرتان چیست؟» شهید کاظمی پرسید: «عملیات آبی؟» گفتم: «دقیقا» من از طرح این مسئله دو هدف داشتم. اول اینکه میخواستم از نظر روحی و روانی عکس العمل آنها را ببینم.
تا آن زمان ما فقط روی خاک جنگیده بودیم و حالا می خواستیم روی آب بجنگیم. مسئله دوم که برایم حیاتی بود، استفاده از نظرات کارشناسی این عزیزان بود. وقتی عکس العمل مثبت هر سه شهید را نسبت به عملیات دیدم، دلگرم شدم. بعد نشستیم به حل کردن ابهامات و پاسخ دادن به سوال ها.
کار سختی بود و حالا در چنین کار سختی به مشکل بر خورده بودیم. امیدمان به احمد بود. که آیا می تواند سیل بند را حفظ کند یا نه؟ و مردانه سیلبند را حفظ کرد. دو هفته بعد وقتی برای گزارش به قرارگاه مرکزی آمد، تمام سر و صورتش از دود، خمپاره، بمباران و توپ ها سیاه شده بود. صورتش را خاک گرفته بود و خسته، ژولیده و بی خواب بود. بغلش کردم و سر و صورتش را بوسیدم. گفتم: «تو آبرویمان را خریدی احمد. خیلی زحمت کشیدی.» مثل همیشه با بزرگواری لبخند زد. می دانستم که وقتی پیام امام(ره) را شنیده به نیروهایش گفته که باید به هر قیمتی شده جزیره را حفظ کنیم و خودش هم رفته به خط مقدم تا کنار آنها بجنگد.