آقای «خوئینی ها» برخلاف تصور مبتدیان عالم سیاست در ایران و خارج از آن، به هیچ وجه در میان جبهه موسوم به اصلاحات، شخصیت محبوب و دارای ضریب نفوذ بالایی نیست.
شهدای ایران: محمدعلی صمدی تاریخ نگار و کارشناس مسائل سیاسی در یادداشتی به بررسی نامه اخیر حجت الاسلام موسوی خوئینیها خطاب به رهبر معظم انقلاب پرداخته است که متن کامل آن را در ادامه میخوانید:
«پرده دودی» اصطلاحی است که نظامیان به خوبی با آن آشنا هستند. وقتی یگانهای مسلح در حمله به اهداف شکست میخورند یا در محاصره کامل قرار گرفته و ناچار به عقب نشینی می شوند، یکی از تهدیدهای جدی، بی دفاع شدن یگان در زمان عقب نشینی است.
دروضعیت عقب نشینی، نه امکان تهاجم وجود دارد و نه تمرکز و توانِ دفاع. بنابراین ضعیف ترین و آسیب پذیرترین شرایط به وجود می آید. در این صورت تنها یک گزینه در پیش رو است: باید به گونه ای مقابلِ حریف را خالی کرد که کمترین دید را نسبت به یگان داشته باشد. عقب نشینی در شب بهترین انتخاب است. اما اگر از نظر زمان در تنگنا باشیم، چه باید کرد؟ اینجا است که «پرده دودی» به فریاد می رسد.
انواع نارنجکها و گلولههای توپ دودزا، پوششی از دود غلیظ در منطقه ایجاد کرده و با کور کردن دید حریف، امکان فرار و جاخالی دادن را برای یگان شکست خورده و ناکام فراهم می کند.
«پرده دودی» از شب هم بیشتر جواب می دهد. چون با کمی صرف هزینه، دوربینهای دید در شب، مشکل تاریکی را حل میکنند ولی پرده دود، هیچ چاره ای ندارد.
بعد از این مقدمه نسبتا طولانی، شاید بهتر بتوان رفت بر سر اصل موضوع، یعنی نامه جناب «موسوی خوئینی ها».
این نامه را بیشتر از آنکه یک بیانیه سیاسی بی سر و ته و بدون هرگونه چارچوب مشخصِ قابل تکیه و استناد به حساب بیاوریم، یک پیام رمز از طرف «فرمانده کل» است.
آقای «خوئینی ها» برخلاف تصور مبتدیان عالم سیاست در ایران و خارج از آن، به هیچ وجه در میان جبهه موسوم به اصلاحات، شخصیت محبوب و دارای ضریب نفوذ بالایی نیست.
عملکرد ایشان طی سالهای گذشته، فاصله روحی زیادی بین او و بدنه جبهه معارض با نظام در داخل کشور ایجاد کرده است. امثال جناب خوئینیها در میان معارضینِ موسوم به اصلاح طلبان، بیشتر حکم ضربه گیرهایی را دارند که می شود روی هیکل های تنومندشان (مقصودم تنومندی سیاسی است) به عنوان پوشش ضربه گیر و ضدگلوله حساب کرد. دقیقا همان کاری که در سال 78 با آقای خوئینی ها و روزنامه اش در جریان انتشار نامه منتسب به «سعید امامی» شد.
هم ضربه واکنش نظام سیاسی در برابر انتشار یک نامه فوق سری که می توانست همه مطبوعات دوم خرداد را ناکار کند گرفته شد و برایشان زمان بیشتری خرید، هم عنصر پرمدعا و غیرقابل تحملی مثل موسوی خوئینی ها که با شخصیت و نحوه عمل خاصش، مثل دایناسوری دست و پاگیر بود، از صحنه حذف شد.
امروز هم نامه جناب «خوئینی ها» حتی اگر هدایت شده از سوی دیگری نبوده و تدبیری شخصی باشد، علاوه بر اینکه پیام رمز عقب نشینی است، یکی از گلوله های توپ دودزا پیش روی خاکریز حریف هم هست (که البته به نظرم بیشتر نارنجک است تا گلوله توپ).
