درحین مانور مقدماتی عملیات والفجر یک که درجاده دهلران انجام میشد، بین او و فرماندهان ارتش، مواردی در خصوص مسائل نظامی مورد بحث قرار گرفت. تا اینکه در انتها، برادران ارتشی یقین پیدا کردند که با فرماندهی مدیر و متخصص همراهند.
شهدای ایران: همواره چفیهای بر گردن داشت؛ با کلاهی مشکی و لباسی ساده بر تن. پیشکسوت جنگ و جهاد بود و میگفتند که نامش در کردستان ، لرزه بر اندام اشرار می انداخت. عملیاتی نبود که «او» در آن حضور نداشته باشد. مدیریت و فرماندهی از سر و رویش میبارید. نیاز به سخن گفتن نداشت. همین که او را میدیدی سخت مجذوبش میشدی؛ او که در عین صلابت و اقتدار ، بسیار خاکی و افتاده بود.
در روزهای عزاداری ماه محرم و درلحظاتی که همه شور میگرفتند ، او بود که «میانداری » میکرد و با نوحه خود همه دلهای عزادار را به تلاطم وا میداشت:
شه با وفا اباالفضل
معدن سخا اباالفضل
...
خیلی سنگین میخواند و همه بچهها این نوحه را با صدای او بیشتر دوست داشتند. تخصص او در مسائل نظامی و عملیاتی همه را مبهوت کرده بود. حتی فرماندهان لشکرها و گردانهای ارتش را. در حین مانور مقدماتی عملیات والفجر یک که در جاده دهلران انجام میشد، بین او و فرماندهان ارتش، مواردی در خصوص مسائل نظامی مورد بحث قرار گرفت. تا اینکه در انتها، برادران ارتشی یقین پیدا کردند که با فرماندهی مدیر، متخصص و مومن همراهند و از اینکه باگردان تحت فرماندهی او ادغام شده بودند، اظهار رضایت کردند.
در عملیات والفجر یک، او پیشاپیش ستون نیروهای ادغامی حرکت میکرد. وقتی از خط خودی میگذشتیم، متوجه شدیم که وضعیت پدافندی دشمن در منطقه، با عملیاتهای سابق تفاوتی فاحش دارد.
دشمن در این منطقه، از انواع موانع طبیعی و غیر طبیعی در جهت کنترل سرعت عملیات ما استفاده کرده بود. این موانع شامل انواع کمینها، کانالها، میادین مین، سیمهای خاردار و خط کمین بودکه با توجه به تپه ماهور بودن منطقه ، کار را برای مانور نیروهای ما مشکل میکرد.
برای چند لحظه، ستون بر اثر آتش بی هدف کمینهای دشمن زمینگیر شد و دوباره به حرکت خود ادامه داد.
هنوز از محل توقف زیاد دور نشده بودیم که صدای یکی از نیروها را شنیدیم .نیرویی که از ستون جا مانده بود و میرفت تا با فریاد خود، باعث هوشیاری کمینها و در نتیجه آمادگی خط اصلی دشمن شود.«او» به شهید کلهر ماموریت داد که به سراغ این نیرو برود و وی را به ستون ملحق کند.
نیرویی که چنین اشتباهی را مرتکب شده بود، از نیروهای کم سن و سال گردان بود. وقتی «او» متوجه شد که جوان به خاطر عدم تجربه و نداشتن آگاهی اقدام به این کار کرده است، در نهایت خونسردی با وی رفتار کرد، طوری که ترس جوان از بین رفت و از جمله افرادی شد که در شرایط سخت عملیات، تا آخرین لحظه ایستادگی کرد و همپای دیگران جنگید.
«او» علی رغم جدیت در هنگام عملیات، در مواقع عادی بسیار شوخ طبع بود و از فرصتهای مناسب، برای خنداندن بچهها استفاده میکرد. وقتی بچهها اصرار میکردند، «او» شعر معروفش با میخواند:
منم مهدی خندان
پسر امام قلی خان
...
