دفاع مقدس، افسانه مجاهدت شیرزنانی است که دوشادوش مردان در سختترین شرایط ایستادند و نگذاشتند قامت انقلاب بشکند. زنانی چون "ایران" که استواری را از بانوی قهرمان کربلا آموختند.
شهدای ایران: دفاع مقدس داستان حماسه دلاورمردانی است که با دست خالی در برابر متجاوزان ایستادند، اما در کنار مردان باید از شیر زنانی یاد کرد که حماسه آفریدند.
زنانی استوار که در شرایط سخت جنگی و آتش و بمباران به جبهه نبرد شتافته و برای درمان مجروحان کمر همت بستند. شیر زنانی چون "ایران" که پرستار شد تا به روستاها و مناطق محروم خدمت کند.
ایران ترابی متولد اسفند ۱۳۳۴ در تویسرکان است. با تلاش و پشتکار درس خواند و در روزهای آغازین جنگ تحمیلی به جبهه نبرد شتافت و از ایثار و مجاهدت دریغ نکرد.
«خاطرات ایران» نوشته شیوا سجادی، زندگی و خاطرات این بانوی صبور در دوران دفاع مقدس را به تصویر کشیده است. این کتاب سال ۱۳۹۱ به وسیله انتشارات سوره مهر چاپ شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «شهر اندیمشک از شدت بمباران ویرانه شده و همه جا را گرد و خاک گرفته بود. آسفالت خیابان پر از جای گلوله توپ و خمپاره بود؛ طوریکه ماشینها به راحتی نمیتوانستند؛ رفت و آمد کنند؛ مردم عادی چندان در شهر دیده نمیشدند.
بیشتر نیروهای نظامی به چشم میخوردند. فقط چند نفری را دیدم که لباس عربی به تن داشتند. در اندیمشک درختهای نخل را که دیدم؛ یاد نخلستانهای اطراف کوفه و راز و نیازهای حضرت علی(ع) افتادم و با خدا درددل کردم که حالا رزمندههای ما در میان این نخلها با دست خالی در برابر دشمنی که کشورهای دیگر هم مستقیم و غیر مستقیم از او حمایت میکنند؛ ایستادهاند. خدایا نگذار دشمنان بر ما مسلط شوند».
زنانی استوار که در شرایط سخت جنگی و آتش و بمباران به جبهه نبرد شتافته و برای درمان مجروحان کمر همت بستند. شیر زنانی چون "ایران" که پرستار شد تا به روستاها و مناطق محروم خدمت کند.
ایران ترابی متولد اسفند ۱۳۳۴ در تویسرکان است. با تلاش و پشتکار درس خواند و در روزهای آغازین جنگ تحمیلی به جبهه نبرد شتافت و از ایثار و مجاهدت دریغ نکرد.
«خاطرات ایران» نوشته شیوا سجادی، زندگی و خاطرات این بانوی صبور در دوران دفاع مقدس را به تصویر کشیده است. این کتاب سال ۱۳۹۱ به وسیله انتشارات سوره مهر چاپ شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «شهر اندیمشک از شدت بمباران ویرانه شده و همه جا را گرد و خاک گرفته بود. آسفالت خیابان پر از جای گلوله توپ و خمپاره بود؛ طوریکه ماشینها به راحتی نمیتوانستند؛ رفت و آمد کنند؛ مردم عادی چندان در شهر دیده نمیشدند.
بیشتر نیروهای نظامی به چشم میخوردند. فقط چند نفری را دیدم که لباس عربی به تن داشتند. در اندیمشک درختهای نخل را که دیدم؛ یاد نخلستانهای اطراف کوفه و راز و نیازهای حضرت علی(ع) افتادم و با خدا درددل کردم که حالا رزمندههای ما در میان این نخلها با دست خالی در برابر دشمنی که کشورهای دیگر هم مستقیم و غیر مستقیم از او حمایت میکنند؛ ایستادهاند. خدایا نگذار دشمنان بر ما مسلط شوند».