من گنده لات خیابان شهبازم! این جمله را هوار میکشید و با چاقوی در دستش به سمت جعفر میآمد. اهالی خیابان طیب، آنهایی که شاهد ماجرا بودند جرات نداشتند از جایشان تکان بخورند فقط نگاه میکردند.
به گزارش شهدای ایران، جوان داد میکشید و میگفت: «من گنده لات خیابان شهبازم!» این جمله را هوار
میکشید و با چاقوی در دستش به سمت جعفر میآمد. اهالی خیابان طیب، آنهایی
که شاهد ماجرا بودند جرات نداشتند از جایشان تکان بخورند. فقط نگاه
میکردند. جعفر بیخیال نمیشد و با صدای بلند میگفت: «خجالت بکش! چاقو
دست گرفتی و عربدهکشی میکنی که چه؟»
زمان طاغوت بود و آدمهای لات، زیاد مست میکردند و به جان مردم میافتادند. جعفر میخواست اینجور وقتها به درد بخورد.
همین که لات خیابان شهباز به جعفر نزدیک شد، مچش را گرفت و چنان فشاری داد که چاقو رها شد. سپس با یک فن کشتی، پهن زمینش کرده بود.
جعفر وقتی انقلاب پیروز شد و شنید مردم مظلوم کُرد، گرفتار ضدانقلاب شدهاند به همراه تعدادی از دوستانش از جمله شهید ابراهیم هادی عازم غرب شد و تا زمانی که به او احتیاج بود در شرایط سخت با ضدانقلاب مبارزه کرد.
وقتی رژیم بعث به خاک کشور حمله کرد، جعفر جنگروی همراه رزمندگان تهرانی به جنوب رفت و از نیروهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) بود که در عملیاتهای مختلفی از جمله عملیات رمضان شرکت داشت و از ناحیه سر و صورت دچار مجروحیت شد. اما جعفر مرد کارهای نیمه تمام نبود. برای همین دوباره به جبهه برگشت تا جهادش را ادامه دهد.
سرانجام ظهر ۲۷ بهمن سال ۶۴ حین عملیات والفجر ۸ بود که جعفر به آرزویش رسید.
شهید جعفر جنگروی
هر چه اصرار کردم، جعفر تو را به خدا ولش کن، کار دستمان میدهد. بیا
برویم. اما او که دیده بود جوان لات چطور به پشتوانه زور بازویش دارد یک
جوان آرام و سر به زیر را اذیت میکند، نتوانست ساکت باشد و چشمش را بندد.
او اهل زورخانه بود و کشتی پهلوانی. اصلا برای مادرش گفته بود کشتی میگیرد
تا زورش زیاد شود، میخواست اگر لازم بود مظلومی را نجات دهد. زمان طاغوت بود و آدمهای لات، زیاد مست میکردند و به جان مردم میافتادند. جعفر میخواست اینجور وقتها به درد بخورد.
همین که لات خیابان شهباز به جعفر نزدیک شد، مچش را گرفت و چنان فشاری داد که چاقو رها شد. سپس با یک فن کشتی، پهن زمینش کرده بود.
شهید جنگروی در گود زورخانه
همه آنهایی که جعفر را از نزدیک میشناختند، میدانستند استاد فتیلهپیچ
کردن است. اما او کسی نبود که بخواهد زور بازویش را برای هر کسی نشان دهد.
حتی وقتی قرار شد با جوانان محل، سراغ آن جوان دزد بروند تا حالش را جا
بیاورند، جعفر گفت اول با او صحبت میکنیم. به آن جوان گفت: اگر برای مشکل
مالی دست به چنین کاری میزنی، بیا در مغازه من مشغول به کار شو. اگر نه
خودم با تو برخورد میکنم. او طوری رفتار کرد که جوان دزد اهل شد و حتی به
جمع انقلابیون پیوست.جعفر وقتی انقلاب پیروز شد و شنید مردم مظلوم کُرد، گرفتار ضدانقلاب شدهاند به همراه تعدادی از دوستانش از جمله شهید ابراهیم هادی عازم غرب شد و تا زمانی که به او احتیاج بود در شرایط سخت با ضدانقلاب مبارزه کرد.
شهید جنگروی نفر اول از سمت راست تصویر
وقتی رژیم بعث به خاک کشور حمله کرد، جعفر جنگروی همراه رزمندگان تهرانی به جنوب رفت و از نیروهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) بود که در عملیاتهای مختلفی از جمله عملیات رمضان شرکت داشت و از ناحیه سر و صورت دچار مجروحیت شد. اما جعفر مرد کارهای نیمه تمام نبود. برای همین دوباره به جبهه برگشت تا جهادش را ادامه دهد.
سرانجام ظهر ۲۷ بهمن سال ۶۴ حین عملیات والفجر ۸ بود که جعفر به آرزویش رسید.
آن روز جعفر جنگروی به اتفاق یک سری از فرماندهان لشکر از جمله علی فضلی، شهید کلهر، شهید میررضی و شهید احسانینژاد میخواستند که منطقه را تحویل بچههای لشکر بدهند و موارد لازم را برایشان توجیه کنند. اما نزدیک اذان ظهر در حالی که آماده خواندن نماز میشدند موشکی به محل تجمع آنها اصابت کرد و جعفر از ناحیه ریه و پایین قلب ترکش خورد و به شهادت رسید. حاج علی فضلی هم از قسمت چشم و کلیه مورد اصابت ترکش واقع شد و شهید احسانینژاد هم سرش از بدنش جدا شده و درجا به شهادت رسید.
شهید جنگروی در کنار سردار فضلی
سردار علی فضلی در این باره میگوید: «گلوله در ۱۵ متری ما به زمین خورد.
من، حاجی جنگروی، کلهر و احسانی نژاد بودیم. موجش همهمان را بلند کرد و
زمین کوبید. تا به خودم آمدم صدای جنگروی را شنیدم که ذکر میگفت. ما صدای
یکدیگر را میشنیدیم، ولی یکدیگر را نمیدیدیم. بچههایی که بالای سرم
آمدند از حال او پرسیدم. ترکشی به شکمش اصابت کرده بود. ما را روی لنج
گذاشتند. شهید جنگروی در داخل لنج به شهادت رسید.»فرزندان شهید جنگروی
سرانجام پیکر این شهید عزیز در قطعه ۲۶ ردیف ۹۲ شماره ۵۱ گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شد.