در این یادداشت آمده است: تحولات عرصه بین المللی در قرن 21 از شکل گیری رقابت ها و اتحادهای جدید بر اساس دو روند کلی حکایت دارد. در یک سوی این تحولات آمریکا قرار دارد که خود را برابر بزرگترین چالش پس از جنگ سرد یعنی «شکل گیری جهان چند قطبی» مشاهده می کند.
در سوی دیگر کشورهای شرقی و در راس آنها چین قرار دارد که به دنبال کسب مولفه هایی است که در بلند مدت می تواند آن را به ابرقدرت تبدیل نماید. طی دو دهه اخیر، رشد اقتصادی چین و برنامه ریزی این کشور جهت کسب مولفه های هژمونیک مشابه آمریکا به اصلی ترین دغدغه مقامات کاخ سفید تبدیل شده است. همین مسئله نگاه سیاست خارجی آمریکا را به منطقه شرق آسیا معطوف داشته است.
پیش از این، غرب آسیا به دلیل دارا بودن ذخایر استراتژیک انرژی به عنوان مهم ترین منطقه در سیاست خارجی آمریکا مطرح بوده و دولت های مختلف این کشور به سیاست گذاری جهت حفظ حضور و نفوذ خود در آن پرداخته اند؛ اما با آشکار شدن تهدید چین، منطقه شرق آسیا به اولویت نخست سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده و جایگاه خاورمیانه در سیاست خارجی این کشور تنزل یافت. آمریکا برای مهار تهدید چین از تجربه های تاریخی خود در جنگ سرد استفاده می کند.
یکی از این تجربه ها که منجر به ایجاد مشکلات مهمی برای شوروی سابق شد، سیاست موازنه سازی بود. برای درک آنچه آمریکا در مواجهه با چین در حال اجرای آن است ضرورت دارد تا نمونه های تاریخی مشابه را بررسی نمود. یکی از مهم ترین نمونه های این سیاست به موازنه سازی آمریکا در برابر شوروی سابق مربوط می شود.
در سال 1968 ریچارد نیکسون به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد. داشتن احساسات ضدکمونیستی و خصومت با کشور چین به عنوان بارزترین شاخصه های سیاسی وی محسوب می شد. به همین دلیل تحلیلگران، احتمال افزایش تنش با چین در دوران ریاست جمهوری وی را بالا میدانستند. این در حالی بود که در همان سال ها آمریکا در شرق با دو چالش اساسی «جنگ ویتنام» و «گسترش دامنه نفوذ شوروی در آسیا» مواجه بود. در چنین شرایطی نیکسون تصمیم گرفت، تا علیرغم بی میلی خود به ایجاد اتحاد با چین به عنوان راه حل مقابله با دو چالش مذکور تن در دهد.
وی در سخنرانی سالانه اش در کنگره در فوریه 1971، مسئله ضرورت برقراری گفتگو با جمهوری خلق چین را مطرح کرد. در آن برهه کشور چین با مشکل بزرگی در درون خود مواجه بود. رژیم چیانگ در تایوان خود را دولت قانونی چین نامیده و ادعای حاکمیت بر خاک این کشور را داشت.
آمریکا نیز با به رسمیت شناختن این ادعا درصدد تضعیف موقعیت «مائو» در سرزمین اصلی چین بود. همین مسئله روابط چین و آمریکا را دچار تنش ساخته بود و به نظر می رسید هیچ امیدی برای بهبود روابط وجود نداشته باشد. علیرغم وجود چالش ها و اختلاف های سیاسی، نیکسون توانست مسیر ارتباط دیپلماتیک با چین را هموار ساخته و به این کشور سفر کند.
در پایان دیدار یک هفته ای نیکسون از چین، یک بیانیه مشترک صادر شد که اصلی ترین محور آن، مخالفت با سلطه طلبی در آسیا و منطقه پاسیفیک بود. نگرانی از تهدید شوروی و گسترش نفوذ این کشور به سمت جنوب، موضوعی که بخش اصلی این بیانیه مشترک را دربر می گرفت.
در دوران نیکسون باز کردن درهای چین توسط وی، تغییر بسیار مهمی را در توازن قدرت در جنگ سرد به وجود آورد. اتحاد ضمنی بین ایالات متحده و جمهوری خلق چین که بر ضد قدرت رو به رشد شوروی بود، از یکسو نگرانی های چین را در مورد حمله احتمالی شوروی از بین برد و از سوی دیگر آمریکا را قادر ساخت تا نیروی نظامی خود را در اروپا متمرکز کند.
در حالیکه شوروی کماکان با دشمنانش در شرق و غرب روبرو بود که اکنون با یکدیگر بر ضد منافع این کشور همکاری می کردند. این، یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ جنگ سرد بود و نهایتا در کنار عوامل دیگر منجر به فروپاشی جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد شد.
در سال های اخیر که آمریکا با تهدیدی به نام چین روبه روست نیز به کمک هند، اقدام به موازنه سازی در آسیا نموده است. دلیل انتخاب هند نیز رقابت و دشمنی دیرینه این کشور با چین و همچنین دارا بودن ظرفیت ها و مولفه های مشابه است که در صورت نیاز می تواند جای خالی چین برای کشورهای منطقه را پر کرده و نیاز آنها به پکن را رفع نماید. چین به دلیل وسعت زیاد، دارا بودن جمعیت بیش از یک و نیم میلیاردی، نیاز فراوان به انرژی جهت توسعه صنایع و تولیدات خود و... مشتری مهمی برای انرژی و مواد اولیه تولید شده در کشورهای منطقه بوده و نقش مهمی نیز در تامین کالاهای مورد نیاز آنها ایفا می کند.