با عنایت به نزدیکی انتخابات ریاست جمهوری و تجربه انتخابات مجلس (که علی رغم نقش بازی کردن جماعت موسوم به اصلاح طلب، برایشان بسیار تلخ و گران تمام شد)، ایستادن در کنار متحدی که مسبب شرایط فعلی است (یعنی دولت جناب روحانی)، برای مدعیان اصلاحات، نتیجه ای جز شکستی قابل پیش بینی نخواهد داشت که علاوه بر هرچه دورتر کردن آنان از مراکز تصمیم گیری و کرسی قدرت، رکود و رخوت حاکم بر این جماعت را دو چندان خواهد کرد.
چاره چیست جز عقب نشینی و خالی کردن معرکه ای که هیچ گونه امکانی برای دفاع از آن باقی نمانده است؟ برای حضور در میدان انتخابات و داشتن حداقلی از شانس برای پیروزی، راه دیگری باقی نمانده است.
اتفاقاتی مثل نامه جناب خوئینیها، یا بازی های توئیتری جناب تاجزاده، تازه ابتدای ماجراست. این قبیل اقدامات که هرچه به انتخابات نزدیک تر شویم، بر تعدادشان افزوده خواهد شد، یک ویژگی مشترک دارند. همه آنها دارای کم ترین کاربرد عملی و پایه منطقی هستند و اساسا بنا نیست که گرهی را باز کنند یا مشکلی را حل کنند. پس نیازی هم به استحکام عقلانی و استدلال منصفانه و علمی ندارند. فقط بناست که فضا را هرچه بیشتر دودآلود و غیرقابل رصد (خصوصا برای بدنه جوان اجتماعی) کنند تا با یک عقب نشینی کم هزینه، از تبعات این اتحاد و تایید بی قید و شرط دولت فعلی که خشم عمومی را برانگیخته، در امان بمانند و با وقاحت تمام، یک بار دیگر در عرصه سیاسی کشور، عرض اندام نمایند.
طبیعی است که برای این ماموریت، نیازی به نخبگان فکری و ژنرالهای متفکر نیست و عناصری مثل تاجزاده یا زیباکلام کفایت می کنند اما اینکه چرا جناب خوئینی ها راسا وارد میدان شده تا این مهم را به سرانجام برساند، (صرف نظر از کینه های کهنه و فرصت طلبی برای تسویه حساب های قدیمی، که ان شا الله این طور نباشد) برمی گردد به آشفتگی و درهم ریختگی مضاعف جریان موسوم به اصلاح طلبی.
حمایت مطلق از روحانی در هشت سال گذشته و تجربه چندش آور مجلس پیشین که نتایج آن در سال جاری به اوج خود خواهد رسید، شالوده نسبتاً منسجم بازیگران این جریان را به هم ریخته و نخبگانش امیدوارند در فاصله باقی مانده تا انتخابات، به جای دست و پنجه نرم کردن بی نتیجه با حریف، در جبهه ای که تمامی خط دفاعی اش مکشوف و سوراخ سوراخ است، زمان خریده و به طراحی آرایشی جدید بپردازند.
در این مختصات، وقتی افسران، درجه داران و سربازان ابتکار عمل در میدان را از دست داده باشند، فرماندهان بالاتر ناچار به ورود می شوند.
این چنین ورودی، مزیت دیگری هم دارد. حریف با مشاهده دود فراوان، ممکن است پیروزی خود را قطعی فرض کرده و از تثبیت خطوط واصلاح آرایش تهاجمی خود غافل شود. اینجاست که جبهه دودپراکن، مجالی تاریخی به دست می آورد و ممکن است یک سرباز ساده اما مسلط بر خود و با روحیه، بتواند بخشی از نیروهای ترسان و آشفته را زیر پوشش کورکننده دود، گرد هم جمع کرده، با شبیخونی کوچک، مانند برقی که از میان ابر بیرون می آید، چنان ضربهای به یگان های پیروز وارد کند که بازی برده را به حرف شکست خورده واگذار کنند. چنین تهدیدی از آن چه فکرش را بکنید جدیتر و نزدیک تر است.
