باران میآمد. موشک آمده بود رفته بود توی یک خانهای که سقف کج داشت. من و حسن نیک دهقان با هم بودیم. همان روز با رئیسمان مشکل پیدا کرده بودیم و روز قبلش دعوا کرده بودیم. طرف به خاطر اینکه پارتی داشت شده بود رئیس ما. و گرنه تخصصش به شغل ما ربطی نداشت. به منطقه ی خیابان ایران که رسیدیم، به حسن گفتم: حسن، این فلان فلان شده رو باید یه کاریش بکنیم
آن موقع آقای طاهری استاندار تهران خودش آمده بود جایی که موشک خورده بود. این موشک را نمیشد خنثی کرد، باید منفجرش میکردیم. به استاندار گفتم نمیشه! ما نمیتونیم کاری بکنیم! فقط رئیسمون میتونه. استاندار فکر کرد رئیس ما چون از ما رئیستر است و به کار واردتر است. در صورتی که این بنده خدا اصلا شغلش به شغل ما نمیخورد. فقط به خاطر ارتباطاتی که داشت آمده بود قسمت ما. بالاخره بخش خنثیسازی جای پول در بیاری بود.
گفتم برید بیاریدش. بچههای سپاه رفتند پادگان سراغش. باران میبارید و روی سر ما پلاستیکی کشیده بودند. ما هم بلد بودیم چه کار کنیم. موشک را دمونتاژ میکردیم. یک پیچ را باز میکردیم دوباره میبستیم. این موشک هم مثل بقیه موشکها بود، فرقی نمیکرد. ولی دروغ گفتن هم حناق نمیآورد. این بنده خدا رئیس ما نشسته بود، ما پشت سر هم از خطر این موشک میگفتیم و دروغ بهم میبافتیم. نه نکن این کارو، خطرناکه! الان منفجر میشه، الان میترکه، کار دستمون میده
حسن هم توی این جور چیزها با من کاملاً هماهنگ بود. همین جور که داشتیم خالی میبستیم این بنده خدا رئیس ما یک دفعه زد زیر گریه. گفت: اگه من این دفعه از این کارا کردم. فلان فلان شدهها، چرا این کارها رو با من میکنید؟
وقتی دیدیم داره گریه میکنه، گفتیم پاشو، پاشو برو گمشو! این موشک هم مثل بقیه است، برای ما فرقی نمیکنه. خوب حالش را گرفتیم. آن روز دوربین اتوفوکوس هم برای ما گذاشته بودند و داشت همه این صحنهها را فیلمبرداری میکرد. این فیلمها باید هنوز توی عقیدتی سیاسی نیروی هوایی باشد. همین دوربین بعداً باعث شد بخاطر بلایی که سر رئیسمان آوردیم تنبیه شدیم، البته تشویق هم شدیم ولی تنبیهمان هم کردند. از این کارها زیاد میکردیم.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.