همزمان با ماه محرم
حاج ماشاء الله عابدینی ذاکر اهل بیت (ع) و یکی از سربازان امام خمینی (ره) همزمان با محرم و عزاداری امام حسین (ع) به سرور و سالار شهیدان و امام شهیدان پیوست.
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ حاج ماشاء الله عابدینی ذاکر اهل بیت (ع) و یکی از سربازان امام خمینی (ره) همزمان با محرم و عزاداری امام حسین (ع) به سرور و سالار شهیدان و امام شهیدان پیوست.
بنابراین گزارش، حاج ماشاء الله عابدینی از یاران امام خمینی (ره) و از تعداد محدود فعالان بزرگ انقلابی قبل از انقلاب بود که مدتها عمرش را در زندان های ساواک گذرانید.
در زندگی نامه و خاطرات ایشان آمده است:
اغلب در سال 1357 در تظاهرات شرکت می کردم ولی مواظبت می کردم تا مورد شناسایی قرار نگیرم . کلاهی سرم می گذاشتم که از چشمانم می توانستم ببینم و صورتم را پوشش می داد .
یکم بهمن 1357 علی رغم خوف و وحشتی که برقرار بود ؛ تظاهراتی توسط چهره های مذهبی و انقلابی نیروی هوایی را طراحی کردیم . ساعت 30/13 با لباس فرم نظامی از داخل ستاد فرماندهی حرکت و تا فلکه دوم خیابان پنجم ادامه یافت .
مردم با شکوه تمام پرسنل نیروی هوایی را مانند نگین انگشتر در برگرفته و با شور و هیجان همپای تظاهرات با گل و نقل از ما استقبال کردند . مردم زمانیکه ما را با اونیفُرم دیدند اشک شوق می ریختند و ضمن محافظت از ما مطمئن بودند پایه های حکومت طاغوت در حال تزلزل است .
شعار نظامیان این بود :
نظامیان ملی – ز طاغوت گسستیم – به ملت پیوستیم
و مردم حزب الهی نیز در پاسخ شعار می دادند :
پرسنل هوایی – تو در ره خدایی – الحق که با وفایی
کم کم در اثر فعالیت های مذهبی و انقلابی مورد شناسایی قرار گرفتم تا اینکه روز 4 بهمن 1357 موقعی که از محل کار به منزلم در قصر فیروزه بلوک 53 طبقه دوم می آمدم متوجه شدم منزلم در محاصره است . اگر فرار می کردم هم دستور شلیک آزاد داشتند . یک ماشین جیپ ارتشی و ریو مقابل آپارتمان در انتظار بودند .
مامورین با چکمه های قلدر مابانه رضا شاهی به درب لگد زدند و سراسیمه وارد منزل شدند و باعث رعب و وحشت همسرم خانم طحانی و دو دختر کوچکم گردیدند که پس از سالها همچنان اثرات شوک و اضطراب در خانواده وجود دارد . اتاقها را با همان پوتینی که به پا داشتند جستجو کردند که موردی وجود نداشت .
سرهنگ هوشنگ توانا فرمانده منطقه یک فرمانداری نظامی تهران و معاونش سرهنگ آذرخو و تعدادی سرباز قوی هیکل برای دستگیری بنده حضور داشتند . سرهنگ توانا با لهجه ترکی ضمن توهین گفت من 30 سال در بیابانها خدمت کردم تو خجالت نمی کشی در خانه های سازمانی شاهنشاهی و آب و برق و شرایط مناسب زندگی می کنی و بر علیه حکومت تظاهرات و مبارزه می کنی ؟
توانا در حضور همسر و دختران کوچک و نگرانم مرتب به کلت کالیبر 45 میلی متری دست می گذاشت و تهدید می کرد و می گفت پوست سر و صورت شما را می کنیم . وقتی تیرباران شدید متوجه خواهید شد که با کی طرف هستید . توانا گفت گلبول های خون اعلیحضرت محمد رضا شاه در خون من هم هست و آرزو دارم زودتر به ایران باز گردد و فرزندم را به عشق شاه جلویش سر ِبِبُرم .
آنگاه با بی سیم به ساواک و اداره دوم اطلاع دادند که در حال موفقیت آمیز دستگیری خائنین نیروی هوایی می باشیم .خداوند ترس را از من دور کرد و گفتم جناب سرهنگ من به قدرتی مافوق قدرت تفنگ شما دلخوشم . با ناراحتی گفت آن قدرت کیست ؟ گفتم خداوند قادر متعال که آفریده من و توست . بی درنگ سیلی محکمی بر گوشم نواخت که برق از چشمانم پرید و به سمت پله ها هل دادند .( دیری نپایید که قدرت خداوند قادر قطعی شد و سرهنگ هوشنگ توانا پس از محاکمه و به واسطه اعتراف به جنایت و خونریزی انقلابیون تاریخ 20/1/1358 اعدام و سرهنگ آذرخو نیز دستگیر و دادگاهی شد. )
پس از من نوبت به دستگیری و بازرسی منزل استوار 3 عباس علیشاهی اهل اصفهان رسید که در همان آپارتمان های قصر فیروزه سکونت داشت . بنده و عباس علیشاهی را به وسیله ماشین ریو به مقر پلیس در کلانتری تهران نو در فلکه دوم خیابان پنجم نیروی هوایی بردند و تا 12 شب سوال و جواب کردند و گردش کار به ستاد نیرو و مراکز مافوق نوشته و به همراه دوستان دیگر به پادگان جمشیدیه (نیروی زمینی ارتش) در شمال تهران منتقل نمودند . حدود 120 نفر از افسران ؛ هُمافران ؛ درجه داران ؛ کارمندان ارتش ؛ و حتی 4 نفر از سربازان انقلابی و یک خلبان در آنجا نگهداری و شبانه روز مورد شکنجه های روحی و روانی قرار می گرفتند .
گفتنی است وی دایی شهید بزرگوار شهید اسدالله خسروی از نراق می باشد که همزمان با ایام عزاداری سید و سالار شهیدان به لقاء الله پیوست .
روحش شاد و یادش گرامی