والعاقبه للمتقین
«پرده دودی» اصطلاحی است که نظامیان به خوبی با آن آشنا هستند. وقتی یگانهای مسلح در حمله به اهداف شکست میخورند یا در محاصره کامل قرار گرفته و ناچار به عقب نشینی می شوند، یکی از تهدیدهای جدی، بی دفاع شدن یگان در زمان عقب نشینی است.
دروضعیت عقب نشینی، نه امکان تهاجم وجود دارد و نه تمرکز و توانِ دفاع. بنابراین ضعیف ترین و آسیب پذیرترین شرایط به وجود می آید. در این صورت تنها یک گزینه در پیش رو است: باید به گونه ای مقابلِ حریف را خالی کرد که کمترین دید را نسبت به یگان داشته باشد. عقب نشینی در شب بهترین انتخاب است. اما اگر از نظر زمان در تنگنا باشیم، چه باید کرد؟ اینجا است که «پرده دودی» به فریاد می رسد.
انواع نارنجکها و گلولههای توپ دودزا، پوششی از دود غلیظ در منطقه ایجاد کرده و با کور کردن دید حریف، امکان فرار و جاخالی دادن را برای یگان شکست خورده و ناکام فراهم می کند.
«پرده دودی» از شب هم بیشتر جواب می دهد. چون با کمی صرف هزینه، دوربینهای دید در شب، مشکل تاریکی را حل میکنند ولی پرده دود، هیچ چاره ای ندارد.
بعد از این مقدمه نسبتا طولانی، شاید بهتر بتوان رفت بر سر اصل موضوع، یعنی نامه جناب «موسوی خوئینی ها».
این نامه را بیشتر از آنکه یک بیانیه سیاسی بی سر و ته و بدون هرگونه چارچوب مشخصِ قابل تکیه و استناد به حساب بیاوریم، یک پیام رمز از طرف «فرمانده کل» است.
آقای «خوئینی ها» برخلاف تصور مبتدیان عالم سیاست در ایران و خارج از آن، به هیچ وجه در میان جبهه موسوم به اصلاحات، شخصیت محبوب و دارای ضریب نفوذ بالایی نیست.
عملکرد ایشان طی سالهای گذشته، فاصله روحی زیادی بین او و بدنه جبهه معارض با نظام در داخل کشور ایجاد کرده است. امثال جناب خوئینیها در میان معارضینِ موسوم به اصلاح طلبان، بیشتر حکم ضربه گیرهایی را دارند که می شود روی هیکل های تنومندشان (مقصودم تنومندی سیاسی است) به عنوان پوشش ضربه گیر و ضدگلوله حساب کرد. دقیقا همان کاری که در سال 78 با آقای خوئینی ها و روزنامه اش در جریان انتشار نامه منتسب به «سعید امامی» شد.
هم ضربه واکنش نظام سیاسی در برابر انتشار یک نامه فوق سری که می توانست همه مطبوعات دوم خرداد را ناکار کند گرفته شد و برایشان زمان بیشتری خرید، هم عنصر پرمدعا و غیرقابل تحملی مثل موسوی خوئینی ها که با شخصیت و نحوه عمل خاصش، مثل دایناسوری دست و پاگیر بود، از صحنه حذف شد.
امروز هم نامه جناب «خوئینی ها» حتی اگر هدایت شده از سوی دیگری نبوده و تدبیری شخصی باشد، علاوه بر اینکه پیام رمز عقب نشینی است، یکی از گلوله های توپ دودزا پیش روی خاکریز حریف هم هست (که البته به نظرم بیشتر نارنجک است تا گلوله توپ).