همین مسائل، موجب وابستگی این کشورها به چین گردیده است. از نگاه آمریکا، تنها کشوری که ویژگی های مشابهی داشته و می تواند جای خالی این کشور را در منطقه پر کند، هند است. به همین دلیل آمریکا، تقویت هند را به عنوان موازنه ای در برابر چین در دستور کار خود قرار داده است.
این مسئله را می توان در سفرهای متعدد مقامات بلندپایه آمریکا به هند و اظهار نظرهای آنها مشاهده نمود. به عنوان مثال در اواخر سال ۲۰۱۷ رکس تیلرسون وزیر خارجه سابق آمریکا با هدف تشکیل «اتحاد استراتژیک 100 ساله» میان آمریکا و هند به دهلی نو سفر کرده و خواستار شراکت با هند برای ایجاد یک سیستم جدید مالی گردید.
او در این سفر که همزمان با برگزاری کنگره سراسری حزب حاکم بر جمهوری خلق چین صورت گرفت، ضمن ستایش از هند، بدون رعایت احتیاط دیپلماتیک و با لحنی تند از چین انتقاد نموده و اتهامات سنگینی را متوجه این کشور ساخت.
وی، آمریکا و هند را دو پشتیبان محکم ثبات در سراسر جهان دانست و گفت: «دهلی نو نیاز به یک هم پیمان قابل اعتماد در عرصه بین المللی دارد. من در اینجا صراحتا اعلام می کنم که آمریکا آن هم پیمانی است که هند برای حفظ امنیت و صلح جهانی به آن نیازمند می باشد».
تیلرسون در ادامه ضمن انتقاد از رفتارهای پکن در دریای جنوبی چین، آنها را اقدامات تحریک آمیز خوانده و پکن را به چالش کشیدن «نظم مبتنی بر قانون» متهم نموده و اعلام کرد که هند و آمریکا در برابر این اقدامات خواهند ایستاد.
مسئله بسیار مهمی که در مورد سیاست کنونی آمریکا در قبال هند باید مورد توجه قرار گیرد، عدم پایداری این اتحاد است. بررسی روندهای موجود نشان می دهد که این اتحاد در آینده ای نه چندان دور، تبدیل به دشمنی خواهند شد؛ زیرا طبق برآوردهای مراکز آینده پژوهی آمریکا، هند در سال های آتی به یکی از قطب های قدرت تبدیل شده و تهدیدی مشابه چین را برای هژمونی آمریکا رقم خواهد زد.
موضوعی که صراحتا در اظهارنظر استراتژیست ها و برخی مسئولین آمریکایی به آن اشاره می شود. به عنوان مثال «هنری کسینجر» استراتژیست معروف آمریکایی در این مورد گفته است «کشور هند، تمام فاکتورهای مربوط به ایجاد تهدیدی مشابه چین را دارا بوده و در آینده نزدیک به خطری جدی برای آمریکا مبدل خواهد شد».
نمونه دیگر این مسئله را می توان در پیش بینی موسسه «levy» مشاهده نمود: «اقتصاد هند طی سال های ۲۰۱۶ تا ۲۰۳۰ حدود ۱۷۰ درصد رشد خواهد داشت و در این سال هم ردیف آمریکا خواهد شد». این موضوع زمانی پررنگ تر می شود که بدانیم طبق آمارهای جهانی، رشد اقتصادی هند طی سال های آتی روندی رو به افزایش خواهد داشت. طبق گزارش «سازمان توسعه و همکاری های اقتصادی»، هند سریعترین رشد اقتصادی را در بین اقتصادهای «جی ۲۰» دارد.
پیش بینی می شود با ادامه روند کنونی تا سال 2025 میلادی سهم ایالات متحده آمریکا در تولید ناخالص داخلی جهان به 18 درصد کاهش یافته و در مقابل سهم اقتصاد هند به بیشتر از 11 درصد ارتقا یابد. با توجه به نرخ بالای رشد اقتصادی هند، اقتصاد این کشور تا سال 2025 میلادی به 60 درصد اقتصاد آمریکا خواهد رسید. با این تحول، جهان به سمت اقتصادی سه قطبی پیش می رود.
بر اساس آنچه گفته شد، آمریکا در دوران نیکسون با استفاده ابزاری از چین موفق به موازنه سازی در برابر شوروی، محاصره و در نهایت فروپاشی این کشور شد؛ اما در دو دهه اخیر که چین با رشد اقتصادی سرسام آور خود در حال تغییر شرایط جهانی است، آمریکا که روزی نقش یک متحد را در کنار چین بازی می کرد، به عنوان اصلی ترین دشمن به دنبال محاصره و تضعیف این کشور بوده و انواع و اقسام تهدیدات را برای پکن ایجاد می کند.
همین وضعیت طی سال های آینده در انتظار هند نیز خواهد بود؛ زیرا روند رشد اقتصادی و توسعه هند طی سال های اخیر شباهت زیادی به چین پیدا کرده و این مسئله در حال شکل دادن تهدیدی جدید برای آمریکا می باشد. مسئله ای که به طور قطع، به یکی از نگرانی های دولت های آینده آمریکا تبدیل خواهد شد و اهمیت منطقه جنوب آسیا و اقیانوس هند را در سیاست خارجی آنها افزایش خواهد داد.