شهدای ایران shohadayeiran.com

به گزارش شهدای ایران؛ شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهف‌الشهدای ولنجک تهران چندی پیش پس از گذشت بیش از 31 سال از شهادتش شناسایی شد. شهید مجید ابوطالبی متولد 1334 است و در سال 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسیده است. پیکر مطهر این شهید در ایام فاطمیه سال 1386 به همراه چند شهید دیگر با هماهنگی بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس در خیابان ولنجک تهران مدفون شده بود. شناسایی این شهید گمنام حکایت غریبی دارد. با توجه به رؤیایی که مادر شهید می‌بیند، پس از نمونه‌گیری و آزمایش خون و مطابقت آن با نمونه DNA ذخیره شده از استخوان‌های شهید، پیکر شهید مجید ابوطالبی شناسایی می‌شود. فرید ابوطالبی برادر کوچک شهید نیز در سال 1367 در تک عملیاتی دشمن در منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود.

مجید در کنار منافقین بساط فرهنگی بسیج را بنا می‌کرد/کاملا راه را از بیراهه تشخیص می‌داد

صدیقه ابوطالبی یکی از خواهران شهیدان ابوطالبی است. او از مجید ده سال کوچکتر و از فرید دو سال بزرگتر بوده است. وقتی مجید ابوطالبی به شهادت رسید 15 ساله بود و حالا خاطرات مشترک زیادی با برادران شهیدش دارد. صدیقه ابوطالبی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از فعالیت‌‌های مجید و تعاملی که با او به عنوان یک خواهر در مبارزاتش داشت چنین می‌گوید: "با مجید 10 سال اختلاف سنی داشتم. وقتی شهید شد من 15 ساله بودم. همه خانواده در مسائل سیاسی خیلی فعال بودیم و از همان کوچکی این روحیه در ما ایجاد شده بود. به خصوص در زمان انقلاب و مبارزات انقلابی چنین روحیه‌ای در ما وجود داشت. تا الان هم من همچنان این روحیه انقلابی را دارم و به مسائل سیاسی علاقه مندم. احساس می‌کنم تنها کسی که در این مسائل و روشنگری‌های سال‌های نخست جنگ خیلی پشتیبان من بود برادرم مجید بود. بعد از ایشان هم برادر کوچک من که شهید شد یعنی فرید خیلی مشوق من در کارهای فرهنگی و سیاسی بود. مجید و فرید در بسیج مسجد بنی هاشم فعال بودند. کتابخانه مسجد را اداره می‌کردند. مرا هم برده بودند قسمت خواهران. سال61 که مجید شهید شد همان بحبوحه جریان منافقین و بنی صدر بود. مجید کاملا در مبارزه با این جریان نفاق فعال بود.

یادم هست وقتی در یک طرف خیابان شهید نامجو، منافقین بساط فرهنگی پهن می‌کردند در کنارشان مجید بلافاصله می‌رفت بساط فرهنگی بسیج را بنا می‌کرد تا آن‌ها نتوانند کاری از پیش ببرند. ما را هم به این مسائل آشنا می‌کرد. یکبار هم جلسه‌ای بود که بنی صدر در آن سخنرانی داشت. مجید ما را جمع کرد و رفتیم در آن مجلس به اعتراض سخنرانی بنی صدر. بصیرت خوبی داشت. کاملا راه را از بیراهه تشخیص می‌داد. به من همیشه در مسائل سیاسی و فرهنگی بال و پر می‌داد.خیلی مشوق من بود. حرف‌هایی که در فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی به من می‌زد خیلی در ذهنم مانده و احساس می‌کنم همیشه هدفم این بوده که راه او را ادامه دهم. وقتی در مدرسه محصل بودم عضو انجمن اسلامی هم بودم. وقتی در خانه از فعالیت‌های انجمن اسلامی تعریف می‌کردم، مجید، برایم پوستر تهیه می‌کرد و می‌آورد. صحبت‌هایی که برایم می‌کرد و مطالبی که می‌گفت خیلی به من کمک می‌کرد."