با عنایت به نزدیکی انتخابات ریاست جمهوری و تجربه انتخابات مجلس (که علی رغم نقش بازی کردن جماعت موسوم به اصلاح طلب، برایشان بسیار تلخ و گران تمام شد)، ایستادن در کنار متحدی که مسبب شرایط فعلی است (یعنی دولت جناب روحانی)، برای مدعیان اصلاحات، نتیجه ای جز شکستی قابل پیش بینی نخواهد داشت که علاوه بر هرچه دورتر کردن آنان از مراکز تصمیم گیری و کرسی قدرت، رکود و رخوت حاکم بر این جماعت را دو چندان خواهد کرد.
چاره چیست جز عقب نشینی و خالی کردن معرکه ای که هیچ گونه امکانی برای دفاع از آن باقی نمانده است؟ برای حضور در میدان انتخابات و داشتن حداقلی از شانس برای پیروزی، راه دیگری باقی نمانده است.
اتفاقاتی مثل نامه جناب خوئینیها، یا بازی های توئیتری جناب تاجزاده، تازه ابتدای ماجراست. این قبیل اقدامات که هرچه به انتخابات نزدیک تر شویم، بر تعدادشان افزوده خواهد شد، یک ویژگی مشترک دارند. همه آنها دارای کم ترین کاربرد عملی و پایه منطقی هستند و اساسا بنا نیست که گرهی را باز کنند یا مشکلی را حل کنند. پس نیازی هم به استحکام عقلانی و استدلال منصفانه و علمی ندارند. فقط بناست که فضا را هرچه بیشتر دودآلود و غیرقابل رصد (خصوصا برای بدنه جوان اجتماعی) کنند تا با یک عقب نشینی کم هزینه، از تبعات این اتحاد و تایید بی قید و شرط دولت فعلی که خشم عمومی را برانگیخته، در امان بمانند و با وقاحت تمام، یک بار دیگر در عرصه سیاسی کشور، عرض اندام نمایند.
طبیعی است که برای این ماموریت، نیازی به نخبگان فکری و ژنرالهای متفکر نیست و عناصری مثل تاجزاده یا زیباکلام کفایت می کنند اما اینکه چرا جناب خوئینی ها راسا وارد میدان شده تا این مهم را به سرانجام برساند، (صرف نظر از کینه های کهنه و فرصت طلبی برای تسویه حساب های قدیمی، که ان شا الله این طور نباشد) برمی گردد به آشفتگی و درهم ریختگی مضاعف جریان موسوم به اصلاح طلبی.
حمایت مطلق از روحانی در هشت سال گذشته و تجربه چندش آور مجلس پیشین که نتایج آن در سال جاری به اوج خود خواهد رسید، شالوده نسبتاً منسجم بازیگران این جریان را به هم ریخته و نخبگانش امیدوارند در فاصله باقی مانده تا انتخابات، به جای دست و پنجه نرم کردن بی نتیجه با حریف، در جبهه ای که تمامی خط دفاعی اش مکشوف و سوراخ سوراخ است، زمان خریده و به طراحی آرایشی جدید بپردازند.
در این مختصات، وقتی افسران، درجه داران و سربازان ابتکار عمل در میدان را از دست داده باشند، فرماندهان بالاتر ناچار به ورود می شوند.
این چنین ورودی، مزیت دیگری هم دارد. حریف با مشاهده دود فراوان، ممکن است پیروزی خود را قطعی فرض کرده و از تثبیت خطوط واصلاح آرایش تهاجمی خود غافل شود. اینجاست که جبهه دودپراکن، مجالی تاریخی به دست می آورد و ممکن است یک سرباز ساده اما مسلط بر خود و با روحیه، بتواند بخشی از نیروهای ترسان و آشفته را زیر پوشش کورکننده دود، گرد هم جمع کرده، با شبیخونی کوچک، مانند برقی که از میان ابر بیرون می آید، چنان ضربهای به یگان های پیروز وارد کند که بازی برده را به حرف شکست خورده واگذار کنند. چنین تهدیدی از آن چه فکرش را بکنید جدیتر و نزدیک تر است.
والعاقبه للمتقین