برادر«جعفری» که یکی از بچههای بیسج مسجد ما است، میگفت: قبل از شروع عملیات والفجر4 ، درحال وضو گرفتن بودم که «او» گفت: «ظاهرا امشب یک دعوای حسابی داریم. یک بزن بزن جانانه!» پرسیدم:« با کی؟!» «او» نگاهی به قله 1904 انداخت و گفت :« آن بالا» و ما تازه متوجه شدیم که خبر از عملیات میدهد.
جعفری میگفت: در شب عملیات ، «او» در سر ستون حرکت میکرد و یال مشرف به کله قندی را بالا میکشید. اما در ابتدای راه، دشمن متوجه حضور ما شد و منطقه ما شد و منطقه را زیر آتش سنگین قرار داد.
حجم آتش به حدی بود که تقریبا امکان حرکت برای ستون وجود نداشت . تعدادی از نیروها مجروح شده، عدهای نیز به شهادت رسیدند و گردان، در پشت میدان مین زمینگیر شد. تا اینکه ناگهان «او» از جا بلند شد و درمیان آتش دشمن و با فریاد «ان تنصروالله ینصرکم...» به طرف مین دوید.
«او» با سرعتی عجیب، مینهای والمری را به وسیله دست بر میداشت و راه را برای حرکت ستون آماده میکرد. با این عمل، خروش و همهمه وصف ناپذیری در میان نیروها افتاد و همه نوک قله 1904 را نشانه گرفتند و به سمت آن، به پیش تاختند.
در ظرف مدت کوتاهی، تمامی میادین مین خنثی شد ، اما آخرین سیم خاردار حلقهای، راه را بر این فرمانده دلاور بست. هنگامی که «او» سیم خاردار را با دستانش باز میکرد، هدف گلوله خصم قرار گرفت و پیکر پاکش بر روی همان سیم خاردار از حرکت بازایستاد. حجم آتش دشمن، صعبالعبور بودن منطقه و نزدیکی به خط دشمن باعث شد که پیکر پاک «او» در همان نقطه باقی بماند.
اکنون ، منطقه عمومی پنجوین، دشت شیله، ارتفاعات کانی مانگا و ارتفاع 1904 ، امانتی سنگین را به دوش دارند... و «او» کسی نیست جز شهید«مهدی خندان» ، فرمانده گردان مقداد ومعاونت تیپ یک لشکر 27 حضرت محمد رسولالله(ص).
راوی :فتح الله نادعلی
در روزهای عزاداری ماه محرم و درلحظاتی که همه شور میگرفتند ، او بود که «میانداری » میکرد و با نوحه خود همه دلهای عزادار را به تلاطم وا میداشت:
شه با وفا اباالفضل
معدن سخا اباالفضل
...
خیلی سنگین میخواند و همه بچهها این نوحه را با صدای او بیشتر دوست داشتند. تخصص او در مسائل نظامی و عملیاتی همه را مبهوت کرده بود. حتی فرماندهان لشکرها و گردانهای ارتش را. در حین مانور مقدماتی عملیات والفجر یک که در جاده دهلران انجام میشد، بین او و فرماندهان ارتش، مواردی در خصوص مسائل نظامی مورد بحث قرار گرفت. تا اینکه در انتها، برادران ارتشی یقین پیدا کردند که با فرماندهی مدیر، متخصص و مومن همراهند و از اینکه باگردان تحت فرماندهی او ادغام شده بودند، اظهار رضایت کردند.
در عملیات والفجر یک، او پیشاپیش ستون نیروهای ادغامی حرکت میکرد. وقتی از خط خودی میگذشتیم، متوجه شدیم که وضعیت پدافندی دشمن در منطقه، با عملیاتهای سابق تفاوتی فاحش دارد.
دشمن در این منطقه، از انواع موانع طبیعی و غیر طبیعی در جهت کنترل سرعت عملیات ما استفاده کرده بود. این موانع شامل انواع کمینها، کانالها، میادین مین، سیمهای خاردار و خط کمین بودکه با توجه به تپه ماهور بودن منطقه ، کار را برای مانور نیروهای ما مشکل میکرد.