از جبهه دائما پیگیر وضعیت منافقین و بنی صدر در تهران بود

صدیقه ابوطالبی در ادامه از روابط عاطفی خواهرانه خود. قهر و آشتی و نامه‌های خاطره انگیز با برادرش می‌گوید: "بین خواهر و برادر دعوا که همیشه هست.  بخصوص که مجید برادر بزرگ من بود و اگر اشتباهی می‌کردم حتما به من تذکری می‌داد. گاهی من ناراحت می‌شدم اما بعدا می‌فهمیدم به خاطر اشتباهم با من چنین برخوردی داشته. اما هیچ وقت دعوایمان در حد قهر و آشتی نبود. به نظرم صفت اخلاقی که مجید داشت و او را به توفیق شهادت رساند، مظلومیت او بود. خیلی مظلوم، متین و سر به زیر بود. با مجید وقتی در جبهه بود نامه نگاری هم می‌کردیم در نامه‌هایمان از هم می‌پرسیدیم آنجا تازه چه خبر است؟ مجید هم دائما پیگیر وضعیت منافقین و بنی صدر در تهران بود و می‌خواست بداند اوضاع چگونه است. ما هم از اوضاع جبهه خبر می‌خواستیم و می‌گفتیم امیدواریم آنجا پیروز باشید و بتوانید راه کربلا را برایمان باز کنید."

مادرم همیشه امیدوار بود و اصرار داشت برود معراج شهدا و سراغ مجید را بگیرد

خواهر شهید تازه شناسایی شده مجید ابوطالبی خاطرات شهادت مجید و نحوه به جاماندن پیکرش در عراق را به یاد می‌آورد و می‌گوید: "مجید در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت داشت. چون در واحد اطلاعات- عملیات بود دائما می‌بایست برای شناسایی مکان‌های مختلف رفت و آمد کند. در مرحله‌ای از عملیات مسلم ابن عقیل به نام زین العابدین تیر خورده و به شهادت رسید. وقتی مجید در عملیات به شهادت رسید همرزمانش شهادت او را دیده بودند. همان زمان برادر دیگرم در جبهه بود و بلافاصله به او شهادت مجید را خبر داده بودند. او هم قبل از اینکه به ما بگوید در منطقه شهادت مجید رفته و گشته بود. گفته بودند بدنش در شهر مندلی عراق افتاده و دیگر هیچ کس نمی‌توانست پیکرش را بازگرداند. و دسترسی برای آوردنش نبود. برادر دیگرم بعد از دو سه هفته که پیگیر خبری از پیکر مجید بود به ما خبر داد. ما تا چهل روز هم صبر کردیم شاید بتوان پیکرش را بازگرداند ولی وقتی خبری نشد مجبور شدیم برایش مراسم بگیریم. عملیات مسلم ابن عقیل که مجید در آن به شهادت رسید، در ارتفاعات غرب کشور بود و عراق به ما مسلط بود و سخت برگزار می‌شد خیلی از عملیات‌های غرب کشور با شکست مواجه می‌شد. که بعد از عملیات مسلم دیگر در غرب عملیات نشده و جبهه‌ها به جنوب کشیده شد."

صدیقه ابوطالبی به ماجرای رؤیای صادقه مادرش اشاره می‌کند و تشخیص هویت مجید و آن را چنین روایت می‌کند: "یک روز مادرم به من زنگ زد و گفت: "داداشت آمده." گفتم: "چیزی شده؟ کسی خبری داده؟" گفت: "خوابش را دیده‌ام." چون مادرم خواب مجید را زیاد می‌بیند اول توجه نکردم اما وقتی محتوای آن را برای من تعریف کرد گفتم: "مادر! این خواب نشان می‌دهد مجید را حتما آورده‌اند و جایی به عنوان شهید گمنام دفن کرده‌‌اند فقط شما از خدا بخواه که جایش را نشانت دهد." مادرم را دلداری می‌دادم و می‌گفتم مجید که شهید است دیگر جسم ایشان برای ما خیلی اهمیت ندارد. روحش مهم است. اما اگر برای شما برگشتن پیکر مهم است از خدا بخواه نشانت دهد. مادرم هنوز امیدوار بود و همیشه اصرار داشت برود معراج شهدا و سراغ مجید را بگیرد. بعد از خوابش هم می‌خواست دوباره برود گفتم مادر شما آنجا زیاد رفتی اگر هنوز چیزی پیدا نکرده باشند که این رفتن شما فایده‌ای ندارد. هر بار که شهید جدیدی می‌آوردند مادرم به معراج یا زنگ می‌زد یا خودش می‌رفت آنجا که شهدا را ببینند. آزمایش DNA هم داده بود و براساس آن ما می‌دانستیم اگر خبری باشد حتما به ما می‌گویند. من هم هر شب یکجور به مجید متوسل می‌شدم که خودت را به ما نشان بده. مادر خیلی ناراحت است. که الحمدلله هم پیدا شد و توانستیم او را در کهف الشهدا زیارت کنیم."

