کتاب «لبخندی به معبر آسمان» در هفت فصل و ۲۴۰ صفحه آماده انتشار شده و در انتهای آن، تصاویری از شهید دینشعاری دیده می شود.
شهدای ایران: در آستانه سی و سومین سالگرد شهادت سردار حاج محسن دینشعاری، جانشین گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) کتاب «لبخندی به معبر آسمان» در مراحل چاپ قرار گرفت.
این کتاب شامل خاطراتی از شهید دینشعاری است که برادران و همرزمان او بیان کرده اند و گروه تحقیقاتی فتحالفتوح، آن را برای چاپ و انتشار به انتشارات شهید کاظمی سپرده است.
کتاب «لبخندی به معبر آسمان» در هفت فصل و ۲۴۰ صفحه آماده انتشار شده و در انتهای آن، تصاویری از شهید دینشعاری دیده می شود.
ویراستاری این کتاب با عالمه محمدی و زینب گلمحمدی بوده و طرح جلدش را مهدی مصطفوی طراحی کرده است.
در بخشی از این کتاب در خاطرهای عنوان «میریم صفا، کوچه وفا!» به روایت حمید داودآبادی می خوانیم:
پاییز سال ۱۳۶۵ همه نیروهای لشکر۲۷ در اردوگاه کرخه مستقر بودند. محل استقرار بچههای گردان تخریب با اردوگاه لشکر مقداری فاصله داشت. یکروز میخواستم آنجا بروم تا به چند نفر از بچه محلهایمان سربزنم. کنار جاده خاکی ایستادم. اتوبوسی از سمت تدارکات و خدمات که حمام هم آنجا بود، آمد. دست بلند کردم و ایستاد. بلافاصله در باز شد، جوانی را دیدم که صورتش را با ماشین تراشیده بود. گفتم: برادر کجا میروید؟
گفت: "میریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! جا خوردم. از این لاتبازیها در جبهه ندیده بودم. به ناچار سوار شدم. غیر از او و راننده، کس دیگری توی ماشین نبود. به چشمهای او که نگاه کردم، احساس کردم خیلی آشناست اما هر چه فکر کردم نتوانستم او را به یاد بیاورم. اتوبوس در دست اندازهای جاده شنی، بالا و پایین میشد و او میخندید و با همان لفظ حرف میزد. وقتی دید بدجوری نگاهش میکنم، با خنده گفت: "مشتی، ما رو نشناختی؟" گفتم: نه. گفت: "بابا منم، حاج محسن! نشناختی؟ منم حاج محسن دینشعاری." گفتم: جلّ الخالق! به حق چیزهای ندیده! معاون گردان تخریب، آن هم با این قیافه! پس آن همه ریش حنایی چی شد؟!
او را اولین بار اوایل سال ۱۳۶۴ در گردان تخریب با همان ریش بلند دیده بودم. هر موقع برای دیدن دوستانم میرفتم او را هم میدیدم و سلاموعلیک داشتم. دینشعاری بر خلاف قیافهاش با آن تیپ و ریشش که بعضیها فکر میکردند خشن و باجذبه است، خیلی آدم خوش مشربی بود. چون فضای گردان باز و اردوگاهی بود و ساختمان نداشت وقتی در چادر مینشستی همه را میدیدی که چه کسی میرود یا میآید.
دینشعاری آدم فعال و پر رفتوآمدی بود و همیشه در مقر دیده میشد. او کسی نبود که در چادر بنشیند و فرماندهی کند. همیشه بین بچهها بود و بهخصوص با آن قیافه متفاوتش بین همه شاخص بود. هر وقت آنجا میرفتم با اینکه من جزو آن گردان نبودم اصلا انگار نه انگار، برخوردش خیلی عادی بود. از همانجا قیافه و آن ریش بلندش در ذهنم مانده بود.
شهید حاج محسن دینشعاری پنجم مردادماه ۱۳۳۸ در محله درخونگاه تهران به دنیا آمد و ۲۸ سال و ۱۰ روز بعد، در ۱۵ مردادماه ۱۳۶۶ مصادف با عید قربان در ارتفاعات دوپازا (سردشت) به شهادت رسید.
قرار است این کتاب در سی و سومین سالگرد شهادت این شهید در کنار مزارش واقع در بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۹ (حوالی مزار شهید آوینی) و با حضور همرزمان و خانواده ضمن رعایت پروتکلهای بهداشتی و فاصلهگذاری، رونمایی شود.