برای چند لحظه، ستون بر اثر آتش بی هدف کمینهای دشمن زمینگیر شد و دوباره به حرکت خود ادامه داد.
هنوز از محل توقف زیاد دور نشده بودیم که صدای یکی از نیروها را شنیدیم .نیرویی که از ستون جا مانده بود و میرفت تا با فریاد خود، باعث هوشیاری کمینها و در نتیجه آمادگی خط اصلی دشمن شود.«او» به شهید کلهر ماموریت داد که به سراغ این نیرو برود و وی را به ستون ملحق کند.
نیرویی که چنین اشتباهی را مرتکب شده بود، از نیروهای کم سن و سال گردان بود. وقتی «او» متوجه شد که جوان به خاطر عدم تجربه و نداشتن آگاهی اقدام به این کار کرده است، در نهایت خونسردی با وی رفتار کرد، طوری که ترس جوان از بین رفت و از جمله افرادی شد که در شرایط سخت عملیات، تا آخرین لحظه ایستادگی کرد و همپای دیگران جنگید.
«او» علی رغم جدیت در هنگام عملیات، در مواقع عادی بسیار شوخ طبع بود و از فرصتهای مناسب، برای خنداندن بچهها استفاده میکرد. وقتی بچهها اصرار میکردند، «او» شعر معروفش با میخواند:
منم مهدی خندان
پسر امام قلی خان
...
برادر«جعفری» که یکی از بچههای بیسج مسجد ما است، میگفت: قبل از شروع عملیات والفجر4 ، درحال وضو گرفتن بودم که «او» گفت: «ظاهرا امشب یک دعوای حسابی داریم. یک بزن بزن جانانه!» پرسیدم:« با کی؟!» «او» نگاهی به قله 1904 انداخت و گفت :« آن بالا» و ما تازه متوجه شدیم که خبر از عملیات میدهد.
جعفری میگفت: در شب عملیات ، «او» در سر ستون حرکت میکرد و یال مشرف به کله قندی را بالا میکشید. اما در ابتدای راه، دشمن متوجه حضور ما شد و منطقه ما شد و منطقه را زیر آتش سنگین قرار داد.
حجم آتش به حدی بود که تقریبا امکان حرکت برای ستون وجود نداشت . تعدادی از نیروها مجروح شده، عدهای نیز به شهادت رسیدند و گردان، در پشت میدان مین زمینگیر شد. تا اینکه ناگهان «او» از جا بلند شد و درمیان آتش دشمن و با فریاد «ان تنصروالله ینصرکم...» به طرف مین دوید.
«او» با سرعتی عجیب، مینهای والمری را به وسیله دست بر میداشت و راه را برای حرکت ستون آماده میکرد. با این عمل، خروش و همهمه وصف ناپذیری در میان نیروها افتاد و همه نوک قله 1904 را نشانه گرفتند و به سمت آن، به پیش تاختند.
در ظرف مدت کوتاهی، تمامی میادین مین خنثی شد ، اما آخرین سیم خاردار حلقهای، راه را بر این فرمانده دلاور بست. هنگامی که «او» سیم خاردار را با دستانش باز میکرد، هدف گلوله خصم قرار گرفت و پیکر پاکش بر روی همان سیم خاردار از حرکت بازایستاد. حجم آتش دشمن، صعبالعبور بودن منطقه و نزدیکی به خط دشمن باعث شد که پیکر پاک «او» در همان نقطه باقی بماند.
اکنون ، منطقه عمومی پنجوین، دشت شیله، ارتفاعات کانی مانگا و ارتفاع 1904 ، امانتی سنگین را به دوش دارند... و «او» کسی نیست جز شهید«مهدی خندان» ، فرمانده گردان مقداد ومعاونت تیپ یک لشکر 27 حضرت محمد رسولالله(ص).
راوی :فتح الله نادعلی