مجید خودش می‌خواست که بازگردد/پیدا شدن پیکر شهدا برای مادرانشان مایه آرامش است

خواهر شهید ابوطالبی معتقد است مجید دوست داشت به میان خانواده بازگردد. او مثل برخی از شهدای مفقود الجسد ما در هیچ کدام از حرف‌ها و نوشته‌هایش از رفتن و برنگشتن پیکرش حرفی نزده بود. صدیقه ابوطالبی می‌گوید: "مجید ارتباطی عاطفی با خانواده به خصوص مادرم داشت. احساس می‌کنم خودش می‌خواست که بازگردد. خوابی هم که مادرم دیده بود در آن به علامت اعتراض گفته بود شما نیامده‌اید دنبال من. من خیلی منتظر شما بودم. شما نیامدید و مجبور شدم اتاقی را بگیرم. خودش علاقه مند بود که بازگردد."

او در ادامه می‌گوید: "از خانواده‌های مفقود الاثر می‌خواهم صبر داشته باشند. به مادرم هم همیشه می‌گفتم که جسم این شهدا نباید برای ما خیلی مهم باشد. باید سعی کنیم روحشان را برای خودمان زنده نگه داریم و آن ارتباط تنگاتنگی که با آن‌ها داریم را با روحشان داشته باشیم تا حضورشان را احساس کنیم. ولی انشا الله خدا به همه خانواده شهدا صبر دهد و هر کدامشان که حکمت است پیدا شود به زودی نشانی از شهیدشان بگیرند. چون پیدا شدن پیکر شهدا برای مادرانشان مایه آرامش است."

فرید در 18 سالگی پلاکارد شهادتش را هم نوشته بود/عکس بزرگی برای مراسمش در اتاق آماده کرده بود

خواهر شهیدان ابوطالبی همچنین از شهید دیگر خانواده و خصوصیات اخلاقی‌اش می‌گوید و ادامه می‌دهد: "برادر کوچکم فرید دو سال از من کوچکتر بود. متولد 1348 بود و سال 1367 در عملیات بیت المقدس شهید شد. به عنوان یک دانش‌آموز فعالیت فرهنگی زیادی داشت. بخصوص بعد از شهادت مجید آنقدر فعالیت در بسیج مسجد را زیاد کرده بود که مدرسه گاهی به ما اعتراض می‌کرد و می‌گفت این دانش‌آموز باید از امورات دیگرش کم کند و بیشتر به درسش برسد. اما فرید برای شهادت لحظه شماری می‌کرد. حتی شناسنامه‌اش را تغییر داده بود برای آنکه بتواند بدون مشکل به جبهه برود. اوایل چون سنش خیلی کم بود خانواده اجازه نمی‌داد زیاد به منطقه برود و با تغییر شناسنامه‌ و این‌ها می‌رفت جبهه. سال چهارم دیگر واقعا کنده شده بود و دائم منطقه بود. فکر می‌کنم تنها در دو عملیات توانست شرکت کند که خدا خواست و در یکی از آن‌ها به شهادت رسید. توفیق شهادت را داشت."

صدیقه ابوطالبی از یقین برادر 18 ساله‌اش نسبت به شهادتش می‌گوید و خاطرات کوتاه اما پرمحتوایش با او را به خاطر آورده و چنین روایت می‌کند: "یادم هست فرید خانواده یک شهیدی را انتخاب کرده بود و فرزند این شهید را با خود به پارک و تفریح می‌برد و به آن‌ها کمک می‌کرد. مرتب به آن‌ها سر زده و گاهی چیزی برایشان می‌خرید با اینکه خودش هنوز کوچک بود ولی آنقدر با بچه‌ها صمیمی شده بود که بچه‌های شهید به او عمو می‌گفتند. در بسیج مسجد که فعال بود همه پلاکاردهای شهدای خیابان گرگان را او می‌نوشت. پلاکارد شهادت خودش را هم نوشته بود. یکدفعه رفتم دیدم عکس بزرگی را قاب کرده و در اتاق گذاشته، گفتم فرید چه عکس بزرگی از خودت گرفته‌ای؟ گفت این را برای شهادتم گذاشته‌ام. ما آن موقع باورمان نمی‌شد که بچه 18 ساله به این واقعیت برسد که به زودی شهید می‌شود. وصیت هم کرده بود که مرا در قبر یادبود برادر بزرگترم مجید دفن کنید. همه کارهایش را انجام داده بود و برای شهادت آماده بود. من برای خودم افسوس می‌خورم که نتوانستم مثل برادرانم که مرد بودند و رفتند جبهه، بجنگم و به شهادت برسم. افسوس می‌خورم که ما مانده‌ایم. به نظرم زینبی ماندن خیلی سخت تر از حسینی شهید شدن است."

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار